با احتیاط دوباره گوشیم رو در آوردم ولی تمام حواسم به پنجره اتاق سروش بود.
تا می تونستم رفتم پشت درخت قایم شدم
چراق قوه گوشیم رو انداختم روی کاغذ و به زور با همون دستم بازش کردم.
روش فقط چند تا نقطه و خط بود
هیچی ازش سر در نیاوردم.
خط نقطه نقطه خط خط…. همینطور ادامه داشت. آخه یعنی چی؟
اون دیگه چی بود؟!
خیلی برام عجیب بود. چرا سروش باید دنبال همچین چیزی باشه.
چند تا نقطه و خط چه داره؟ !
نمی فهمیدم.
کاغذ رو تا زدم و دوباره گذاشتگ توی جیبم
و برگشتم توی دفتر موسوی. با دقت دوربین ها رو چک کردم.
کاش می شد بفهمم اونی که اون کاغذ رو آورد کی بود.
آدمی که اون کارو کرده بود حتما با خود سروش همدست بود.
یه آژانس گرفتم و برگشتم خونه
اون موقع شب خیلی ترسناک بود ولی خداروشکر صحیح و سالم رسیدم.
مامانمم که از نگرانی خوابش نبرده بود
نشسته بود تو تاریکی و داشت دعا می خوند.
وقتی منو دید از جاش پرید و اومد سمتم.
همه جام رو بر انداز کرد و گفت :
خوبی! سالمی؟
خندم گرفته بود. خوبه نمی دونست آقا سروش یه دفعه بهم حمله ور شده بود.
اگه می فهمید که دیگه هیچی.
بغلش کردم و گفتم : خوبم مامان. فقط خستم.
_ برو استراحت کن. چقدر بهت گفتم نرو. ولش کن. آرتیست بازی رو تموم کن.
اگه می فهمید موسوی بهم چه پیشنهادی دادی و من رد کردم قطعا تیکه بزرگم گوشم بود.
بابام هم که نبود. تصیمم گرفتم برم توی اتاقم و استراحت کنم
تا رمق داشته باشم روز بعد پیگیر کارا بشم.
دیگه وقتی هم نمونده بود. نهایت یک هفته! ***
روز بعد صبح زود رفتم سراغ موسوی.
خودم ده بار برگه رو چک کردم
زیر و رو کردم. ولی چیزی دستگیرم نشد. ولی اون تا گرفتش گفت :
زبون نقطه خطه.
با تعجب گفتم : نقطه خط؟
_ آره
هرکسی بلد نیست و نمی تونه یاد بگیره
_ خب الان باید چی کار کنیم
باید بدیم به کسی که بلد باشه بخونه.
_ خب از کجا پیدا کنیم؟
_ اینو گفتین از کجا پیدا کردین؟
_ لای بوته ها. یکی اومد گذاشت رفت.
_ اول بای تاتوی اینو در بیاریم که کار کیه
و سروش یه همچین چیزی رو می خواد چی کار.
قطعا بلده بخونه دیگه. اگه میگی باز هم این کارو کرده.
رفته پشت پنجره و چیزی برداشته.
_ آره چند بار دیگه هم این کارو کرده.
_ من خودم آمار این کاغذ رو در میارم.
فقط نفهمیدید اون شخص کی بود؟
_ نه.
_ باید از نگهبانی سوال کنگ که شب مورد مشکوکی چیزی وارد اینجا شده یا نه.
اگه نشده باشه که کار یکی از اهالی اینجاست. که باید پیداش کنیم.
_ درسته
_ خب.. ممنون ازتون خانم یاقوتیان.
خیلی زحمت کشیدید. دیشب هم حتما
شب سخت و پر تنشی داشتید
_ خواهش می کنم. امیدوارم زودتر به چیزی که می خوایم برسیم
تا هممون راحت بشیم.
_ انشاءالله
منم امیدوارم. پزشک شدن حق شماست.
دیدم که چقدر پر نباشید
هنوز هم میگم اجازه بدید بگم که استاد دیگه تموم کنه