رمان دل دیوانه پسندم پارت 63

1
(1)

 

خیلی هم تند رانندگی می کرد.
نمی دونستم داره منو کجا.

از استرس کل بدنم یخ زده بود و می لرزید.

سعی کردم آروم باهاش حرف بزنم.
بله جواب بده.

با همون صدای لرزون گفتم :
مازیار
چی کار می کنی؟ آروم تر؟

منو داری کجا می بری؟

اما انگار فایده نداشت. بلند تر گفتم :

مازیار
_ بشین دلارام!

باز دهنم بسته شد. دلم می خواست گریه کنم.

ای کاش می شد واقعا خودمو از ماشین پرت کنم بیرون.

رو به روی خونه خودش نگه داشت. ام و خونه مجردیش که گاهی می رفت اونجا.

ماشین رو برد توی پارکینگ.
بازم تقلا رو شروع کردم.

_ منو واسه چی آوردی اینجا هان؟
ولم کن. دست از سرم بردار مازیار

چرا نمی ذاری زندگیم رو کنم؟

چرا ولم نمی کنی؟ چرا راحتم نمی ذاری؟
بی توجه بهم پیاده شد

انگار جنون گرفته بودش.

در ماشین رو که زد خواستم فوری بپرم پایین و برم ولی زود خودش رو بهم رسوند و از عقب گرفتتم

تقلا می کردم. خواستم جیغ بکشم که دستش رو گرفت جلوی دهنم.

دیگه نتونستم کاری کنم.
منو گرفت و برد سمت خونه. از وحشت داشتم پس میفتادم.

بدنمم اینقدر بی قوه شده بود که نمی تونستم حتی کاری کنم.

در خونه رو تو همون حالت قفل کرد و کلیدش رو یه سمتی پرت کرد.

منو به زور برد داخل وانداخت وسط پذیرایی. نفس نفس زنون داشتم نگاهش می کردم.

بالا سرم وایساده بود.
با تهدید گفت :
دلارام. فقط، یک دفعه دیگه می پرسم

این بازی رو تموم می کنی یا نه!

وقتی دید چیزی نمی گم گفت :از این کار می کشی بیرون.

از این به بعد هم ما دوباره با همیم.

لجم گرفت. توجه نکردم تو چه موقعیتی ام. باز شیر شدم و گفتم :

عمرا. به همین خیال باش.
یهو شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسش

از شدت شوک اولش نتونستم حرکتی کنم.
ولی وقتی پیراهنش رو در آورد

خواستم جیغ بکشم که دوباره دستش رو گذاشت روی دهنم

تقلا می کردم ودست و پا می زدم ولی بی فایده بود.

انداختم روی زمین و تا به خودم بیام روم خیمه زد.
افتاد به جون لباسم

از ترس قلبم داشت از سینم می زد بیرون.
قدرت اینکه پسش بزنم رو نداشتم

دستش رفت سمت دکمه های لباسم.
دیگه نمی تونستم تحمل کنم.

اولین دکمه رو که باز کرد، قلبم داشت می ایستاد.
به زور سرش رو هول دادم عقب و داد زدم

_ اشغال چی کار داری می کنی؟

_ می خوام واسه همیشه مال خودم کنمت. می خوام کاری کنم جز من کسی نگاهت هم نکنه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
'F'
'F'
1 سال قبل

این مردک رسما دیوانه شده

Roya
Roya
1 سال قبل

دیگه پارت جدید نمیگزارین

اسما
اسما
1 سال قبل

پارت جدید کو

Roya
Roya
1 سال قبل

وای میخاد بهش تواجُز کنه 😂😂

ثنا
ثنا
پاسخ به  Roya
1 سال قبل

خنده داره واقعا ؟ وحشد ناککککک

Fooooolad
Fooooolad
1 سال قبل

دیگه پارت نمیزارین ؟!!!!!

...
...
1 سال قبل

امروزم پارت نداریم؟؟☹️

...
...
1 سال قبل

چرا پارت نداریم؟

الهه
الهه
1 سال قبل

ببخشید ولی این رمان خیلی لوس و کلیشه ایه یعنی تقریبا همه رمانا همینجوری ان فعلا تنها رمان خوبی که پیدا کردم دلارای هست امید وارم نویسندگان کشورم کمی ذهن هاشون رو فراخ کنن و با دید بهتر و باز تری قلم بزنن🙂
با تشکر

...
...
1 سال قبل

واییی خداااا چی میشههه چرا پسره دیوونه شدد

yegane
yegane
1 سال قبل

ممکنه مازیار واس سروش کاغذِ رو بردع باش

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x