رمان رسپینا پارت 10

0
(0)

 

به سمت در رفتم با دیدن قفل خودکار ، مات شدم سریع پریدم تو اتاق اول کلید روش بود قفل کردم ، تنها شانسی که آوردم کسی تو اتاق نبود ، ب آرام پیامک زدم :
_تو برو من خودمو میرسونم
گوشیم زنگ خورد اما وقت نداشتم باید ویدیویی که گرفتم رو نگه میداشتم سریع وارد تلگرامم شدم قسمت پی وی خودم سند زدم
واسه شماره ای دیگه ام هم فرستادم سریع سیم کارتو و رَم رو در آوردم صداش از پشت در بلند شد :
_ تو شرکت من فکر کردی میتونی در بری؟ تا کی میخوای بمونی اون تو ؟ تا ابد ؟ در رو باز نکنی زنگ میزنم پلیس به عنوان جاسوس ببرنت.
با حرص چشمام رو بستم گوشیم زنگ خورد آرام بود :
_ گیر افتادیی؟ وای وای چیکار کنممم الان برات ؟
قبل جواب دادنم صدای داد امیر پیچید :
_هیچ جوره نمیزارم در بری ، بهتره خودت درو باز کنی شکستن یه در سخت نیست.
آرام صداش قطع شد معلوم بود شوکه شده
_رسپینا من میتونم یه کارایی کنم فقط سعی کن زود در بری خواهش میکنم تمام تلاشتو کن
و گوشیو قطع کرد ، هنوز چند دقیقه از تماسش نگذشته بود که صدای داد و بیداد شنیدم از بیرون :
_تو به خواهر من خیانت کردی بیشرف
امیر: صداتو بیار پایین اینجا محل کار منه
_چرا صدامو پایین بیارم؟ بزار بفهمن با چه بیشرفی دارن کار میکنن بزار بفهمن چقدر لجنی که به خواهر من تهمت نزنی .
سایه امیر که از در دور شد لبخند نشست رو لبم یواش در رو باز کردم اگه میخواستم به در خروجی برسم فقط باید بدو میکردم و پشت سرمو هم نمیدیدم کارمنداش جمع شده بودن دورشون، بلایی سر آرام نمیتونست بیاره چون زنگ میزد به باباش ، بهترین کار ممکن ، یکم دور تر شده بود و فرصت فرار برای من بود ، وقت نباید تلف میکردم نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم دوییدن در خروجی نیمه باز بود و تونستم فرار کنم ولی صدای داد امیر رو تشخیص میدادم که متوجه فرارم شده اما بخاطر کارمندا که تجمع کرده بودن تا برسه بهم طول میکشید ، تا زدم بیرون یه قسمت دیوار پنهون شدم دیدم زد بیرون اما آرام هم پشتش بود با استرس نگاه دور و اطراف میکرد چشمش خورد به من اشاره داد تو دید نباشم خودمو کشیدم پشت دیوار و سیمکارتمو انداختم تو گوشی و شماره ی خونه ی آوا اینا رو گرفتم ، با شنیدن صدای یه مرد حدس زدم باباش باشه
_آقای کامرانی؟
_خودم هستم بفرمایید
_آقای کرمانی امیر سعادتی نامزد دخترتون آوا جلوی شرکتش با دختر دیگرتون آرام خانوم بحثش شده لطفا زود خودتونو برسونید و قطع کردم
اگه میرسید منم نجات پیدا میکردم میرفتم مسافرخونه تا آرام بیاد یا پیامک بده من برم سمت خونشون ، رسول کامرانی منو میشناخت وقتایی که میومد تهران برای سر زدن به دختراش منو دیده بود و بدش نیومده بود و گفته بود توام مثل دخترام

□■□■□■

چشمای گرد شده آرام از دیدن باباش از اینجا هم مشخص بود اما چیزی نگفت تا دیدم اوضاع جوریه که میتونم راحت در برم به آرام پیام دادم که میرم مسافرخونه و منتظر جوابشم ، خیلی عادی یه تاکسی گرفتم و آدرس مسافرخونه رو دادم ، رَمی که در آورده بودم رو انداختم سرجاش و فیلم رو پلی کردم ، لبخندم ذره ذره بزرگتر شد.
نزدیک مسافرخونه بودم که با روشن شدن صفحه گوشیم نگاهم کشیده شد سمتش یه آدرس بود
_رسپینا خودتو برسون حاج بابا بد از دستم شکاره
با رسیدن به مسافرخونه محض احتیاط پیاده شدم لباسامو عوض کنم که اگر احیاناً امیر اونجا بود بدبخت نشم
یه شلوار راسته کرم یه زیر مانتو ای بلند کرم با مانتو شکلاتی بلند پوشیدم شال کرم هم انداختم کفش اسپورت شکلاتی با کیف ساده همرنگش برداشتم ، لباس دیگه ای برنداشته بودم و همین خوب بود و از لحاظ حجاب هم نسبتا خوب بود آرایشمو پاک کردم و آژانس گرفتم و آدرس دادم .
با رسیدنم یه ماشین اسپورتیج پارک کرد با پیاده شدن امیر نفس عمیقی کشیدم و شکر کردم که لباسامو تعویض کردم که لو نرم چون ظاهرمو ندیده بود منتظر موندم داخل شه بعد پیاده شم تا داخل رفت و در رو بست ، با آرامش هزینه رو پرداخت کردم و پیاده شدم و زنگ در رو زدم
_کیه؟
_امیری هستم ، با آقای کامرانی کار داشتم ، دخترشون اطلاع دارن .
تا بپرسه و اطلاع بده طول کشید اما بعد چند دقیقه در رو باز کرد
درو فشار دادم و داخل شدم حاج رسول جلو در مونده بود با دیدنم شناخت اما تعجب کرد از بودنم :
_خوش اومدی دخترم

IMG 20220528 135332 393
امیر(نامزد آوا)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hani
hani
1 سال قبل

شاید باورتون نشه ولی هنوز پارت 11 رو ننوشتم ایشالا صب مینویسم

Sety
Sety
1 سال قبل

خیلی قشنگه رمان واقعا ممنون✨💛
قلمت پایدار 💋
و واقعا دم رسپینا گرم خیلی فرز و جسور 🤍

hani
hani
پاسخ به  Sety
1 سال قبل

شخصیتای رمانم دوس دارم قوی باشن ، چون اکثر رمانایی که خوندم خیلی از دخترارو ضعیف به تصویر میکشن 🙂

Sety
Sety
1 سال قبل

رادان فعلا نزار چون هنوز بهش نرسیدیم ولی خیل کنجکاوم ولی بنظرم اول رسپینا بعد آوا بعد آرام حلا فرصت شد میرسیم به رادان😁😅😜

hani
hani
پاسخ به  Sety
1 سال قبل

پس فردا عکس رسپینا میذارم ، رادان وقتی رسیدیم میذارم

hani
hani
1 سال قبل

انتخاب کنید فردا اول عکس کیو بزارم : رسپینا ، آوا، آرام ، رادان
از الاااااااااان بگم رو رادان کراش نزنین مال خودمه

Armita
Armita
پاسخ به  hani
1 سال قبل

😂 رادان

hani
hani
پاسخ به  Armita
1 سال قبل

رادان وقتی رسید بهش میذارم قشنگ کراش بزنید

Armita
Armita
پاسخ به  hani
1 سال قبل

باشه مرسی ،واقعا رمان قشنگیه‌ من خیلی لذت بردمممم‌ ،قلمت‌ خیلی قویه‌
♥️♥️♥️😘😘😘😘
پس من رو رسپینا‌ کراش‌ میزنم😂😂

Raha
Raha
پاسخ به  hani
1 سال قبل

رسپینا
دیر گفتی من از پارت اول کراش زده بودم😂😂

hani
hani
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

رادان هم عکسش هم شخصیتش خیلی خیلی کراشه

Raha
Raha
1 سال قبل

ایول به رسپینا
بسی عالی

Mobina
Mobina
1 سال قبل

عکس آوا و آرام و رسپینا رو نمیزاری؟

hani
hani
پاسخ به  Mobina
1 سال قبل

ب نوبت میذارمشون از فردا

یه دوست
یه دوست
1 سال قبل

چرا انقد کم😥

hani
hani
پاسخ به  یه دوست
1 سال قبل

بیشتر از این سخته ، آخه هر روزه پارت گذاری

Elham
Elham
1 سال قبل

بنظرتون خوشگله این امیر ؟

hani
hani
پاسخ به  Elham
1 سال قبل

از نظر خودم خوشگل نیسسسس

Raha
Raha
پاسخ به  Elham
1 سال قبل

اصلاااااا
چیه بابا این؛ با قیافه نکبتش😑😂
مضخرف بودن از سر و روش میبارع😬😂

انیسا
انیسا
پاسخ به  Elham
1 سال قبل

خیر

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x