نفس عمیقی کشید
_من همینطوری دیوونت هستم، میخوای دیوونه ترم کنی؟!
تنها تو گلو خندیدم ، آروم میرقصیدیم و توجهی به اطراف نداشتیم
آروم زمزمه کرد
_دوست دارم ، حتی بیشتر از جونم .
سرمو بلند کردم تو چشماش نگاه کردم ، لبخند محوی رو لبم نشسته بود
_منم دوست دارم ، خوبه که هستی ، خوبه که شناختمت ، خوبه که دارمت .
خم شد پیشونیم رو بوسید .
سرمو روی سینه اش گذاشتم ، این مرد شده بود همه وجودم ، هیچوقت همچین حسی نداشتم ، هیچوقت انقدر وابسته نبودم و کسی رو تا این حد دوست نداشتم .
با تموم شدن آهنگ جدا شدیم اما دستمو رها نکرد ، منم دستشو گرفتم و رفتیم سمت رها و آرام ، با رسیدن پیششون دست پاچه شدن ، نگاهم بدگشت سمت رادان ، با دیدن اخماش ، نخودی خندیدم ، دستمو از دستش بیرون کشیدم و برگشتم سمتش ، با تعجب نگاهم کرد ، با همون لبخند دستام رو گذاشتم رو پیشونیش و خط اخمشو سعی کردم کم کنم
_اینو بار هزارمه میگم فکر کنم ، تنبیه کردن مارو بذار برای بعد مهمونی ، لطفا و اینکه رها تنها برای تولد کمک کرد و آرام هم نبود ، هیچکس خبر نداشت چطور میخوام بکشونمت اینجا، از الان بگم کار من بلای جون اینا نشه .
رادان فقط سکوت کرد ، برگشتم سمت رها زمزمه کردم جوری که رادان نشنوه
_کیک رسید؟!
_آره ، شما جوری مشغول بودید نفهمیدید
با خنده ابرو بالا انداخت ، ضربه ای به بازوش زدم و کمی سرخ شدم ، اما چیزی نگفتم ، کیک سه طبقه سفارش داده بودیم و من ایده داده بودم که طرح روش شیشه ای باشه که گل داخلش حبس باشه ، درست مثل دیو و بل کارتون دیو و دلبر که شیشه عمر دیو رو نشون میداد و این ایده از اونجایی به ذهنم رسید که رادان بهم میگفت شیشه عمرم .
_من یه سر میرم پیش دوستام .
_باشه عزیزم
با رفتن رادان صدای آرام بلند شد
_طرحش قشنگ بود حتی نوشته اش که خاص بود .
متن روی کیک هم خواسته من بود 《شیشه عمرم تولدت مبارک》
_با اینکه خاص بود اما این ایده از کجا اومده .
_از خوده رادان ، همه چیز آماده اس ؟! کم کم کیک رو باید بیاریم .
_آره آماده اس خیالت راحت.
کیک رو برداشتم و رفتم سمت میزی که وسط بود ، رها رادان رو آورد
_تولدت مبارک شیشه عمرم .
با دیدن کیک و حرفم لبخند محوی رو صورتش نشست .
دستش رو دور کمرم انداخت و کنار خودش نگه داشت .
بچه ها اومدن تبریک گفتن و رفتن و با لبخند جواب تک تک رو دادیم
صدای آرام بلند شد
_تا کیک سرو شه میتونیم کادوهارو باز کنیم .
همه استقبال کردن ، اولین کادو از رها بود که ادکلن خریده بود اونم ادکلنی که رادان همیشه میزد ، کمی از رادان فاصله گرفتم ، همو بغل کردن و رها تبریک گفت و رفت کنار ، همه دونه دونه کادوهاشونو دادن که خلاصه شده بود تو ادکلن ساعت کروات ست کیف و کمربند و کادوی آرام یه جلد از کتاب شعر شهریار بود ، اینو من تقلب رسونده بودم بهش که رادان عاشق شعره و این کتاب رو مابین کتاباش ندیدم و لبخند رادان نشون میداد چقدر خوشش اومده ، نوبت به من رسید که کیک آورده شد
_مال من باشه برای بعد کیک .
به اعتراض ها اهمیتی ندادم ، هنوزم کمی برای ایده ام استرس داشتم چون ارزش مادی نداشت اما مطمئن بودم ارزش معنویش خیلی بیشتره و همچنین نه تکراری میشه نه از بین میره.
دور هم نشستیم توی آلاچیق ته باغ
_اما ما خیلی کنجکاویم کادوی رسپینا رو ببینیم
خندیدم حرفه نفس بود ، نفس در واقع دختر عموی رادان محسوب میشد از اونجایی که توی گرگان به عنوان دخترعموی رها معرفی شد .
_کادوی من چندان چیز گران قیمت یا خیلی خاص نیست ، کنجکاو نباشین .
_اما اگه کمی تورو شناخته باشم مطمئنم ارزش معنویش زیاده که دست به همچین کادویی زدی .
آرام شناخته بود منو حتی بیشتر از شناخت ، ادامه داد
_الانم استرس داری نمیدونی پسند واقع میشه یا نه ، اما برات مهم اینه که رادان دوست داشته باشه ، غیر اینه؟!
_دستم انقدر برات روعه؟!
صدای خنده اش بلند شد
_حتی بیشتر از این چیزا ، یه حدسایی دارم اما ترجیح میدم ببینم چیه .
_لطف میکنی عزیزم .
با حرفای من و آرام که بلند گفته شد جمع ساکت بود و صد البته کنجکاو نگاهم میکردن که بیشتر استرس میگرفتم.
شهاب بیشتر هول بود
_کیک خورده شد کادوتو نمیخوای بدی ؟!
_حالا وقت هست .
با این حرفم اعتراضا بالا گرفت و نگاه رادان که کنجکاویش رو کامل نشون میداد به خنده انداخت منو ، هیچوقت رادانو انقدر کنجکاو و صدالبته فضول ندیده بودم .
_الان میام .
بلند شدم و سمت سالن رفتم ، کادوم رو که قشنگ بسته بندی کرده بودم برداشتم ، دستام از استرس کمی عرق کرده بود ، نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمت آلاچیق ، نگاه منتظر همه سمت من بود .
کادو رو دادم دست رادان
_امیدوارم خوشت بیاد .
از دستم گرفت و بازش کرد .
با دیدن دفتر نگاه همه سرگردون شد .
رادان با باز کردنش و کسایی که اونجا بودن تا حدودی تعجبشون از بین رفت ، بقیه با کنجکاوی سرک کشیدن ، از لبخندی که تو جشمای رادان بازتاب شده بود آروم شدم ، مشخص بود پسندیده
من احتمال میدم کادوش اینه که توی اون دفتر سیاه برگ خاطرات خودش و رادان و گذاشته مثلا اولین عکسشون باهم یا اولین شکلاتی که رادان برای رسپینا خریده و از رها هم کمک گرفته که چیزای که رادان از بچگی داشته رو گذاشته مثلا کارت فوتبال
و رسپینا کلی جمله قشنگ نوشته
این احتمال منه😂
داخل سریال ترکی عطر عشق هم یه دفتر سیاه برگ دختره خرید باانجور چیزا کادو داد به پسره
خیلی کم بود حداقل مینوشتی که کادو چی بوده !😕
یه دفتر فانتزی با کاغذای مشکی ؟😮
حالا باید تا فردا منتطر باشیم ببینیم کادو چی بوده 🤐🥺