6 دیدگاه

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۲۰

0
(0)

الَذّی خَلَق سَبعَ سَمواتٍ طباقاً ما تری فی خَلقِ الرّحمن من تفاوُتٍ فارِجعِ البَصَرَ هَل تَری من فطورٍ * ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کرّتین ینقَلبِ الیک البَصُر خاسِئاً وَ هُوَ حسیرٌ »

ترجمه آیات : ( از تفسیر نمونه جلد ۲۴ )

همان کسی که هفت آسمان را بر روی یکدیگر آفرید، در آفرینش خداوند رحمان هیچ تضاد و عیبی نمی بینی، بار دیگر نگاه کن، آیا هیچ شکاف و خللی مشاهده می کنی؟ بار دیگر (به عالم هستی) نگاه کن سرانجام چشمانت (در جستجوی خلل و نقصان ناکام مانده) به سوی تو باز می گردد در حالی که خسته و ناتوان است.

♥️به نام آفریدگار جهانیان♥️

پارت ۲۰

۲۰.۱

شانه بالا انداختم که نسترن به سمت ام آمد.

دستم را گرفت وبه وسط برد .

دخترا دورم حلقه زده بودند.

نسترن بلند بلند میخواند:

+-تولدت مبارک رفیق من…….

کسی که توهمه ای سختیا وتنهایی بوده پشت من ……

باتو میشه خندید حتی به روی غم …..

چی می تونم بگم جز اینڪه عاشقتم…..

تولدت مبارڪ رفیق من ….

خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم…

یه رفیق دارم…..

اگه نبود چقدر بد میشد حالم…..

شمع هارو فوت کن زندگی من…..

امیدورام آرزوهات خاطره شن….

خندیدم وعمیق بوسیدمش …

-حالا نوبتیم باشه نوبت فوت کردن شمع ها هست …..

این صدای هیراد بود.

با هیراد به سمت جایگاهم رفتیم. ۲۰.۲

با هیراد به سمت جایگاه رفتیم.

هیراد شمع هایم را روشن کرد .

همه با هم میخوندن :

-تولد تولد بیا شمع ها رو فوت کنن تا صدسال زنده باشی ….

آترین با خنده گفت:

+اول آرزو کن!…..

داخل آرزوت بگو خدایاااا …

این آترین امشب عاقبت به خیر بشه ..

با این حرفش همه خندیدن .

چشم هایم را بستم .

واز ته دل دعا کردم .

خدا تا اخر عمرم مواظب خانواده ام باشه …

وهمیشه همینجور خوشحال باشم.

چشم هایم را باز کردم وشمع هارو فوت کردم.

صدای دست وجیغ بلند شد.

هیراد رو کرد سمت بچه ها وگفت:

+-دستتون دردنکنه بچه هااا ….از خودتون پذیرای کنید….

جمعیت پراکنده شد .

آرتان به سمتم اومد.

نگاهم کرد وگفت:

+-خوبی؟!…

درجوابش گفتم:

+-مگه میشه بد باشم ؟؟!!….

-نه .

انگار حرفی داشت مردد بود.

نگاهش کاردم وگفتم:

+-بگو !.

نگاهم نمیکرد سرش پایین بود .

-اسم این دوست که موقع رفص برات شعر خوند چیه؟!دختر خوبیه؟!رل داره؟!نامزد داره؟!

درجوابش گفتم:

+-بچه صبر کن ….بیست سوالیه که هی میپرسی…..اسمش نسترنه….خیلی دختر خوبیه …..نه رل داره نه نامزد……

با خنده گفت:

-ای دمت گرم….اجی حورا بیا خواهری کن مارو آشنا کن….من ازش خوشم اومده…

با اخم گفتم:

+-نسترن …دختر اینجور نیست …

با کف دست با پیشونیش کوبید وگفت:

-احمق جان …منظورم این بود اشنا شیم …ازدواج کنیم..

با نیش باز گفتم:

-+حتما …حتما …صحبت میکنم. ۲۰.۳

+-حتما……..حتما…………..صحبت میکنم ….

ممنونی گفت ودور شد..

هیراد وپریما به سمتم اومدن.

پریماه درآغوشم گرفت وگفت:

-عزیزم خیلی خوشحال شدم…تولدت مبارک….گل من ….

خندیدم وعمیق گونش رو بوسیدم وگفتم:

+-مرسی زن داداش گلم ….من فدات…انشالله برای عروسیت میترکونم…

پریماه انگار موضوع مهمی را به یاد آورده بود که گفت:

-راستی …اجی ببخشید بابت خاستگاری…

بخدا قصد داشتیم بگیم…

ومیخواستیم بزاریم توهم باشی…

ولی من خاستگار داشتم وبابام قصد داشت جواب بله بده….

که تا هیراد فهمید ..

با بزرگترا اومدن…

شرمنده گل من…

مشتی رو بازی هیراد زدم که مشغول صحبت با تلفنش بود .

برگشت سمت وسوالی نگاهمون کرد.

بی اهمیت به اون به پریماه گفتم:

+-نه ناراحت از این شدم که خبر ندادین…

ولی به قول معروف گذشته ها گذشته…آینده رو بچسب ….

هیراد به سمتمون اومد وگفت:

-مشکلی پیش اومده‌؟؟!!…

چرا زدی به بازوم…

تا قبل از اینکه جواب بدهم پریماه گفت:

+-دلش خواست….

من خندیدم که هیراد گفت :

-داشتیم پریماه خانم…

پریما اره ای گفت .

که باعث خنده سه تایی مون شد. ۲۰.۴

که باعث خنده سه تایمون شد .

بچه ها گوشی نشسته بودن .

همراه هیراد وپریماه به سمتشون رفتیم.

اکیپ همیشگی .

به جز نسترن که تازه اضاف شده بود.

کنار آرمین نشستم که گفت:

+-تولدت مبارکمون باشه …..

خندیدم وممنونی گفتم.

همون هین سپهردادگفت:

+-خب خاله سوسکه….از دانشگاه چخبر…

خندیدم وگفتم:

+-یه استاد داریم .توپ جیگر ….با اخلاق ….

آرمین تند نگاهم کرد.

که اضاف کردم:

+-البته به چشم برادری….

آترین خندید وگفت:

ای جان گیر کردا؟!

با تعجب گفتم :

+-چی؟!

با دیدن قیافم خندید وگفت:

+-وایی چشاشووو….بابا میگم گلوت گیر کرده دیگه.

تا خواستم جواب بدم آرمین سریع گفت:

+-نه گیر نکرده…

با ابن حرفش همه اویییییی گفتن.

وخودشونم خندیدن.

بی مزه ها !

کجاش خنده داشت.

-سلام .

با صدای آشنا با تعجب سرم را بالا آوردم ونگاهش کردم.

آترین با دیدنش سریع بلند شد واون رو داخل اغوش کشید وگفت:

-سلاممم داداششش…چه عجبب ما داداشمونو دیدم…

خندید وپیشونی آترین رو بوسید وگفت:

-هنوزم آدم نشدی!…..

آرتان هم به سمت اش رفت ولی مردونه دست دادوگفت:

+-دلمون تنگ شده بود!….

ارتان را درآغوش کشید وگفت:

-من بیشتر داداشم…خوشحال دیدمت!

من ودخترا با شوک نگاهش میکردیم. ۲۰.۵

من ودخترا با شوک نگاهش میکردیم.

با پسر ها خوش وبش کرد .

هیراد رو کرد سمت وگفت:

+-اینم آرتین .داداش بزرگتر آرتان وآترین….

واشاره ای به ما کرد وگفت:

+-حورا خواهرم.نسترن دوست خواهرم .آتناز خواهر خواهر محمدرضا.فاطمه دختر عمو آرش.

با خنده گفت:

-نفس دختر عموت .

با این حرف اش همه خندیدم .

که زد رو شونه ای هیراد وگفت:

-دانشجو های خودو میشناسم.

وبعد نگاهی به من کرد وگفت:

-خوبی ؟!…حورا جان….حالتون بهتره اون روز خیلی حالتون بد بود.

با ترس نگاهش کردم که خودش موضوع را گرفت.

ولی آرمین ول کن نبودکه گفت:

+-مگه حورا جان مشکلی داشتن؟!

استاد با همانطور که صندلی را عقب میکشید گفت:

+-اره …یک سرما خوردگی خفیف….که الان بهترن….

ارمین با اخم اهانی گفت.

که همه مشغول صحبت شدن.

سلامممممممم عزیزان .

اگه رمان مشکلی داشت
ومن نمیدونم خوشحال میشم نظرات خودتون رو کامنت کنید که وایرش کنم .

🌹🌸😍

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Artamis
Artamis
3 سال قبل

سلام مارال جانم .

قربونت برم خوشحال خوشت اومده .
اجی چشم سعی میکنم بیشتر کنم .🌹😍💋😚😚😘😘🥰

geshniz
geshniz
پاسخ به  Artamis
3 سال قبل

قربونت عزیزم

Artamis
Artamis
پاسخ به  geshniz
3 سال قبل

خدانکنه خوشگلم…🌹🌸😍

Artamis
Artamis
3 سال قبل

ایلین قشنگم .

اینم پارت .

هروقت اومدی عکس بزار روش قشنگم😍😍

Artamis
Artamis
3 سال قبل

تا اینجا که معلوم شد آرتین داداش آرتان وآترینه .

داریم میرسیم به جاهای خوب خوب😂😂😂

geshniz
geshniz
3 سال قبل

نسترن رمانت خیلی خوبه موفق باشی فقط پارت ها رو طولانی تر بکن

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x