20 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 41

0
(0)

بهار

نگاه ماتش رو از کف اتاق میگیره ، نفس عمیقی میکشه :

_ فدای سرت ، خودت که چیزیت نشد؟

گیج به صورت خونسردش زل میزنم که خم میشه و چندتا دستمال از روی میز برمیداره ..!

جلوی پاهام خم میشه و مشغول پاک کردن لکه های زرد پخش شده غذا از روی پام میشه..!

سرش رو بالا میگیره و لبخندی به قیافه ام میزنه :

_ خودت رو تو آیینه دیدی بهار؟ اخه عزیز من با نخوردنت خودت از بین میری مگه نمیخوای از شر من خلاص بشی؟ با این وضعت؟ من که بهت اشاره کنم پخش زمین میشی بخور حداقل بتونی دوبار بزنی تو گوشم ..!

ظرفارو جمع میکنه و گوشه فرش رو برمیگردونه ..از جا بلند میشه و از اتاق بیرون میره ..!

کی انقدر خونسرد شده بود؟ چرا سعی میکرد مهربون باشه من که میدونستم هدفش از نزدیک شدن بهم چیه..!

یعنی یه بچه انقدر ارزش داشت که اینطوری عذابم میداد؟

بعد از گذشت چند دقیقه باز هم سر و کله اش پیدا میشه ..!

قاشق سوپ رو جلوی دهنم میگیره :

_ بهار ، کاری نکن دست و پاهات رو ببندم و به زور بریزم تو حلقت …میدونی که اینکارو میکنم ..!

دست ازادش رو زیر چونه ام میزاره و به فک پایینم فشار میاره …دستم رو زیر قاشق میزنم که محکم تو صورتش میخوره …!

پام رو بالا میارم و محکم تو قفسه سینه اش میزنم …از حرکت ناگهانیم تعادلش رو از دست میده و به پشت روی زمین میوفته ..!

سریع بلند میشم و به سمت در اتاق می دوم و…

دستگیره در و پایین کشیدم ..هنوز در و کامل باز نکرده بودم که دستی از بالای سرم روی در قرار گرفت و محکم هلش داد ..!

بازوم رو میگیره و مجبورم میکنه به سمتش بچرخم…تقلا میکنم و داد میزنم :

_ چرا ولم نمیکنی؟ چی از جونم میخوای؟ تا دو روز پیش مگه عاشق و شیفته نامزدت نبودی؟ یادت رفته تو صورتم زل میزدی از عشقت حرف میزدی؟ من که برات غریبه بودم الان شدم عزیزت؟ اون شب رو یادت رفته؟ حتی نذاشتی حرف بزنم امیر نذاشتی بگم چرا نبودم.. چرا رفتم؟ من ترسیده بودم اما تو بهم گوش ندادی من حالم خوب نبود اما برات مهم نبود کتکم زدی با زور بهم تج..

کف دستش رو محکم روی دهنم میزاره :

_ بسه تمومش کن ، بزار حرف بزنم تو اشتباه منو نکن ..بزار همه چیزو بگم تو خانمی کن ..!

مکث میکنه و با درموندگی ادامه میده :

_ حرفامو گوش کن بعدش نامردم خودم نبرمت خونه ات بهت قول میدم به جون مامان میبرمت..!

اروم شدنم رو که میبینه بازوم رو دنبال خودش میکشه ..!

روی مبل تک نفره میشینم ..منتظر بهش چشم میدوزم که جلوی پاهام روی زانوهاش میشینه و دستاشو دو طرف پاهام قرار میده ..!

ابروهام درهم کشیده میشه میخوام بهش بپرم که با حرفش ساکت میشم

_ من هیچ وقت از گذشته تو خجالت نکشیدم بهار من بهت افتخار میکردم که با اون همه سختی تونستی انقدر موفق بشی …اما تو ندیدی بهار ناراحتیم رو بخاطر خودت جا میزدی عصبی میشدی روزی صدبار به غلط کردن میوفتادم که اصلا چرا رفتیم خونه حامد ….اون شب من عصبی بودم که چرا به خودشون اجازه دادن بهت توهین کنن از این لجم گرفته بود اون خواهرش تو ناز و نعمت بزرگ شده بود ولی هیچ گوهی نشده بود اونوقت به تو که با این همه سختی تونستی یه دکتر موفق بشی رو میخواستن با گذشته ات تحقیر کنن …تو نفهمیدی متهمم کردی به اینکه از گذشته زنم خجالت میکشم با اینکه نکشیدم ..اون خبر که پخش شد انقدر عصبی شدم که نفهمیدم اون روز چی بهت گفتم..ولی بخدا هیچ کدوم از حرفام از ته قلبم نبود ..اون روز که اومدی سر صحنه قبلش پاچه شیدا رو گرفته بودم مثلا اومده بودن عذرخواهی کنن ولی نمیدونستن دو روز منو از زنم محروم کردن اونم بخاطر بیشعوری اونا …من اونو ردش کرده بودم بره ولی نمیدونم دقیقا چرا وقتی تو اومدی سر کله اش باز پیدا شد …تو فکر میکردی من با اون سر و سری دارم ولی یه درصد فکر نکردی که یه تار موی گندیت و به صدتاشون نمیدم؟

وسط حرفش می پرم :

_ چرا داری این حرفارو میزنی؟ چرا میخوای خودتو بهم ثابت کنی؟

یقه پیراهنم رو جلو میکشه که سرم جلو میاد کف دستش رو دهنم میزاره ..!

_ چون دوست دارم از این دوری خسته شدم ..چهار سال خیر سرم زن گرفتم سر هر مسئله چرتی که میشه اندازه هزار سال فاصله میگیریم ..اگه اون روز جای اینکه لباتو باد کنی بری میموندی حرفامو بشنوی دوسال تموم تو حسرتت نمیسوختم ..یه نگاه به قیافه من بنداز بنظرت من همون امیرعلی سابقم؟ چی ازم مونده؟ چی گذاشتی ازم بمونه؟

دستم رو روی مچ دستش میزارم و دستش رو کنار میزنم …:

_ بهم دست نزن ، از لمس کردنت خاطره خوشی به دلم نذاشتی ..یادت رفته؟ نامرد تو بهم تجا..

بغضی که تو گلوم می پیچه مانع از ادامه دادن حرفم میشه …دستای که حالا به ارومی پشت دستم کشیده میشه اون شب وحشیانه روی بدن یخ زده ام حرکت میکرد ..!

نفس عمیقی میکشم و ادامه میدم :

_ من ترسیده بودم ولی تو گوش ندادی من حتی التماست کردم اما برات مهم نبود بهت گفته بودم میترسم …یادت که نرفته وقتی صبحش تو چشمام زل زدی گفتی جوری با نامزدت شب حجله اش رو صبح میکنی که حتی دردش رو حس نکنه …!

می لرزم و این از نگاه خیره اش دور نمیمونه ..!

دستش رو عقب میکشه و ازم فاصله میگیره :

_ باشه نفسم دیگه بهت دست نمیزنم اروم باش بخدا دیگه جلو نمیام…!

لیوان اب قند رو جلوی صورتم میگیره :

_ رنگت پریده یه ذره بخور ..!

سرم رو به سمت مخالفش میچرخونم ، چرا ادامه حرفاشو نمیزد؟

_ مگه نمیخوای بری خونه ات؟ پاشو بیا ناهارتو بخور تا ببرمت …اگر هم دوست داری پیش من بمونی که چه بهتر پس نخور ..!

با کشیده شدن استینم با اخم به سمتش برمیگردم :

_ دستمو که بهت نزدم ..

مکث میکنه و ادامه میده :

_ولی بیشتر از این مخالفت کنی مجبورم بزنم ..!

کلافه نفسمو بیرون میفرستم و اروم از جا بلند میشم ..!

دستش رو با فاصله کمی دور کمرم میگیره به سمت اشپزخونه هدایتم میکنه ..!

صندلی ناهار خوری رو عقب میکشه با چشماش اشاره میکنه :

_ بیا بشین ..!

بدون اینکه به صورتش نگاه کنم پشت میز میشینم ..!

بوی قورمه سبزی که تو فضای اشپزخونه پیچیده بیشتر گرسنه ام میکنه …مشتاق تر خودم رو جلو میکشم ..!

با دیدن ظرف سوپی که جلوم میزاره ابروهام درهم فرو میره ..!

بی توجه به صدای خندهای که سعی در کنترلشون داره به روی خودم نمیارم و چند قاشق از سوپ رو میخورم ..!

ظرف سوپ رو کمی به عقب هل میدم و از پشت میز بلند میشم.

هنوز قدمی برنداشتم که با صدای ایفون از جا میپرم ..!

نیم نگاهی بهم میندازه و با قدم های بلند از اشپزخونه بیرون میره ..!

کنجکاو سرک میکشم که در سالن با ضرب باز میشه ..!

گیج به دختری که تو چهارچوب در ایستاده و با اخمای درهم نگاهم میکنه زل میزنم..!

_ اینجا چه غلطی میکنی؟

با صدای داد امیرعلی قدمی به عقب برمیدارم و …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sara
sara
4 سال قبل

میشع پارت جدید رو بزارید ما به کمشم قانع ایم😐

bita
bita
4 سال قبل

سلام اگ این خبری ک میگین نویسنده پارت نمیزاره تا عضو کانال بشیم راست باشه خب لطف کنید آیدی کانالو بدید تا عضو شیم حداقل اینجوری هر روز هر روز نمیایم اینجا چک کنیم که پارتی هست یا نه که بعدشم بعد از یه هفته یکی بخونیم اونم کوتاه
ولی به هر حال از شما به خاطر زحمتاتون ممنونم

sahar
sahar
4 سال قبل

ادمین
دیگر نمیزاری؟!

ANE
ANE
4 سال قبل

من شنیدم ک نویسنده این رمان دیگ پارت گذاری نمیکنن تا عضو کانالشون بشن و داستانو دنبال کنن؟
حقیقت داره؟

sahar
sahar
4 سال قبل

ادمین نمیشه زمان پارت گزاری رو بیشتر کنین

میترا
میترا
4 سال قبل

یه هفتس هیچ پارتی نذاشتین
هر پارتی هم که میذارین تا آدم میخواد بره تو حسش یهو تموم میشه
چ وضعشه
حداقل کم میذارین زودتر بذارین
من الان یه هفتس هرروز دارم میام اینجا کل داستان یادم رفته
یکم با مسئولیت باشین

Maryam banoo
Maryam banoo
4 سال قبل

ادمین واقعا که چه وضع پارت گذاشتنه؟خسته شدیم بابا..عزیزم چرا اینقد دیر دیر ؟😠

آرام
آرام
4 سال قبل

چند وقت یبار پارت میذارین؟

Niloo
Niloo
4 سال قبل

مشد و لگد؟؟
یعنی چی ؟
مگه بهار کتک خورده؟

Mohadeseh
Mohadeseh
4 سال قبل

تو پارتهای جدیدی که خوندم‌‌‌‌…بهار بچه ای نداره…درصورتی که الان بهار حامله هستش‌…بعد چجوری میشه که به امیر علی میگه تا پیر نشدیم بچه دار شیم؟؟ من متوجه نشدم…
بعد غزل چی شد؟ مگه امیرعلی این کارهارو برای غزل مثلا انجام نمیداد؟؟ چی شد یهوو اونو ول کرد اومد پیش بهار!

ane
ane
پاسخ به  Mohadeseh
4 سال قبل

بابت اتفاقی ک افتاد و زدوخورد بینشون ظاهرا بچه میوفته البته در خفا …اینکه نویسنده را ذکر نکرده تا اندک بسیاری گیج کنندس
و ازاونجایی ک نصف رمان های ایرانی شبیه به هم هستن مثل رمان بی بهانه لابد فقط برا چزوندن بهار هی غزل غزل میکرد
شاید غزل یه شخصی باشه فقط برای نمایش ونقش همسر برای امیر:)

آرام
آرام
پاسخ به  Mohadeseh
4 سال قبل

از کجا خوندین؟

ANE
ANE
پاسخ به  آرام
4 سال قبل

از جایی نخوندم…
نقد میکنم هر نوشته ایو ک میخونم و خب چسبوندن چندتا سرنخی ک بهشون خیلی کم اشاره شده و کم رنگه…

عسل
عسل
4 سال قبل

کم بود ولی ممنون ادمین

الهه ناز#
الهه ناز#
4 سال قبل

اسما عع یه هفته بود؟😑😑😑
دیگ بدتر جییییییییییییییییییییییغ چرا اینقد کم میزارین؟؟😣😣

ane
ane
4 سال قبل

احساس نمیکنین اندکی ذره ای کم بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بعد یه هفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بازم ممنون ولی…

ترنم
ترنم
4 سال قبل

بچس مرده یا نه ؟؟

الهه ناز#
الهه ناز#
4 سال قبل

عاقااااااا کم بودش😢😢😢😢😢
گوناه داریم ما سه روز منتظر بعدش اینقد فقط؟😢😢😢😢

اسما
اسما
پاسخ به  الهه ناز#
4 سال قبل

سه روز نبود که یه هفته بود😐

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x