1 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 47

0
(0)

 

ن کنده س ؟ …
ـ نذار بفهمه خب ….
ـ زِر نزن …. الان تو توقع داری من دقیقا چه گهی بخورم ؟ ..
کلافه با سر انگشتای دست دیگه م پیشونیم رو مالش می دم و میگم : تو رو خدا جمعش کن … آریا …
همین موقع می بینمش ، از آسانسور بیرون میاد ! …. رنگم میپره … حس میکنم فشارم جا به جا می شه و حرف تو دهنم می ماسه ! … مثل همیشه خوش پوش … جین مشکی پاشه با پیراهن چهار خونه ای مشکی قرمز … آستینای لعنتیش رو تا زده تا آرنج ، تا اون ماهیچه های ساعده لعنتی تر از خودش ، خوب خودنمایی کنه و خوب خود نمایی میکنه ! …
اونقدر خوب که توجه چندتا پرستار جمع بشه و من نمی فهمم فلسفه ی این موهاش ریخته شدن روی پیشونیش چیه ؟ … که دست بلند کنه و لا به لای موهاش بکشه و من دلم زیر و رو بشه از این ژستی که با همه ی نفرتم ازش بازم تاپ تاپ میکنه قلبم ! …. حس میکنم خسته س … چند وقته ندیدمش ؟ …
خیلی وقته … از اون موقع که باهام نیومد شمال بریم خونه ی مامانم اینا … حالا چی ؟ …
ـ الو … الو … هوی با توام …
صدای حسام باعث میشه پلک بزنم … باعث میشه به خودم بیام و حالا برای قایم شدن دیره … حالا که آریا منو کز کرده کنار دیوار راهرو میبینه …
حالا که رنگ به رنگ شدم با دیدنش ، دست پاچه شدم و نمی دونم به آدمه پشت گوشی چی بگم … من کنار دیوار ایستادم …. آریا به من میرسه و اخم میکنه … صدای حسام باز میاد : خر نشی باز گند بزنی … می شنوی ؟ … الو … الو …

آریا دست بلند میکنه برای گرفتنه گوشیم و انگاری تازه یادش میاد هر دو توی بیمارستانیم … اخم کرده اطراف رو میبینه و متوجه نگاه هایی که بهش مونده میشه … مسیره دسته بلند کرده ش رو عوض میکنه و بازم بین موهاش میکشه ، اصلا چه حقی داره بخواد گوشیم رو بگیره ؟ … تا بوده همین بوده ، این حق به حانب بودنش و همیشه ی خدا طلبکار بودنش … حالا چه نسبتی داره باهام که بخواد چک کنه منو!!! … پرروام …. خیلی خیلی پر روام !
زیر لبی زمزمه میکنه :
ـ آتیشی که روشن شده و زنگ زدن کلانتری تا مامور بیاد خاموشش کنه ، احیانا تو که روشن نکردی ! …
زل میزنم به چشمای سیاه رنگ و کشیده ای که خاصه … که توی صورتش اولین چیزیه که حواسه آدم رو پرت میکنه .. این جمله ش خوده تهدیده !
لبام رو داخل میکشم و آریا عصبی پلک میزنه … دو هزاریش می افته که من وقتی یه کاری کردم که نباید میکردم اینطوری لبام رو داخل دهنم میکشم و سوالی که پرسیده میشه رو بی جواب میذارم … اصلا آریا منو بهتر از خودم می شناسه و این مزخرف ترین شناخته … چون هیچ رقمه نمیتونم شونه خالی کنم ! …
از کنارم میگذره …. تماس رو قطع میکنم و چهره م آویزون میشه .. با خودم میگم … اگه اخراج شم چی ؟ … اگه مامان اینا بفهمن … آبروم چی ؟ … می ره تو بیمارستان ! …. دوستام …
وا میرم روی صندلی پلاستیکی کنارم و کلافه م از دست خودم … صدای پا کوبیدن حسام رو می شنوم …شکلک مضحکی در میارم و نیم تنه م رو خم میکنم … همه ی توانم رو جمع کردم برای شنیدن و صدای حسام رو میشنوم : یه مورد خسارت به امواله … شیشه های ماشینش رو شکستن …
آریا ـ به شخص خاصی هم مضنون هستین ؟ …
صدای سلحشور لعنتی که میگه : پارکینگ دوربین داره … چک بفرمایین ..
آریا خشک میپرسه : سوالم جواب نداره ؟ …
صدای سلحشور رو با مکث میشنوم : خانوم ملکی ! …

می خوام های های بزنم زیر گریه …. ترسیدم خیلی …. آبروم رفت … صدای ستاری میاد : خانوم رها ملکی ؟ … درست متوجه شدم دکتر ؟ …
آریا ـ اجازه بده آقا ! …
پرخاشگره صداش … باز میشنوم : چرا به ایشون مشکوکین ؟! …
جا می خورم … سلحشور به من من می افته و تهش میگه : خب .. خب یه سری مسائل پیش اومده که …
آریا بهش مهلت نمیده و سمت حسام برمیگرده : خانوم ملکی که ایشون ازش حرف زده رو بگو بیاد …. دوربین های پارکینگ و راهرو هم چک کن ….
مکثی میکنه و چون سکوت میشه … کنجکاو کج میشم … می بینم که حسام رو میاره و تا خمه راهرویی که من توش پنهون شدم … می شنوم صدای آرومش رو : چند نفر دیگه رو هم بخواه … هم آقا باشن هم خانوم … طوری که رها توشون تابلو نباشه …
بعد از کمی مکث میشنوم : معلوم نیست چه خبطی کردم که تو افتادی تو دامنم … یه دهنی ازت سرویس کنم اون سرش نا پیدا …
اخم کرده با صدای آرومی که فقط ما سه تا بشنویم … از پشت همین دیوار لب میزنم : دامنم پات میکنی شازده ؟! ..
صدای خنده ی حسام رو میشنوم با تشر آریا : زهره مار … برو پی کاری که بهت گفتم رو بگیر ! …
حسام از کنارم میگذره و چشمکی بهم میزنه … نیشم تا بناگوش باز میمونه ، آدم نمیشم کلا … حالا که پای آریا وسطه عجیب دلم آرومه …. هرچند خوده آریا برام شکله طوفانه … حس میکنم جمع میکنه این گند رو به قوله خودش

صدای آریا حواسم رو پرت میکنه : حساب کتابمون باشه واسه بعد ! …
نفس کلافه ای میکشم و آریا دور میشه … میشنوم که میگه : بریم داخل حرف میزنیم … منظورش اتاق حراسته !
ستاری ـ بله … البته … بفرمایید خواهش میکنم ! …
هر سه داخل میرن … بغضم میگیره … الان همه شون میبینن که چطور رگه خل و چلیم عود کرده … که چطوری خورد کردم شیشه هاش رو … لبم رو گاز میگیرم و پیشه خودم خجالت زده میشم …
صدای پیجر بلند میشه …
ـ خانوم دکتر رها ملکی ، به اطلاعات …. خانوم دکتر رها ملکی ، به اطلاعات …
گرفته از جام بلند میشم … آویزونه آویزون …. این چه غلطی بود آخه ؟ …. سمت اطلاعات میرم .. حسام رو میبینم که یه وری ایستاده و آرنجش رو روی سکوی پیشخوان تکیه داده …. با دیدنم ابرو بالا می ندازه و ته مایه های خنده رو روی لباش می بینم ! … کوفته !
تکیه ش رو میگیره و سمتم میاد : گرد و خاک کردی که ! …
ـ حوصله ندارم به خدا …
ـ کفریه شدیییید …
ـ به درک … مگه این کارا به اونم مربوط میشه ؟ … مگه قتل کردم که پا شده اومده ؟
ـ حتمی اسم بیمارستان رو شنیده واسه خاطر تو اومده … آبروش میره بفهمن زنش از این کارا کرده ! ..
اخم میکنم : زن سابقش ! …
بیخیال شونه بالا می ندازه : فرق نداره که … بالاخره یه روزی انتخابش بودی …
می مونم چه جوابی بدم … بگم بهش من ازش خواستگاری کردم ؟ که اون انتخابه من بوده … نه من برای اون ؟! .. روم نمیشه که ! … بگم که با همه ی شرط و شروط مزخرفی که گذاشت قبولش کردم ؟…. معلومه که نمیگم … عوضش راه می افتم سمت همون مسیری که به حراست میرسه و میگم : این بار پوستم رو میکنه ! ….
حسامم کنارم راه میاد و میگه : جاش ، کاه پر میکنه …
اخم کرده نگاش میکنم : عوضه دلداری دادنته ؟ ….
صبر نمیکنه و به راهش ادامه میده : من امید بیخود به کسی نمیدم ! … خصوصا که امروز به مجرم رو از دست داده … دعا کن پرش به پرت گیر نکنه که پر پر میشی …
بیشتر منو می ترسونه … اون غول بیابونی ترسیدنم داره … جلوی حراست که می رسیم حسام در رو باز میکنه و کنار می ایسته … داخل میرم …

آریا دست به سینه و اخم کرده ایستاده … به جز من دو تا از همکارای دیگه هم اونجان … آریا سمت ستاری برمیگرده : میشه مارو تنها بذارین ؟ …
ستاری من من میکنه : خب … دوربین هارو …
آریا بین گفته ش میپره : عرض کردم شما تشریف ببرین ( رو به حسام ) شما هم اجازه نده کسی داخل بیاد …
سلحشور با دیدنم پوزخند میزنه و از جاش بلند میشه که آریا سمتش برمیگرده : من به شما گفتم میتونی بری ؟ ….
سلحشور جا می خوره و سرجاش می شینه …. آریا سمت یکی از همکارام برمیگرده و یه چیزایی می پرسه … حواسم پرته و شوری خون رو توی دهنم حس میکنم …. وقتی به خودم میام که اون دو تا رو می فرسته برن … می مونیم منو آریا یا سلحشوری که از نگاهش تمسخر می باره … نگهبانه اتاق حراست رو آریا خیلی وقته بیرون کرده …
سلحشور ـ من که گفتم کار خانوم ملکیه … چرا دوربین ها رو چک نمیکنین ؟ …
آریا ابرو بالا می ندازه … دست به سینه میشه و با همون اخم های درهم و برهمش با همون صدای بَمو بیش از حد مردونه ش جواب میده :
ـ نگهبان گفته فیلم ها رو هر 48 ساعت پاک میکنه … طبق گفته تون دو روز پیش این اتفاق افتاده … پس دوربینی نیست … چند تا سوال پیش میاد … اول ، چرا فکر میکنی کار خانوم ملکیه ؟ … مشکله شخصیتون چیه ؟ …. دوم ، چرا بعد از دو روز به فکر شکایت افتادین ؟ … این همه با تاخیر ! …
به وضوح جا خوردنه سلحشور رو میبینم … من اما شیر میشم … پاک شده فیلما ؟ … یادمه یه بار از سپیده شنیده بودم که به صورت ماهانه فیلم های دوربین رو جایگزین میکنن …. حالا چی میگه آریا ؟ …
سلحشور اخم کرده جواب میده : آقا من خودم شاکی ام …. می خوای منو متهم کنی ؟ …
می خواد از جا بلند شه که آریا جلو میره و دست روی شونه ش میذاره … هلش میده برای باز روی صندلی نشستن و با اخمای درهمش بهش زل میزنه : اجازه دادم پاشی ؟ ….
سلحشور باز سرجاش میشینه و سرخ شده منو نگاه میکنه که براش ابرو بالا می ندازم …. آریا تند نگام میکنه :
ـ زهره مار … نیشت رو میبندی یا ببندمش ؟ …
سرخ میشم از خجالت … انگاری که پلک زدنم صدا داشته باشه چرا دقیقا باید همون موقع عقب برگرده ؟ …

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
shabnam
shabnam
4 سال قبل

چرا همیشه داستاناتون نصفه نیمه ست؟؟؟ چرا کامل نمیذارید و باید چندروز منتظر پارت جدید باشیم؟؟

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x