3 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 66

5
(1)

ماشین رو دور میزنه و سوار میشه … ازش خواستم خودش منو برسونه چون بعید میدونم با این حال و احوالی که دارم بتونم سرپا شم چه برسه به خونه رفتن ….
استارت میزنه … راه می افته … هردومون حرفی نمیزنیم …
گوشیم چند باری زنگ می خوره … مامان فتانه … آیدا … مامان بهار …
برنمی دارم …. اعصابه حرف زدن ندارم … آریا هم چیزی نمیگه … جلوی خونه نگه می داره و پیاده میشم ‌‌‌…
تند سمت خونه میرم و کلیدم رو از توی کیفم بر می دارم … چشمام رو اشک پر کرده و قفل رو نمیبینم تا بخوام کلید رو داخلش بذارم … که در خونه رو باز کنم …
دستم خطا می خوره و کلید از دستم روی زمین پرت میشه …
می خوام خم بشم برای برداشتنش که کسی که کنارمه زودتر از من خم میشه و اونو برمی داره …
سرپا میشه … آریا و اخمای درهمش رو می بینم … در خونه رو باز میکنه و دستش رو بین کتفم می ذاره ‌..
ملایم داخل خونه هلم میده و وقتی داخل میرم خودشم دنبالم میاد …
در خونه رو می بنده … من محل نمیدم ‌..
کفشام رو در میارم و وارد خونه میشم … همزمان داخل میاد .. سمت اتاق خواب می خوام برم که بازوم رو میگیره و عقب میکشه …
می خوام پرخاش کنم … می خوام فخش بدم اما …
اما لمس لباش با لبام اجازه نمیدهد… خواب نیستیم … این بار اوله صبح نیست …
لبام رو می بوسه … گاز می زنه …. می مکه … با مکث با آرامش …
انگاری به منم همون آرامش رو تزریق می کنه که اروم میشم … که فقط اشکام سر می خورن …
نمه نمه … کم کم …
اما سبک نمیشم … دلخورم هنوزم … خودشم میدونه …
می دونه که بازوهام رو دستش گرفته و تهش دل می کنه از لبام !

نگاش میکنم … نفس نفس میزنه … به التهاب افتاده … از دوست داشتنه … مگه نه ؟ ..
با خودم حرف میزنم و از خودم می پرسم … می خوام باور کنم و وقتی آریا لب میزنه :
_ دوستت دارم …. این بارو لج نکن …
بغضم گرفته … شکله بچه هام ؟ .. هستم … من بچه میشم پای آریا که وسط بیاد …
بچه میشم و صدام رو لرزه بغض بر میداره … میگم :
_ دعوا کردیم همه ش …
_ نخواستم درگیره من بشی …
*
(آریا)

شکله دریاست … چشماش رو میگم … یه دریای نا آروم … همونقدر به تب و تابم می ندازه … لذت ؟ …
یه چیزی بیشتر … شکله حمله ی موج به ساحل … شکله تلاطم …. نه … یه چیزی بیشتر …. عشق ؟ .. معلومه که عشقه … خودم اینو فهمیدم …
همون روزی فهمیدم که توی اون اتاق کوچیک ررو به روی همدیگه نشسته بودیم …
همین چشما … همین رنگ … بهم زل زده بود …
اشتیاق می بارید از همین چشما ..‌
به نظرم چشما می تونن گاهی شکله زبون باشن … ولی بی صدا …
که حرف بزنن باهات … من اون شب دیده بودم علاقه رو … لا به لای همین مردمک های چشمش …
این که امشبم همون علاقه رو میبینم … همون دوست داشتن …. فقط دلگیرم میکنه از خودم …
من احمقم ؟ .. نه ‌.. من یه مردم که می خوام از کسی که برام مهمه حفاظت کنم …
می خوام محافطت کنم اما … اما بودنه تارخ اطرافش به همم می ریزه …
به هم میریزم که لب میزنم :
_ دوستت دارم رها … از اولش داشتم …

جا خوردنش رو میبینم …. می فهمم … عرق می شینه روی پیشونیم …
انگاری که کوه کندم … جا به جا کردم … خسته نه ها … فقط گفتن این جمله سخت بوده برام … اینکه دارم اعتراف مییکنم برام سخته …
از من … از آریا بعیده … رها نگام میکنه … نگاه نه … خیره س … بیشتر جا خورده … شکله کسی که توقعه این جمله رو نداشته …
شکله کسی که آمادگیش رو نداره … من اما همه ی تلاشم اینه که نگاهم به گونه ی سرخ شده ش نخوره … همون گونه ای که دست بلند کردم … کوبیدم …
به منم می گن مرد آخه ؟… دست بلند کردی روی یه زن ؟ .. یکی که از تو ضعیف تره ؟ …
خودم خودم رو باز خواست میکنم … خصوصا وقتی این ابراز علاقه ی یهویی و یه جمله ای رها رو اونقدر گیج کرده که یادش رفته دعوا کردیم که من دست بلند کردم روش …
از این گیجی راضی ام … استقبال میکنم … نگاش میکنم …
*
( رها )
ماتم برده …. ناباور نگاش میکنم … میگه دوسم داره … گیجم و جا خورده … لب میزنم :
_ به … به خاطر اینکه با تارخ نرم اینطوری میگی آریا ؟ ..
بازوم رو ول میکنه … دستی بین موهاش میکشه کلافگیش رو می فهمم … میگه :
_ مامورم … متوجهی ؟ … ینی جونم و جونه هرکی که بهم ربط داره در خطره … نخواستم در خطر باشی … کف دست که بو نکردم یکی مثل تارخ می افته دنبالت …
اخم ملایمی میکنم … سر در نمیارم از حرف زدنش … اما این باز می پرسم :
_ تارخ چیکاره س ؟ …
بی فوت وقت جواب میده :
_ یه بی شرف … مواد میده دسته مردم … رحم نداره … انتظار داری بیفتی با همچین آدمی و من لال شم ؟

تند و دلگیر میگم :
_ من توقع دارم تو لال شی ؟ … من … من همه ی عمرم دلم می خواست تو باشی … توی خونه … دلم می خواست تنها نباشم … اما .. اما تو چیکار کردی ؟ … بهانه میکنی چون توی خطر بودم ؟ .. میگی نگرانم بودی ؟ … حالا چی ؟ .. وقتی نیستی جام امنه ؟ .. دزد می زنه خونه م رو … یکی برام دندون تیز میکنه … نمیشه تو باشی و مراقبم باشی ؟ …. با کدوم منطق میگی با نبودنت خواستی حمایت کنی ازم ؟ …
تموم مدتی که حرف میزنم … که عقده باز میکنم .. فقط نگاهم می کنه … زل میزنه به من و این دلگیریم … زل میزنه و حرفام که تموم میشه … نیم قدم فاصله مون رو طی میکنه …
دستاش هنوزم روی بازوهام مونده … منو جلو میکشه …
تا تکیه دادن پیشونیم به سینه ش و من نرم بوسیدنه بالای سرم رو حس می کنه … بوسیده منو ….
تهش دستاش رو دور تنم حلقه میکنه و میشنوم صداشو :
_ مسیر رو گم کردم .. راهه درست رو … حالا برگشتم … بذار راه بیایم … بیا درستش کنیم …
دوسش دارم …. نمی تونم منکر این علاقه بشم … نمی تونم به خودم دروغ بگم .. اما .. اما اطمینانی هم ندارم … دلم می خواد باورش کنم .. اما …
ازش فاصله میگیرم … نگاش میکنم .. دو قدمی دور تر میرم .. تا فاصله گرفتنم … تا نزدیکش نبودنم …
جا می خوره … می فهمه این فاصله گرفتن قرار نیست عاقبته خوبی داشته باشه …
می فهمه اما منتظر می مونه که خودم به حرف بیام و میام :
_ من دلم نمیخواد باز دلخوش کنم بهت .. به بودنت و بعد بهم بگی دیگه نیستم … این تب و تابت به خاطر حضور تارخه … بوی رقیب رو حس کردی و داری واکنش نشون میدی …

داری واکنش نشون میدی … البته اگه اونو رقیب بدونی ! …
پوفی میکشه … عصبی دور میشه … عقب میره و میگه : احمقی رها … عشق رو توی خودخواهی میبینی و من خود خواه نبودم و نیستم که میگم تورو نخواستم چون از آسیب دیدنت واهمه داشتم … نفهمی رها … نفهم !
بهم پشت میکنه و از ساختمون بیرون میطنه … من می مونم و من … من نفهمم ؟ …
حتما هستم دیگه … یه عمر بال بال می زدم برای داشتنش حالا چی شده ؟ …
سرپا موندم … سرجام …. نگاهم به جای خالیش مونده … من هم احمقم هم نفهم ! … چرا گذاشتم بره آخه ؟….
*
_ من میگم اگه مشکلی هست حلش کنین ‌… این بچه بازی ها چیه ؟ ….
مامان فتانه س … دارم روی پیشخوان پرستاری پرونده ی یه لیمار رو چک میکنم و گوشی رو بین کتف و گوشم نگه داشتم …
کلافه م و اون اصلا نمیدونه من عروسش نیستم … حالا دیگه نیستم … میگم :
_ عزیز دلم … مگه نمیگم حرص و جوش ما رو نخور … ما یه روز آشتی هستیم …یه روز قهر…
بیخیال نمیشه … کوتاه نمیاد … مادره دیگه … مادره و میگه :
_ دلم شور میزنه … حس میکنم این بار فرق داشت .. یه دعوای زن و شوهری نبود فقط … دلم غلط کرد … ها؟ ..
پوفی میکشم … پرونده رو میبندم و سمت پرستار میگیرم .. سری به تشکر تکون میدم و راه می افتم توی راهرو برای به اتاقم رفتن و میگم :
_ اولا که دور از جون … دوما دعوا نمک زندگیه … حالا تو کوتاه بیا …. کم حرص و جوش مارو بخور …
_ نگران شدم فقط … کار نداری ؟ .. مزاحمت نمیشم …
_ مراحمی مامان جونم … مرسی زنگ زدی … بابا اینا رو سلام برسون …
گوشی رو قطع میکنم و سمت اتاقم میرم و دستم روی دستگیره س که کسی بازوم رو میگیره و عقب میکشه …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
delvan
delvan
3 سال قبل

پارت جدید پس؟

fateme
fateme
3 سال قبل

مثل همیشه عااااااالی بود

.
.
3 سال قبل

عالییهههههههههه من از اونجا که فصل دوم شروع شد نخوندم و فکر کردم چیز خیلی مزخرفیه فصل دومش
ولی الان دو سه تا از پارت های اخری رو خوندم واقعا عالی بودددددد
😘😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x