رمان سکانس عاشقانه پارت 68 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 68

صدا بلند میکنم :
_ واقعا بیشعوری اریا … واقعا دارم بهت میگم … بابا حسین اونو معرفی کرد ….
_ هرکی معرفی کرده باشه … هرچی داد باس قبول کنی ؟ ..
_ شناسنامه م رو دید … دید از آریا نامی طلاق گرفتم … ترسیدم به مامان اینا بگه … متوجهی ؟ …
پوفی میکشه …. آشفته دستی روی صورتش میکشه و باز نگام میکنه … لب میزنه :
_ ما یه غلطی کردیم … عکس هر اتفافی هم هول و محور تو می چرخه روی همین غلطی که ما کردیم مانور میده …. ماشین داد توام عشق کردی … نه ؟ ..
این بار عصبی دستگیره ی در رو میکشم تا پیاده شم …
آریا زرنگ تره که زودتر از من قفل ماشین رو میزنه و من با دست به شیشه میکوبم و میگم :
_ باز کن اینو …. باز کن میگم …
اریا کلافه و اخم الود تکیه میده به در ماشین به پشت سرش …. ریز به ریز بهم زل میزنه و تهش خسته میشم از این دست و پا زدن و سمتش برمی گردم …
نگاش میکنم و میگم : فیلم میبینی ؟ …
_ نه … دارم فک میکنم روتو برم هی …. تو ریدی تو پیف پیف میکنی ؟ …
اخم الود میگم : بی ادب …
بی مقدمه میگه : پسش بده …
جا می خورم … باز خودش به حرف میاد : برو بهش پس بده … بگو نخواستم … کار و بار این پرونده رو جمع و جور میکنم نمی ذارم کش بیاد …. توام کم رو مخه من برو …
چشمام رو ریز میکنم … لب میزنم : چی کارمی ؟
نچی میکنه … از پنجره بیرون رو نگاه میکنه و لب میزنه :
_ همه کاره …
اخم میشینه روی پیشونیم و اخمم رو زیر نظر میگیره : ها ؟ .. دروغ میگم ؟

ها دروغ میگم ؟ .. بیا منو بخور ….
چهره م رو چندش وار جمع میکنم و سر به سرش می ذارم :
اییییی …. چیز قحطه بیام تو رو بخورم ؟ ..
لبخند کجی میزنه …. تکیه ش رو تند از در میگیره … نیم تنه م کمی عقب میره …
محل نمیده به عقب رفتنم … جلو میاد تا نزدک شدنش به من … تا برخورد نفس هاش با پوست صورتم ….
زل میزنه به چشمام و لب میزنه : چیزای دیگه هم هست … تو چی می خوای بخوری ؟
چشمام گرد میشن …. حس میکنم اونقدری سرخ شدم که نشه شونه خالی کرد و نشه بگم نفهمیدم منظورش رو ….
میگم : خییییلی بی حیایی …
می خنده … انگار نه انگار دعوامون شده …. همین چند دقیقه ی پیش …
می خنده و جلو میاد … لبای نیمه بازم رو با لباش شکار میکنه …. لب پایینیم رو میمکه و میکشه تو دهنش … ول میکنه …
لب میزنه : از اینا دوست دارم بخورم !
لبم نم داره …. ماتم برده …. خشکم زده …. هنوز زل زده مونده م که لبخند به لب میگه :
_ چیزای دیگه هم باشه میل میکنم … مثلا …
نگاش رو پایین سر میده … بدنم رو اسکن میکنه و من تند مشت محکمی به سینه ش میزنم که کمی عقب میره …. جیغ میزنم :
_ بی تربیته بی حیا …. خاک تو سرت اریا …. این مدلی نبودی که ….
ابرو بالا می ندازه و میگه :
_ الان این مدلی ام … برا تو این مدلی ام … برم تو خیابون واسه دختر مردم کرم بریزم آخه؟ …
ابروهام رو تو هم میکشم …. عصبی نگاش میکنم و میگم : شما بیجا میکنی …
میبینم خنده ای رو که تو چشماش موج میزنه …. میبینم و لب میزنه :

لب میزنه :
_بالاخره چیکار کنم ؟ .. از داشته هام لذت ببرم یا برم خیابون ؟ ..
_ داشته هات؟ …
جلو میاد .. یه دستش روی فرمون مونده هنوز
.. یه دستش روی دنده … خم میشه …
خم میشه تا قایم شدنه صورتش تو گودی گردنم … نفس میکشه و مور مورم میشه …
اونقدری شوکه م از این تغییراته یهویی که حتی عقب نمیکشم و صداش رو بیخ گوشم میشنوم :
_ همه ی تو ماله منه …. نمیدمش به کسی … هیچکس … میخواد گانگستر بزرگه شهر باشه یا یه مواد فروشه زپرتی … آویزه گوشت کن !
دوست دارم این آویز رو … این ماله آریا بودن رو … لبام کش میان به لبخند …
لعنتی بلده چطوری ذوب کنه … حرارت بده و تهش هرجور دلش میاد شکل بده ! …
بلده و شکل میگیرم با گفته هاش … نرم گردنم رو می بوسه و سر جاش صاف میشینه …
من اما هنوز یک سانت هم تکون نخوردم که میگه :
_ باس عقد کنیم … زودتر !
چشم درشت میکنم و میگم :
_ خوب میبری و می دوزیا …
با همون لبخندی که توی صورتش محو نمیشه و جای کمرنگ نمیشه سمتم برمیگرده و میگه :
_ با ناکار کردنت بی عقد مشکلی ندارم ! …
جیغ میکشم و صدام می پیچه توی ماشین … میگم : هیچی نگو … حرف نزن بی تربیت … منم همینطور وایمیسم ؟ …
می خنده … خوشش اومده از این حرص خوردن و پرروتر لب میزنه :

لب میزنه :
_ از دست و پا زدنت بدم نمیاد … نگفتم وایسی که … واکنشی … لذتی … چیز…
دستام رو روی گوشام می ذارم و کفری و پشت و سر هم میگم :
_ من نمیشنوم …. من نمی شنوم …‌
صدای بلند خندیدنش رو میشنوم … حجم خجالتی که میکشم وصف نا پذیره … این طوری میشه که من آریای جدیدی که ظهور کرده رو میبینم و از این ظهور راضی ام ! …
اما به روی خودم نمیارم و پشت خجالت قایم میشم … شاید بالاخره وقتش شده منم زندگی کنم ….
یه زندگی به معنای واقعی و لبخند میزنم به این شیطنتی که زیر پوستی نیست … عشقه … عششششق ….
*
(رها)
نایلون ها رو روی کانتر می ذارم و سمت آریا برمیگردم که نایلون های دیگه رو می بره سمت آشپزخونه … میگه :
_ باز که تو شلخته بازی در آوردی ….
منطورش به پاکت های فست فودی که خالیه س … به بطری کوکای خالی که روی میز برعکس شده …
نگاش میکنم و میگم : شلخته نیستم … فقط حوصله ندارم ….
گوشیش زنگ می خوره …. اخم میکنم … خودش اینو می فهمه … گوشی رو از جیب شلوارش بیرون میکشه و میگه:
_ خدا میدونه جونه کی در خطره … اخم نکن خانوم !
خودش فهمیده شاکی ام … از این وقت و بی وقت زنگ خوردنه گوشیش …
میدونه و داره توضیح میده … تهش تماس رو وصل میکنه و بیخ گوشش میذاره ….
_ الو … خب ؟ … یعنی چی ؟ … چرا باید وقت قرار رو عوض کنه ؟ … وایسا …
عصبی صدا بلند میکنه : د لامصب من اون نزدیک نیستم … بگو خانوم شرافتی معطل کنه تا بیام … آره ….
گوشی رو قطع میکنه و تند بیرون میاد از آشپزخونه …
دلنگران می پرسم : چیه ؟ .. چی شده ؟ .. آریا …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان با هم در پاریس

  خلاصه رمان:     داستانی رنگی. اما نه آبی و صورتی و… قصه ای سراسر از سیاهی وسفیدی. پسری که اسم و رسمش مخفیه و لقبش رباته. داستانی که از بوی خونی که در گذشته اتفاق افتاده؛ سر چشمه می گیره. پسری که اومده تا عاشق کنه.اومده تا پیروز شه و ببره. دختری که سر گرم دنیای عجیب خودشه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قمار جوکر
دانلود رمان قمار جوکر به صورت pdf کامل از عطیه شکری

    خلاصه رمان قمار جوکر :   دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد: از من چی می خوای؟ چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد: می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن! – مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من! پسرک جوکر پشت دست دختر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلوان
دلوان
4 سال قبل

پارت جدیدددد

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x