5 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 77

0
(0)

 

من ترسیدنش رو حس میکنم و از خودم بدم میاد که با بی فکریم اونو کشوندم از بیمارستان تا اینجا …
تا میدونه مرگی که معلوم نیست توی اون زنده بمونیم یا نه …
من حتی درهم شدن چهره ش رو حس میکنم از درد دستش … اما عرق نشسته روی پیشونیش و چشمای ترسیده و عصبیش به تارخ خیره س …
آریا با اشاره ی سر از ماشین پشت سری می خواد که راه رو باز کنه …
ترسیده و با گریه نگاهش میکنم .. ی خوام اسمش رو صدا بزنم … که داد بزنم آریاااا …
پارچه ی لعنتی نمی ذاره و ففط صدای اممم اممم پخش میکنه ….
که همینم تارخ رو عصبی میکنه ‌.‌
با انتهای اسلحه ی توی دستش مونده تو دهنم می کوبه و از درد خفه میشم …
آریا نیم قدم جلو میاد و تارخ به فاصله چند ثانیه بی مکث بازم سر اسلحه رو روی شقیقه م تنظیم میکنه …
داد میزنه : وایسا سرجات … سری بعد تو مغزش گلوله رو خالی میکنم !
آریا باز سرجاش می مونه … نگاهش به منه … آشفته س ….
تارخ دنده عقب میره … راهش حالا باز شده …. می خنده … میگه :
_ فکر کرده با هالو طرفه ؟ ….
اشک هام راه می افتن … درشت درشت … بی توقف …
تارخ گازش رو میگیره … میره … نا امید میشم … امشب کلا امیدی نداشتم برای فرار تا وقتی که آریا اومد …
حالا ولم کرده … حالا چی رها؟ … هیچی …. آروم گوشه ی صندلی کز میکنم … دهنم از خون پره و سرم درد میکنه …
حس میکنم پیشونیم شکسته ! … صدای فین فین کردنم از زور گریه سکوت ماشین رو می شکنه …

تند و پر استرس از آریا فاصله میگیرم … هول شده دستش رو میگیرم و کمی کنار میکشم تا ببینمش …
چهره ش در هم میشه ازدرد اما اخم کرده میگه :
_ چیزیم نیست !
گریه م بند اومده و حالا جاش رو به ترس داده … اون به خاطر من اومده … اون تیر خورده بود و منه احمق چیکار کرده بودم باهاش ؟
جلیقه تنشه و معلوم نیست … اون مرد از کجا فهمیده خونریزی کرده ؟ …
آریا دستم رو نگه می داره و میگه : رها با توام …
می خواد نگاش کنم اما نگاهم به دستش می خوره … نم داره آخه !
قرمز خون روی دستش جونم رو به لبم میریونه و ترسیده میگم :
_ خون … خون میاد … درد داره ؟ … آره اریا ؟ …
باز صدای همون مرد که میگه :
_ این لیلی مجنون بازیا جاش اینجا نیست … برین خونه تون …
سمت مرد برمیگردم … همون افسریه که امشب توی بیمارستان توی اتاق آریا دیدمش … نمی شناسمش …
آریا میگه :
_ برسونمش میام …
مرد تاکیدی جواب میده :
_ لازم نیست … سرحال شدی بیا مرکز …
انگاری خیالش از آریا راحت نمیشه که اخم کرده و جدی میگه :
_ این یه دستوره …
خودش زودتر میره … ماشینا یکی بعد از اون یکی می ذارن میرن و این بار حسام رو میبینم …
نگاهی بهم می ندازه :
_ خوبی ؟
آب دهنم رو قورت میدم … هنوزم طعم خون میده …
می خوام جواب بدم که آریا زودتر میگه :

آریا زودتر میگه :
_ خوبه حالش … برو هر چی شد خبر بده بهم … بی خبر نذارم !
حسام اخم کرده غر میزنه :
_ دارم حالشو می پرسما … داستان داریم …
آریا بهش چشم غره میره و حسام سمت ماشینی که منتظرشه میره … همزمان میگه :
_ خر نشی باز بهش بله بدی … با یه تُن عسلم نمیشه میلش کرد ‌…
آریا تشر میزنه : ببند دهنو …
حسام تک خنده ای میکنه وسوار میشه … می مونیم منو آریا با یه ماشینی که برامون مونده !
می ترسم از این تاریکی … میرم تا نزدیکی اریا و نگاهم دور تا دورم دو دو میزنه و التماس میریزم توی صدام :
_ بریم ؟… ها آریا … بریم ‌.. خب ؟
آریا دست سالمش رو دور تنم میکشه … بازم روی سرم رو می بوسه و میگه :
_ من هستم … ترس داره ؟
بینیم روبالا میکشم و نگاهم رو زوم میکنم توی چشماش که توی این تاریکی برق میزنه …
لبخند زدنش رو میبینم … لبخند ملایمی که تهش میگه :
_ نترس … من اینجام …
نمی ترسم … واقعا نمی ترسم … ته دلم انگاری که قرص بشه قرص میشه !
امنیت مگه چه شکلیه ؟ …. چشمام رو باز اشک پر میکنه … میگم :
_ ن … نمیترسم …
لبخندش عمق میگیره و باز لب میزنه :
_ نباس بترسی !
بینیم و بالا میکشم و میگم :
_ ا … اگه نمی اومدی …
با همون لبخندش بی هوا خم میشه و روی دستاش بلندم میکنه …

روی دستاش بلندم میکنه … خودش زخمیه …. زخمش سر باز کرده و خونریزی داره …
می خوام مخالفت کنم ، وول میخورم … میگم :
_ خودم راه میام … اریا … اریا بذارم زمین …
محل نمیده … سمت ماشین میره و میگه :
_ من اینجا چیکارم ؟ …
دلم ناز کردن می خواد … گریه کردن تا صبح … اونقدری وحشت زده شدم امشب که هنوزم تنم می لرزه … از وحشت … از ترس …
منو روی صندلی شاگرد می ذاره و در ماشین رو می بنده …
ماشین رو دور می زنه و پشت فرمون که جا میگیره استارت میزنه …
میگم : بذار من رانندگی کنم … دستت …
نمی ذاره جمله م تموم بشه … لب میزنه :
_ خوبم … الان دیگه خوبم !
ته دلم میریزه … از این محبتای خیلی مستقیم که داره روونه م میکنه … باز گریه م میگیره … پشیمونم از اون قهری که امشبمون رو اینطوری کرده …
سپیده دمه صبحه و من تکیه میدم به صندلی … لب میزنم :
_ مامان اینا خونه مون بودن ….
_ می دونم …
چیزی نمیگم که باز خودش میگه :
_ خبر دارن که چی شده …
اب دهنم رو قورت میدم و میگم :
_ مامان اینا هم ؟
_ بهشون گفتم …. سرهنگ گفته بود برای هر چیزی باید خودمونو اماده کنیم !
برای مرگه من یا شاید … شایدم … از فکر کردن بهشم می ترسم که میگه :
_ اما من خودمو فقط برای پیدا کردنت … سالم پیدا کردنت آماده کرده بودم رها !
پشت هاله های اشک چهره ش تار میشه … من اونو دوست دارم و نمی تونم به خودم دروغ بگم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sayeh
sayeh
3 سال قبل

داره میشه سه هفته😞

sayeh
sayeh
3 سال قبل

چیشد پس چرا پارت نمیذارید ؟

Nika
Nika
3 سال قبل

بعد دوهفته همییین

Hank
Hank
3 سال قبل

این چرا ناقصه ها؟

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x