رمان صیغه استاد پارت ۲۳

 

نگاهی به مانیتور و بعد به من کرد و گفت
_حتما همینطوره وگرنه هیچ کسی وارد خونه نشده…

از اون اتاق که بیرون آمدیم من به اتاق خودم و استاد به اتاق خودشو گیتی رفت
لباس عوض کردم
موهانو که بالای سرم جمع کرده بودم بافت مو با خیال آسوده از اتاق بیرون رفتم
باید غذا آماده می کردم هم برای خودمون هم برای گیتی خانم
زن بیچاره همیشه خدا تنها بود و حتی حرفی نمی تونست بزنه…

چقدر دلم براش میسوخت
نهار کوچیکی حاضر کردم استاد وارد آشپزخانه شد نگاهی به من کرد و پرسید

_چی پختی؟
به غذا اشاره کردم و گفتم

دیگه الان خیلی دیر بود یه نهار کوچیک آماده کردم برای شام حتما یه چیزی مفصل درست می کنم

پشت میز نشست و گفت
_ برای گیتی چیزی آمدن کردی؟

اشاره به قابلمه روی گاز کردم و گفتم چرا دارم براشون سوپ درست می کنم یه نیم ساعت دیگه آماده است

استاد شروع کرد به خوردن کمی که گذشت رو بهم گفت
_نمیخوای بخوری؟

اتفاقاً خیلی گرسنه بودم اما نمیدونم چرا چون بهم تعارف نکرده بود پشت میز ننشسته بودم پشت میز نشستم و همراهش شدم

غذا تمام شد شروع کردم به آماده کردن غذای گیتی خانم

وقتی داشتم غذاشو شو بهش میدادم با زنگ در خونه غافلگیر شدم
استاد با صدای بلندی گفت

_ نگار اومده برای کلاس خصوصی که خواسته بود …

کلافه ظرف غذارو کنار تخت گذاشتم و به اتاق خودم رفتم در قفل کردم و توی اتاقم نشستم حالا باید منتظر میشدم نگار خانوم از اینجا بره

هیچ سر و صدایی نمی اومد انگار هر دوتاشون سکوت کرده بودن اهسته در وباز کردم خبری ازشون توی طبقه بالا نبود به سمت پله ها رفتم سرکی کشیدم و به پایین نگاهی انداختم

داشت مثلاً چند تا مسئله حل می‌کرد و استاد داشت کتاب می‌خوند
این که حواسش بهش نبود رضایتمو و جلب می‌کرد

خوب بود که نگاهش نمی کردی نگار دختر کمی نبود

زیبا بود پولدار بود خوش هیکل بود و خوش تیپ اما استاد اصلاً انگار چشماش اونو نمی‌دید
تا خواستم برگردم نگار کمی خودشو به سمت استاد کشید گفت

_ استاد شما از این همه تنهایی خسته نمیشی میدونم همسر تون خیلی وقته که مریضه اما شما چه گناهی داری که باید همیشه ی خدا تنها باشی؟

استاد عینکش روی چشمش جابجا کرده نگاه خشم آلودی بهش انداخت و گفت

_من از زندگیم راضیم و هیچ وقت احساس تنهایی نکردم

نگار پر روتر از این حرفا بود کمی باز خودشو نزدیکتر کرد و گفت

اما من خوب میدونم مردا وقتی تنها باشن چطور اذیت میشن پدر من وقتی از مادرم طلاق گرفتن نتونست تنها بمونه درست مثل مامانم
هر دو ازدواج کردن
اما شما همسرتون هنوز زنده است و طلاقشم ندادین نمی تونی ازدواج کنی…

 

استاد کتابی که توی دستش بود و روی میز پرت کردو گفت
_ یاد بگیرید تو زندگی دیگران سرک نکشی به چه حق در مورد زندگی من حرف میزنی؟
حد و حدود خودتو بدون..

گیتی برای من کافیه حتی اگه بیمار باشه
بیماره نمی تونه حرف بزنه اما مهم اینکه نفس بکشه برای من همین نفس کشیدنش کافیه..

پس فکرای دیگه از سرت نگذره دوست ندارم هیچ حرفی از این خونه بیرون برده بشه
دوس ندارم توی دانشگاه سرکلاس چیزی راجع به منو زانمو زندگیم گفته بشه از کسی بشنوم از چشم تو میبینم پس اشتباه نکن…

عشقی که به گیتی داشت حسودم میکرد کمی اما برام خوشایند بود که اینطور پابنده زنشه
عشق خیلی قشنگی بود عشق این مرد…

با خیال آسوده دوباره به اتاقم برگشتم وقتی استاد رو به این دخترک نمیداد پس چرا باید الکی فکر وخیال میکردم؟

با خیال راحت یکی از کتاب‌هایی که از استاد گرفته بودم باز کردم و شروع کردم به خوندن تا این دختر از این خونه بره و من باخیال راحت از این اتاق بیرون برم…

انقدر سرگرم کتاب‌خواندن شده بودم که بینش خوابم برده بود
احساس می‌کردم کسی کنارمه کسی روی صورتم دست میکشه و موهام رو لمس میکنه چند باری اهسته پلک زدم تا فهمیدم روی تخت خوابیدم اما من که روی تخته نبودم!

نگاهی به کنارم انداختم استاد کنارم نشسته بود و انگشتاش لا به لای موهام میچرخید خواستم از جام بلند بشم مانع شد و گفت
_ نمیخواد بلند بشی خوابت برده بود روی زمین من گذاشتمت روی تخت…
نگار خیلی وقته که رفته اما تو خیلی خسته بودی که اینطوری خوابت برده بود.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۷ / ۵. شمارش آرا ۳

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرک دل بست به تیله هاى آبى چشمانش… دلش لرزید و ویران شد. دخترک روحش میان قبرستان دفن شد و جسمش در کنار دیگرى، با جنینى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
지만
지만
3 سال قبل

قربون جین برم که عکس رمان شده

ملکه ارواح
ملکه ارواح
3 سال قبل

پارت۲۴ کی میزارید

(:
پاسخ به  ملکه ارواح
3 سال قبل

هر وقت نویسنده بده!

ملکه ارواح
ملکه ارواح
پاسخ به  (:
3 سال قبل

مرسی ایناز اسمت ایناز بود¿i

(:
پاسخ به  ملکه ارواح
3 سال قبل

الناز عزیزم

ملکه ارواح
ملکه ارواح
پاسخ به  (:
3 سال قبل

خوشبختم😘

(:
پاسخ به  ملکه ارواح
3 سال قبل

منم همین طور!

§y
§y
3 سال قبل

رمان قشنگیه لطفا پارت هارو زود به زود بزارید اینجوری
نصف کسایی که این رمان و میخونن از رمان زده میشن و
رمان طرفدارهای خودشو از دست میده

§y
§y
3 سال قبل

میشه بگید پارت هارو کِی میزارید؟؟

اردیبهشت41
اردیبهشت41
3 سال قبل

عالیه ولی گم نوشتین

Naz
Naz
3 سال قبل

سلام به همگی
من تازه شروع کردم به خوندن این رمان. رمان خوبیه. فقط یه سوال دارم گروه چت دارین؟؟

Mehrsa
Mehrsa
3 سال قبل

خیلی دیر به دیر پارت گذاری میکنید
اینجوری ی سال طول میکشه تا این داستان تموم بشه

نگین
نگین
3 سال قبل

زود زود بزارین بخشاشو یه هفته در میون دیره

sara
sara
3 سال قبل

خیلی کوتاهه

رعنا
رعنا
3 سال قبل

قشنگه ولی کوتاه

Mehrana
Mehrana
پاسخ به  رعنا
3 سال قبل

بعد ی هفته چهار تا خط گذاشتین ؟؟؟؟؟

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x