_ از کجا فهمیدی محترم هستم؟! چون هامون یه بادمجون پای چشمم نکاشت؟! البته که اون کار همیشگیشه!
چپ چپ نگاهش کردم که دستش و سمتم دراز کرد و لب زد :
_ من سعیدم! یکی از دوستای قدیمیه هامون.
ناخواسته از دهنم در رفتم و گفتم : دوستیت و اینطوری باهات رفتار میکنه؟!
چشماش و تو کاسه چرخوند و جواب داد :
_ مدلشه…. از همون بچگی هم سگ اخلاق بود.
بلند شدم و توجهی به حرفش ندادم در عوض گفتم :
_ به هر حال من خوشبختم؛ ممنون که خواستین تو حیاط کمکم کنید.
دستش و نرم فشردم و خواستم دستش و ول کنم که هامون در چهار چوب در پديدار شد…
لبم و محکم گاز گرفتم؛ فاتحه ام خونده بود! زندم نمیزاشت… مطمئن بودم.
آروم برگشتم سمتش و دستم و از دست پسره که اسمش سعید بود بیرون کشیدم.
توی بد موقعیتی ما رو ديده بود! هر چند اصلا جور در نیومد که اون عصبی باشه از دستم.
من یا هرزه بودم که وظیفه ام تمکین و مراقبت از زنش بود؛ پس چرا باید ناراحت میشد؟!
جلو تر رفتم و لبخند مزحکی به هامون زدم :
_ بریم عزیزم!؟
هامون پوزخندی به سعید زد و منم بدون نگاه کردن بهش از در بیرون زدم.
نفس عمیقی کشیدم و به خیالی راحت توی صندلی داخل اتاق هامون نشستم.
_ این پسره کیه؟
وقتی این سوال و پرسیدم جوری نگاهم کرد که سرم و پایین انداختم و آب کاش ازش نمیپرسیدم!
_ تو غلط کردی دستش و گرفتی! غلط کردی کتش و گرفتی! غلط کردی باهاش حرف زدی! اوکی؟!
شوکه بهش خیره شده بودم و نمیدونستم باید چی بگم! این هامون بود ؟ چقد عصبی!!
لبم و گزیدم و دستم و تخت سینش گذاشتم تا عقب تر بره.
وقتی حرف میزد نفس های داغش روی پوست لبم میخورد و دیونم میکرد.
حتی سانتی متری از جاش تکون نخورد با جاش اون فقط با بدنش کمی بهم فشار آورد و من بی جون عقب رفتم.
خیره چشماش بودم و نمیدونستم که کششی بینمون هست… فقط خیلی دوستش داشتم.
دستام بدون اراده خودم دور کمرش حلقه شدن و نزدیکش شدم. نمیدونم برای چی؟ اصلا چرا دلم میخواست شب تا صبح و صبح تا شب تو بغلش باشم و عطر تنش و وارد ریه هام کنم؟
تو حال خودم بودم که صدای جیغ دختری به گوشم خورد.
وحشت زده چشمای خمارم و باز کردم و خیرهی رو مخ ترین دختر دانشگاه شدم!!
دختری که همه داشنگاه میدونستند چقدر فوضول و دهن لقه.
همون لحظه که باهاش چشم تو چشم شدم فاتح تحصیل تو این دانشگاه و رو زدم.
دستم وجلوی دهنم نگه داشتم و هین بلندی کشیدم.
هامون عصبی تر از الان میشد! نه؟! هامون حالت صورتش خنثی بود و فکر نمیکردم عصبی باشه! ولی ترسیده بودم بیش از حد!
در کمال تعجب هامون دستم و گرفت و پشت خودش نگهم داشت.
داشتم سعی میکردم جلوی لرزش بدنم و بگیرم ولی نمیشد.
دختری نبودم که به همین راحتی ها خودم و ببازم و بدنم از ترس بلرزه ولی اگه این دختره میرفت و به مدیر داشنگاه میگفت چی؟؟
هامون اخمی کرد و یکم عصبانی تر به نظر میرسید. چون لرزش بدنم و حس کرده بود؟
_ فکر کردی اینجا تویله اس؟ سرت و انداختی پایین و اومدی تو؟؟ در نداره اینجا؟ اگه بی مصرفایی مثل تو اینجا نبودن تو راه رو میزم و میزاشتم!!
دهنم از این همه چرت و پرتی که به دختره گفت باز موند.
ناباور پلک میزدم و فقط خدا خدا میکردم دختره بدش نیاد؛ و این یکم غیر منطقی بود.
دندون های سفیدش با لبخندی که زد مشخص شد و من عوض اینکه خوشم بیاد چندشم شد.
آخه دخترم انقد جلف؟
با اون صدای نکرش لب زد :
_ بین شما و ساغر چیزی هست؟؟
قبل از اینکه اشکم دربیاد و بگم نه هامون گفت :
_ باشه هم به شما ربطی نداره خانم!
دختره که اسمش نازی بود دهنش و بست و اینبار انگار بهش برخورد.
شوک بودم که هامون محکم گفت :
_ بفرمایید بیرون… تو اتاق حراست دانشگاه منتظر باشید میام.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام به همه یه سوال نویسنده این رمان نویسنده همون رمان استاد مغرور من/عروس استاد/استاد خلافکاره؟؟؟
و در مورد رمان باید بگم که ای کاش زودتر پارت بدین و نویسنده اش اتفاقای توش رو جذاب تر کنه.
عجب بابا عجب یعنی خوشم میاد که رمانش داغونه از یه موضوع میره یه موضوع دیگه از رمان های دیگه اسکی میره خب بابا یبار خودتو راحت کن ننویس
واییییییییی😂😂بچه ها یادتونه تو پارت های قبل پیشبینی کردیم اینطوری بشه و شد؟😐😂دیگه کلا آخرش معلومه چی میشه
اخه وقتی زن و شوهر با لباس توبغل هم باشن ک اشکالی نداره
ک ساغر از ترس میلرزه؟
دوست عزیز ساغر نگران درسش بود کسی نمودونه اینا زن و شوهرن
عجب رمان گندی بخدا ینی هر دفعه دو روز باهاش اعصابم خورد میشه این چیه دیگه این ساغر اسکول با خودش نمیدونه چند چنده بعدشم اخه اینجا ایرانه ینی ایتا انقد عادی تو جای عمومی خاک برسریمی کنن بابا کوتاه بیا یه رمان درست حسابی بنویس اگه منظور اینکه کاملا رابطا بخوایم میزنیم کانال ترکی پره حداقل یه چیزایی بزارین که به درد زندگیمون بخوره نه این چرت و پرت ها رو
ای بابا نویسنده این چیه نوشتی؟
نویسنده باخودت چندچندی ؟
یه بار میگه ساغر عاشقه یه بار میگه متنفره
تکلیف مارو روشن کن
میگما دوستان میشه خودتونو معرفی کنین
مگه تو پارت قبل نگفت اسم پسره آرشامه؟؟
پس چرا الان شد سعید؟؟
اصلا چرا نویسنده انقدر سطحی رمان رو نوشته؟؟
مگه بار اولشه؟
حیف…
اگه موضوع این رمان دست یه نویسنده ی خوب بود چقدر قشنگ میتونست بنویسه…
تازه خیلی جاها کپی کردی از رمانای دیگه مثلا اون قسمتی که نوشتی هامون به استاد ساغر زنگ زد گفت کاریش نداشته باش همون رمان در همسایگی گودزیلاست😑
چرا اینطوریه این رمان از این ور می پره اونور از اون ور می پره این ور اصلا نمی فهمی چی میشه
اصلا نویسندش کیه؟
چرا پاسخگوی نظرات دیگران نیست
یعنی یه سر به این سایت نمی زنه ببین بقیه راجع به رمانش چی میگن
ساغر فازش چیه؟ اول میگه من ک جز ی هرزه ک از زن هامون پرستاری میکنه نیستم.. بعد میگه نمیدونم چرا انقد دوسش دارم…. هووووف داری گند میزنی نویسنده جان ب قول آیلی منم عروس استاد موخوام 😔
هرچند ک اونم آخرشو خراب کردی
ن اونکه آخرش خوب تموم شد ب هم رسیدن
ولی نویسنده دیگه داری خراب میکنی این رمانو تموم کن بره پی کارش
بچه ها دیشب برنامه ی کروم خودمو بروزرسانی کردم بعد برنامه هام دیگه از دیشب باز نمیشه .
گوگل اصلی ام نمیاره .پیام هام ..کسی می دونه باید چیکار کنم.
ن والا نمیدونم من🤔
عاه!
هعیی/!
من آرمین عروس استادو موخام!
چرا هفته ایی یه بار پارت میزاری خانم/آقا
داری خواننده ها تو از درست میدی عزیز