15 دیدگاه

رمان صیغه استاد پارت 69

2.5
(2)

 

چشمای پر از اشک و ناتوانم تار میدید ولی دیدم نیشخند اون اشغال و! نیشخند علی و دیدم و باغم چشمام و بستم که صدای نکره اش به گوشم رسید.

– تا وقتی که تصمیم بگیری از این مرتیکه طلاق بگیری یا نه همین جا میمونی!

همین؟ منظورش چی بود؟
صدای هامون قبل از این که من سوالی بپرسم بلند از حد معمول به گوشم رسید.
‌‌- خفه شو بی ناموس!!

سرم و به ستون فشردم و لب زدم:
– انتظار داری با تو ازدواج کنم؟

سری با پوزخند به معنی آره تکون داد و از در بیرون زد؛ مات و مبهوت خیره شدم به در؛ بادیگار هایی که باهاش اومده بودند یکی رفتند و من هنوز به در زل زده بودم.
– این کیه ساغر؟!

– همون طور که خودت گفتی یه عوضی بی ناموسه!

سرش و به دو طرف تکون داد و به سختی جلو اومد؛ سرم و توی بغلش گرفت و آروم صورتم و نوازش کرد.

قبل تر از این چقدر به این نوازش ها احتیاج داشتم! چقدر حالم رو خوب می‌کرد… گرچه الانم باعث می‌شد فکر چیزی و نکنم.

نمی‌دونم چقدر تو بغلش بودم؛ ولی دلم می‌خواست تا ابد هامون باشه و… من!
کنار هم تک و تنها بدون ترس و استرس و نگرانی..
حوصله هیچ کس و نداشتم و نمی‌دونستم چطور از شر علی خلاص شم.

می‌دونم گیتی هوی منه کسیه که باید بهش حسودی می‌کردم! ولی نکردم عوضش تو اون شرایط نگرانش بودم.

دلم شور می‌زد براش چون کسی نبود بهش غذا بده و چند ساعتی می‌شد که چکش نکرده بودم.

– این کیه ساغر؛ می‌خوام بدونم با کی طرفم. نگران نباش همه چی و درست می‌‌کنم فقط بهم بگو این کیه؟!
مامانت داره ازدواج می‌کنه؟ چه خبره اینجا!

می‌تونستم بفهمم چقدر این موضوعات پیچیده شده ولی اصلا حال و حوصله توضیحش و نداشتم ‌؛ نمی‌دونستم حتی چطور براش تعریف کنم اصلا چرا تا حالا بهش نگفته بودم؟! هامون رفتار خوبی نشون می‌داد که حرف بزنم؟ نه!

دستش و روی صورتم کشید و نم صورتم و پاک کرد؛ خم شد و پیشونیم و بوسید.

اشک بیشتری از چشمم چکید تعجب کرده بودم چرا هامون ساکته؟ چرا چیزی نمی‌گه؟ چرا سرم داد نمی‌زنه که حرف بزنم و حقیقت و بگم؟

امروز زیادی مشکوک شده بود!

لب تر کردم و خواستم چیزی بگم که در باز شد و دو تا مرد با هیکل درشت وارد شدن… ناخواسته از ترس بلند شدم.
بزاق دهنم و تند تند قورت دادم و ترس توی دلم ریخته بود؛ ترس وحشتناکی داشتم.

اشک روی صورتم ریخته شد و نگاهم و به هامون دادم که مثل همیشه سرد به اون دو تا مرد نگاه می‌کرد!

– چتونه اینجوری ریختید اینجا ؟ طویله اس؟!

اون دو مرد خنده بلندی کردند و سمت هامون اومدند؛ بی اختیار به هامون چسبیدم و هق هقم اوج گرفت.

یکی از مردا بازوم و گرفت و کشیدم اون طرف اتاق.
التماس کردم و روی زانوهام ایستادم.

– ولش کنید آشغالا؛ علی کصافت بیا بازش کن مگه چی کارت کردم؟ برو با همون بابای پس فطر و حروم زاده ات حرف بزن.

با مشت محکمی که یکی از مردا محکم به شکم هامون زد چشمام گرد شد و هق هقج از شوک قطع شد! چی میدیدم؟

داشتند هامون و می‌زدند؟! هامونه دل سنگ من و؟!

بعد از چند ثانیه که از شوک بیرون اومدم با جیغ خودم و روی زمین کشیدم وسعی کردم جلوشون و بگیرم! من نفسم به نفس این مرد بند بود مگه می‌شد ببینم کتک می‌خوره و عقب بیاستم ؟!

بریده بریده گفتم:
– ولش کنید.. تورو خداااا علی بگو بس کنن.

اون دو تا مرد کوچک ترین توجهی به من نداشتند و پشت سر هم دست و پاهاشون و با شدت به بدن هامون میکوبیدند.

هامون سعی می‌کرد روی پاهاش بلند شه و اونا رو بزنه ولی نتونست!

دو تا مرد غول پیکر کجا و هامون کجا؟!

اشک جلوی دیدم و تار کردم و رسما جیغ می‌زدم و کمک می‌خواستم.

با ضربه ای که هامون توی صورت یکی از مردا زد لحظه خشکم زد…. چی کار می‌کرد؟ اونا عصبی می‌شدند و بد ترش و سرش می‌آوردند! گریه ام بیشتر شد!

دو تا مرد با دیدن این کار هامون جری تر شدند و جوری لقت به هامون می‌زدند که تموم تنش غرق خون شده بود.

 

– هر… هر کاری بگید… می‌کنم ولش کنید.
نفسم خسته بود! انگار من کتک خورده بودم به جای هامون؛ دلم می‌خواست داد بزنم و بگم به قلب و تموم زندگی من دست نزنید…. ولی اونا نابودش کردند.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صدیقه
صدیقه
1 سال قبل

داستان زیبایی هست

Atena
Atena
2 سال قبل

واایییی من نشستم تو یه روز تا پارت ۶۹ خوندمم بعد دیم بقیش نییییست لطفا زودتر بزارین اینجوری کلررمان از یادمون میرههههه

نرگس
نرگس
2 سال قبل

پاااااااارتتتتتتت بعدی ترووووـو خدا بزاااااارید

کیاناااااا
کیاناااااا
پاسخ به  نرگس
2 سال قبل

نکش خودتو هنو دوهفته نشده
شد میزاره

کیاناااااا
کیاناااااا
2 سال قبل

آه بیا وسط بزن کف گشنگه رو بالاخره دادی 😀

کیان
کیان
پاسخ به  کیاناااااا
2 سال قبل

میشه دو انگشتی بزنم؟
😁

کیاناااااا
کیاناااااا
پاسخ به  کیان
2 سال قبل

باشه بزن فرزندم اجازه صادر شد 😌🤣😂

کیان
کیان
پاسخ به  کیاناااااا
2 سال قبل

متشکرم🙏😂

Fatemeh
Fatemeh
2 سال قبل

نویسنده قشنگم عالییییی بود🥺❤️خیلی خوب بود
دستت درد نکنه

تروخدا، تروجون عزیزت زود پارت بزار
خواهش میکنم ازت
بخدا تا پارت بعدی بیاد دیوونه میشیم آخه

دلم برای هامون میسوزه🥺

دلارام
دلارام
2 سال قبل

خیلی خوب پیش رفتی ولی حیف که حالا حالا ها پارت نمی زاری

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  دلارام
2 سال قبل

نویسنده قشنگم عالییییی بود🥺❤️خیلی

تروخدا، تروجون عزیزت زود پارت بزار
خواهش میکنم ازت
بخدا تا پارت بعدی بیاد دیوونه میشیم آخه

دلم برای هامون میسوزه🥺

فائزه
فائزه
پاسخ به  دلارام
2 سال قبل

سلام رمان خیلی خوبههه
ولی خیلی کم پارت میزارین.. چرا؟

Zahra
Zahra
2 سال قبل

عالیه عالی دمت گرم نویسنده ♥️💋💋

Aysan
Aysan
پاسخ به  Zahra
2 سال قبل

عالییی بود ک😍😍لطفاً پارت بعدی رو زود تر بزار من یکی دارم دیوونه میشم😂

fatemeh zahra
fatemeh zahra
2 سال قبل

وای خدا عالییییییی بود😍😍👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
ولی کم بود من تو خماری موندم
نویسنده نمیشه به خاطر دیروز که عید بود پارت هدیه بدی

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x