رمان طلوع پارت ۳۵

4
(1)

 

 

( منکه گفتم دیگه کاری باهات ندارم ….برا چی نیومدی پیش مامانت؟…)….

 

مرتیکه عوضی…

حقت این بود میدادمت دست پلیس تا پدر نداشتت رو بیاره جلو چشمات…

زده زندگیمو خراب کرده حالا واسه من چپ و راست پیام هم میده……

حیف که امیرعلی نموند باهام وگرنه حقشو میذاشتم کف دستش….

_ چی شد؟..تموم نشده اون چارتا ظرف…..

 

موبایلو هل میدم تو جیبمو و با بلند کردن سرم میگم : تموم شد سمیه خانم….چای بیارم براتون….

 

با یه آخ بلندی میشینه رو مبل و میگه: نه…نمیخواد…

 

از آشپزخونه میزنم بیرون و میگم: پس اگه کار دیگه ای باهام ندارین برم بالا…

_ اون کنترلو بهم بده بعد برو….

 

بهش میدم و بیرون میزنم….از اقبال کجم سمیه خانم هم حوصله حرف زدن نداره لااقل بشینم یکم باهاش درد دل کنم و سبک شم…..پله ها رو بالا میرم و وارد پشت بوم میشم…..

 

چقد آسمون شب زیباست….

 

تکیه میدم به دیوار اتاقمو رو زمین میشینم….

 

موبایلو از جیبم درمیارم و وارد گالری میشم….

کلیپی که از عکسای خودمو امیرعلی ساختم رو پلی میکنم…..

با شروع اولین عکس اشک لونه میکنه گوشه ی چشمام….

 

چقد دلم براش تنگ شده….غرورم اجازه نمیده بهش زنگ بزنم…..ولم کرد…تو بدترین شرایط ولم کرد،…داغ گذاشت رو دلمو رفت….میدونست کسی رو ندارم ولی بازم رفت….من بهش خیانت نکردم ولی کاری که اون با من کرد کم از خیانت نداشت…..من از بی کسی بهش پناه بردم و وابستش شدم….ولی اون…..نه نشد…..وابسته نشد….الان میفهمم هیچوقت دوستم نداشت……اگه دوسم داشت میموند باهام….مگه چیکارش کرده بودم….تموم این مدت منتظر یه پیام یا یه تماس کوچیک ازش بودم…فقط منتظر یه اشاره بودم تا بازم برم پیشش…زندگیم خیلی سخت میگذره…همه جوره بهش نیاز دارم…..ولی چه فایده…..نه تماسی نه پیامی…. هیچی به هیچی….فقط براش یه سرگرمی بودم….همین……

 

نفس عمیقی که میکشم جگرومو میسوزونه…..آخ…..خداااا….فکر میکردم قراره باهاش خوشبخت باشم…..فکر میکردم یه فرشته است که تو برام فرستادی…..ولی نبود…..داغی که امیرعلی رو قلبم گذاشت و رفت همه ی وجودمو سوزند……

چقد احساس تنهایی میکنم……کاش برمیگشتم به یه سال پیش….وقتی خاله سوگل زنده بود….کاش برمیگشتم به وقتی که نه ساره ای میشناختم نه امیرعلی نامی….

 

صدای زنگ موبایلم باعث میشه از فکر خیال بیرون بیام…اسم آرمان نچسب رو صفحه ی گوشیم خاموش روشن میشه…..الحق که فامیلی که براش گذاشتم برازندشه….این چند روز به هر دلیل باخود و بی خودی زنگ میزنه و میدونم که همه ی این زنگ زدنا بهانه است….خوب میدونم دنبال چیه…..به هر طریقی میخواد سر صحبت رو باهام باز کنه…دیگه خبر نداره که من حالم از هر چی رابطه است بهم میخوره….

 

 

 

 

 

 

*

_ اینجور که شما میگین درست نیست…..آقای محاشم حرف دیگه ای میزدن…

نزدیکتر میاد..جوری که دیگه جا برا عقب رفتن نیست و من برا فاصله گرفتن چند قدم عقب میرم که پهلوم محکم به کابینت میخوره…صدای آخم رو تو گلو خفه میکنم و با اخم بهش نگاه میکنم….

 

 

بی توجه به اخمم مایه رو تو قالب میریزه و میگه: ببین…اینجوری….نگاه کن یاد بگیر….

 

_ آقا آرمان…..من به حرف شما گوش نمیدم…..برا من آقای محاشم مهمن…..لطف کنین برید بیرون بذارین من کارمو انجام بدم…..

 

سرش میچرخه و بهم نگاه میکنه…

فاصله ای بینمون نیست و بازدم نفسهای تندی که از حرص میکشه به صورتم میخوره و حالمو بهم میزنه……

 

_ درستت میکنم….

 

میگه و میزنه بیرون….

 

دهنم از تعجب باز میمونه….

 

این دیگه چه کوفتیه….

پسره ی بیریخت بیشعور……

 

میخوام اهمیت ندم ولی حرفش خیلی حرص درار بود..آخه یعنی چی درستت میکنم….مثلا میخواد چه غلطی کنه….

هر چی این چند روز حرف مفت زده و هیچی نگفتم دیگه بسشه…

بیرون میزنم….مغازه خلوته و کسی نیست…..

پشت میز نشسته و با موبایلش ور میره…..

 

محترمانه حرف زدن رو میذارم کنار…..این یالقوز رو چه به احترام……

 

_ یعنی چی این حرف؟…نکنه فکر کردی این یه وجب جا کارخونه داییته و تو هم معاونشی؟…..فاز چی رو گرفتی هر چی دلت میخواد به زبون میاری…..

 

 

تند بلند میشه و سمتم میاد…..

دروغ چرا….یه ذره میترسم ازش….قد و قواره ی خیلی بلندی نداره ولی از بازوهای پرش مشخصه که ورزشکاره و باشگاه میره….

 

میترسم ولی به روی خودم نمیارم….

چند قدمیم وایمیسه و با لحن بدی میگه: تو فاز چی رو گرفتی اینجوری بلبل زبون شدی؟..هاا؟…مگه غیر اینکه یه دخترِ گشنه ای که از زور بدبختی اومدی چپیدی تو یه اتاق یه وجبی و فلافل درست میکنی؟….هااا؟…

 

 

خدای من….یه آدم تا چه حد میتونه نفهم و بیشعور باشه…

 

چرا هر کی به پست من میخوره ته همه بیشعورای عالمه….

 

مستقیم غرورم رو نشونه گرفته و من نمیتونم بیتفاوت بگذرم و مرده شور سه تومنی رو ببرن که اینجوری بخواد بره تو جیبم…..

 

پیشبند رو باز میکنم و محکم میکوبمش تو سینش…

 

_ تو نهایت یه آدم بیشعورِ بی فرهنگی….سگ امثال من می ارزه به مفت خورای مثل تو…..یه هفته از زور و اجبار مامان جونت اومدی سرکار خیال کردی خبریه…فاز رئیس روئسا رو برداشتی بدبخت……بیا برو اونور باد بیاد…..

 

هلش میدم و بی توجه به چشمای سرخ از عصبانیتش میخوام بزنم بیرون که بازوم رو میگیره و تا به خودم بیام پرت دیوار میشم…

 

 

کمرم به پریز کلیدای رو دیوار میخوره و اتیش میگیره….

 

جلو میاد و با گرفتن یقم چند بار محکم تکونم میده….

 

_ دختره ی کثافت برا من…..

 

ادامه ی حرفش با باز شدن در مغازه و اومدن چنتا مشتری قطع میشه………ناچار ولم میکنه و سمت اونا میره که سفارش بگیره…..

 

 

به محض دور شدنش از فرصت استفاده میکنم و سمت وسایلم میرم و برشون میدارم و بی توجه به چشمایی که برام خط و نشون میکشن از مغازه میزنم بیرون…..

 

 

خدا نگم چیکارت کنه محاشم….آخه این وقت پا شکستن بود….حالا که پات شکست این دیوونه کی بود آخه جای خودت گذاشتی….

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
1050448 سیم خاردار روی حصار تاریک عکس سیلوئت تک رنگ

دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان 5 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
cactus
cactus
1 سال قبل

یه پارت دیگه لطفاااا🙏🏻

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x