رمان عشق با چاشنی خطر پارت 107

5
(1)

 

لبخندی زدم که گوشیش زنگ خورد. به گوشیش نگاه کرد و بعد با اخم های در هم تماس رو وصل کرد.

خواست از جاش بلند بشه که نزاشتم. همون جا کنارم نشست و تماس رو وصل کرد اما اینقدر صدا کم بود که هیچی نمی فهمیدم و فقط حرف های اشکی رو میشنیدم

اشکی:نه…….نشد…..خیلوخب کار ها رو ردیف کن بهش میگم…..باشه میگم…..مطمئنی هیچ راهی نداری؟…..خیلوخب به ممد بگو ردیفش کنه….مثل دفعه های قبل حلش میکنه….اره میدونم….پس حله میسپارمش بهت……چقدر وقت دارم؟….خیلوخب فعلا

تماس رو قطع کرد و گوشی رو انداخت روی میز که

_کی بود؟

اشکی:زیاد مهم نیست بریم بیرون؟

اما من حس میکردم این تماس بیش از حد مهمه اما اگر اشکی میگه مهم نیست حتما مهم نیست دیگه

_کجا میخوای ببریم حالا؟

اشکی:دیروز بیشتر جا ها رو رفتیم ولی الان میخوام ببرمت جنگل

_اوه اوه پس بدجوری پایتم

اشکی:پس حله بلند شو آماده شو تا من میز رو جمع کنم

بلند شدم و برگشتم تو اتاق و لباس هام رو عوض کردم و بعد جلوی آینه وایسادم که تازه یاد شاهکار های آقا افتادم. حالا نگاه کن من اینجا لوازم آرایشی ندارم

همونجوری وایساده بودم که اشکی اومد تو اتاق

_الان من چیکار کنم؟

اشکی:چیو چی کار کنی؟

به لبام اشاره کردم که خندید و اومد سمتم

_نیا سمت من

اما به حرفم توجه نکرد و اومد جلو که چسبیدم به میز آرایش که اومد و جلوم وایساد

همینجوری داشتم بهش نگاه میکردم که چشمکی زد و گفت

اشکی:اینا علائم متاهلیه مشکلی نداره که

_بچه پررو

خنده ی کوتاهی کرد و دستم رو گرفت و از میز فاصلم داد و یکی از کشو ها رو کشید که پر از لوازم آرایش بود و خیلی با نظم و خوشگل کنار هم چیده شده بودن

_وووییی اینا رو کی آماده کردی؟

اشکی:راستش رو بگم کار من نیست یه چند نفری رو فرستادم تا اینجا رو آماده کنند

_اوهو

اشکی:حالا میخوای من آرایشت کنم؟

از تو آینه زل زدم بهش و اخم کردم

_مگه تا الان کی رو آرایش کردی که بلد باشی؟

اشکی شونه ای بالا انداخت

اشکی:هیچکی ولی فکر نکنم زیاد سخت باشه و تو باید افتخار کنی که میخوام آرایشت کنم و دارم رو تو استعدادم رو شکوفا میکنم

_هانننننن؟

از تصور قیافه وحشتناکی که قرار بود اشکی برام درست کنه موهای تنم سیخ شد. خواستم از زیر دستش در برم که گرفتم و نشوندم روی صندلی و جلوم خم شد

_بیخیال شو اشکی

اشکی:نچ نمیشه

بعد یکم داخل کشو رو نگاه کرد و فکر کرد

اشکی:اول باید از کدوم شروع کنم؟

و بعد یه نگاه به من کرد و یه نگاه هم به آینه، صندلی رو چرخوند که حالا پشتم به آینه بود و بعد جلوم وایساد و خط چشم ماژیکی هم تو دستش بود که

_نباید اول کاری از این شروع کنی

دستش رو گذاشت روی لب هام که ساکت شدم

اشکی:هیسسسس خودم کارم رو بلدم

حالا میبینم منو تبدیل کردی به موش آزمایشیت بعد میگی بلدم؟ههههههههه

اشکی بهم نگاه کرد

اشکی:من هیچ وقت از این چشمات سیر نمیشم

مظلوم نگاش کردم که

اشکی:ببند چشم هات رو

سرم رو تکون دادم که دستش رو گذاشت روی چشمام و من هم چشمام رو بستم

 

حرکتش رو روی چشمام میفهمیدم اما جرات اینکه چشمام رو باز کنم نداشتم.میترسیدم که یه بار خراب بشه

کارش که با چشمام تموم شد

اشکی:چشمات رو باز کن

چشمام رو باز کردم که ریمیل رو تو دستش دیدم

_من فقط قرار بود این لب هام رو یه کاریش کنم نه چشمام رو

اشکی:چشمات رو برای دل من یه کارش میکنیم

اینقدر قشنگ گفت که دیگه چیزی نگفتم که ریمیل رو برام زد و بعد یکمی ازم فاصله گرفت و بهم نگاه کرد و یهو منفجر شد حالا نخند کی بخند میخواستم برگردم ببینم چه بلایی سرم اورده که با خنده گفت

اشکی:نکن نکن بزار کارم تموم بشه بعد

_نه می خوام همین الان ببینم

اشکی:نگران نباش من کارم خوبه

و بعد لباش رو روی هم فشار میداد تا نخنده. تو دلم داشتم فوشش میدادم که با برداشتن رژ گونه فاتحه ام رو خوندم

_نکن این یکی اصلا با من سازگاری نداره

اشکی:نه بهت میاد

دلم میخواست گریه کنم. رژ گونه رو برام زد و بعد ازم فاصله گرفت و سرش رو تکون داد

اشکی:خوبه دیگه میتونی خودت رو ببینی

با تعجب زل زدم بهش

_تو که با لبام کاری نکردی مثلا قرار بود اون ها رو یکاریش کنیا

اشکی:لازم نیست

و بعد صندلی رو چرخوند که خودم رو تو آینه دیدم و صدای جیغم بلند شد.شده بودم مثل هیولا

با رژ گونه تمام صورت من رو سرخ کرده بود و خط چشم هم یکیش بلند بود و کج و اون یکی کوتاه و اینقدر ریمیل زده بود که دور چشمام هم سیاه شده بود

اشکی سرش رو اورد کنار گوشم و با خنده گفت

اشکی:اینجوری دیکه هیچ کس تو خیابون بهت نگاه نمیکنه

عصبی برگشتم سمتش

_تو که توقع نداری من با این قیافه بیام بیرون

اشکی:اتفاقا

برو بابایی نثارش کردم و راه افتادم سمت دستشویی که سریع اومد سمتم و دستاش رو گذاشت روی پهلوهام و تکونش داد که صدای خندم بلند شد. من روی پهلوهام حساس بودم و خیلی قلقلکی

هر چی میخواستم دست های اشکی رو پس بزنم نمیشد و بدتر انگار خوشش اومده بود. خواستم فرار کنم که پام پیچ خورد و افتادم روی تخت و اشکی سمتم هجوم اورد

اشکی که خوب منو قلقلک داد کنارم دراز کشید و من اینقدر خندیده بودم که تمام عضله های صورتم درد میکرد و تمام مدت اشکی هم همراه من میخندید و این لذت بخش بود که اون با خنده ی من شاد میشد

_خیلی بدی

اشکی:به من که خیلی حال داد

هنوز نفس نفس میزدم که اشکی بلند شد و دست منم کشید که وایسادم

اشکی:آماده شو تا بریم

_خب تو چرا از اول منو اینقدر زشت کردی؟

اشکی:جدی جدی فکر میکردم سخت نیست اما خب، این یکی از قدرت ما خارجه

_پس اینو به بقیه مردا هم بگو که بدونند

اشکی:یادت نره من فقط پیش تو اینجوریم. نمیرم به بقیه بگم تو را آرایش کردم که

_بله بله و اینم درسته که اخم و تخمات برای بقیه خندهات واس ما

اشکی لبخند زد و سرش رو برای موافقت به حرفم تکون داد که دلم برای این چاله گونه هاش غنج رفت

دستام رو بلند کردم و گذاشتم روی چاله گونش که دستام رو گرفت و اورد پایین

اشکی:زودباش اینا رو پاک کن تا بریم

_اوکی

تمام اون آرایش ها رو پاک کردم که اشکی هم لباسش رو عوض کرده بود و آماده بود که منم رفتم جلوی آینه و یکم آرایش کردم و لب هام رو با آرایش پوشوندم که اشکی رو از توی آینه دیدم که اومد سمتم و بعد پشت سرم وایساد. به گردنبدی که دیشب بهم داده بود و انداخته بودمش اشاره کرد و گفت

اشکی:این رو هیچ وقت از خودت جدا نکن

_این از دیشب شد یک عضو از بدنم، جدا کردنش درد داره پس هیچ وقت جداش نمیکنم مطمئن باش

اشکی:اینقدر با اون زبونت دلبری نکن خانم

و بعد ادکلنش رو برداشت و روی خودش خالی کرد که از دستش کشیدم

_همینقدر کافیه بقیش رو تو خونه واس دل من بزن که من عاشق این بو هستم که با عطر تنت مخلوط میشه

اشکی:روی چشم

با هم از خونه بیرون رفتیم و نشستیم توی ماشین ومن با نگاه کردن به پلاک و اسم خیابون و اینا آدرس رو پیدا کردم و یه میترا پی ام دادم.

تا شب بیرون بودیم و اینقدر خوش گذشت وتفریح کردیم که دلم نمیخواست دیگه برگردم و میخواستم برای همیشه اینجا بمونم و هیچ وقت باورم نمیشد که یه روزی یه اتفاقی بیوفته که برای همیشه اینجا بمونم.

وارد رستوران شدیم و اشکی غذای سر آشپز رو سفارش داد که گوشیش زنگ خورد

_کیه؟

اشکی:آقاجون

میخواست رد تماس بده که جلوش رو گرفتم

_نه اینبار جواب بده

اشکی:بزار تو خماری بمونه

_اشکان جواب بده اونم نگرانه

اشکی کلافه تماس رو وصل کرد وگوشی رو به گوشش نزدیک کرد و سخت و جدی جواب داد

اشکی:بله…..آرام؟…الان رو به روم نشسته…..اینش دیگه به خودم مربوطه…..من گفتم که هر چی تو زندگیم دخالت کردی کافیه اما گوش نکردی….این فکر رو از سرت بیرون کن من هیچ وقت آرام رو طلاق نمیدم

با شنیدن این حرفش بدنم سنگین شد و ضربان قلبم آروم. من یه لحظه ام نمیتونستم بدون اشکی زنده بمونم پس چرا ناصر خان اصرار داشت که ما طلاق بگیریم؟

اشکی:اینکار رو نمیکنم….بچه دار شدنمون هم به خودمون ربط داره…..اگه بخوای به حرفات ادامه بدی هیچوقت بر نمیگردم و نمیزارم کوچک ترین ردی ازمون پیدا کنی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
TORKI
TORKI
1 سال قبل

چرا پارت نداریم ؟

TORKI
TORKI
1 سال قبل

دلم میخواد صبح بیدار شدم ۳ پارت طولانی داشته باشم

رضا
رضا
1 سال قبل

چرا اینقدر کوتاه ..اه ه ه ه
بعد چند روز دوخط گذاشتی

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x