رمان عشق ممنوعه استاد پارت 168

5
(1)

 

بعد از اینکه کلی معطل شدم
و خبری ازش نشد سوار ماشین شدم و با سرعت به سمت شرکت روندم

کلی از کارهای عقب افتاده مونده بود که باید انجامشون میدادم با اینکه اعصابم بهم ریخته بود ولی مجبور بودم به کارها سر و سامونی بدم

بعد از اینکه چند ساعتی مشغول بررسی مسائل مربوط به شرکت بودم و از خستگی زیاد رو به موت بودم کلافه خودکار روی میز پرت کردم

و چنگی به موهام زدم
این همه سختی و مشکل بس بود
دیگه از همه جا و همه کس بریده و خسته بودم

با تقه ای که به در اتاق کوبیده شد به خودم اومدم ولی بدون باز کردن چشمام بلند گفتم :

_بیا داخل

از صدای تق تق کفشای پاشنه بلندش میشد حدس زد کسی جز منشی نیست

_رئیس جناب حیدری اومدن و میخوان که ب…..

بدون اینکه بزارم حرفش تموم شه دستمو بالا گرفتم و بلند گفتم :

_بفرستش بره

حوصله حرف زدن با کسی رو نداشتم مخصوصا امروزی که اینطوری بهم ریخته بودم

_ولی قربان نمیشه که ایشون از طرف شرکتشون اومدن و اگه این بار هم ردشون کنیم خیلی بد میشه

این لعنتی نمیدید من توی چه حالیم و باز داشت مشکلات و حرفای الکی خودش رو میزد ؟؟ دهن باز کردم که عصبی سرش داد بزنم

ولی یکدفعه با یادآوری افت سهام شرکت و مشکلات زیادی که داشتیم باهاش سر و کله میزدیم عصبی دستم مشت شد

و با اخمای درهم کلافه لب زدم :

_اوکی بفرستش داخل

_چشم قربان !

با عجله بیرون رفت و طولی نکشید حیدری با کیف چرمی توی دستش داخل اتاق شد و به سمتم اومد

به اجبار بلند شدم
و شروع کردم باهاش سلام و احوالپرسی کردن
انطوری شد که تا شب درپیر شرکت و این چیزا شدم

و وقتی به خودم اومدم که عقربه های ساعت 9 شب رو نشون میداد ، خسته دستی پشت گردنم کشیدم و از پشت میز بلند شدم و بدون توجه به منشی که مشغول جمع کردن وسایل روی میزش بود

از شرکت بیرون زدم
و با روح و تنی خسته از کشمکش های امروز خودم رو به خونه رسوندم

سرمو بلند کردم و نیم نگاهی به عمارت انداختم با دیدن چراغ خاموش اتاق نازی اخمام درهم شد و تازه یادم افتاد که باید باهاش حرف بزنم

نمیشد همه چی رو اینطوری ول کرد
بدون اینکه وقت رو تلف کنم با عجله در سالن رو باز کردم و یکراست به سمت اتاقش رفتم

ولی همین که در اتاقش رو باز کردم و کسی رو ندیدم جفت ابروهام با تعجب بالا پرید و زیرلب با خودم زمزمه کردم :

_ این دختر کجاست ؟؟

یکدفعه با حس بدی که توی دلم افتاد
دستم روی دستگیره خشک شد و بلند خدمتکار رو صدا زدم

دختر ریزه میزه ای که حتی اسمش رو هم نمیدونستم چیه و لباس خدمتکاری تنش بود با نفس نفس خودش رو بهم رسوند

_ بله قربان !!

_ نازی کجاست ؟؟

_ چی ؟!

صدامو بالا بردم و از ته دل فریاد کشیدم :

_ مگه کری گفتممم ناااازی کجاست !!

رنگ صورتش پرید و با ترس چند قدمی رو عقب رفت و با لُکنت گفت :

_ نمی….نمیدونم آقا

یعنی چی که نمیدونست ؟!
این الان داشت من رو مسخره میکرد ؟!

_ یعنی چی هااااا ؟؟

سرش رو پایین انداخت

_ بخدا آقا من خبر ندارم

با حس خفگی که بهم دست داده بود دستی به یقه پیراهنم کشیدم و با دستای که از شدت استرس میلرزیدن دو دکمه بالایی پیراهنم رو باز کردم

با فکر به اینکه حتما خاتون ازش خبری داره
با قدمای بلند از پله ها سرازیر شدم و بی توجه به اینکه نصف شبه و ممکنه خواب باشن بلند خاتون رو صدا زدم

_ خاتوووووون

در اتاقش رو باز کردم و بی هوا وارد شدم
که از روی تخت بلند شد و با نگرانی و چشمای گشاد شده نگاهم کرد

_ چی شده مادر ؟؟

با استرسی که امونم رو بریده بود به سمتش رفتم

_ نازی کجاست ؟؟

صورتش درهم شد

_ مگه توی اتاقش نبود ؟؟

پس خاتونم خبری ازش نداشت رنگم پرید

_ نه ….. چطور شما ازش خبر نداشتید

دستپاچه شد

_ نه آخه امروز کلی کار سرم ریخته بود وقتی دیدم از صبح از اتاقش بیرون نیومده و خو……

چی ؟؟ وحشت زده با صدایی که کم کم داشت بالا و بالاتر میرفت فریاد زدم :

_ یعنی چی که از صبح از اتاقش بیرون نیومده ؟؟

به شدت دستپاچه شده بود
به طوری که سعی میکرد با اون پاهای مریضش با عجله از روی تخت پایین بیاد

_ آره بیرون نیومده فکر کردم عین این چند وقت دلش میخواد تنها باشه حالا تو خودت رو نگران نکن حتما توی خونه اس

دلم شور میزد
حس میکردم اتفاقای بدی افتاده
لعنتی باید زودتر سراغش رو میگرفتم

عصبی تموم خدمتکارا رو ردیف کردم و ازشون خواستم زودی تموم خونه روبه دنبال نازی زیر و رو کن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

41 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
منتظر
منتظر
1 سال قبل

دوستان یکم صبر و حوصله داشته باشید ادمین محترم که گفتن اگه هرروز پارت میخاین یکم کوتاه تر میشه اگه خاطرتون باشه قبلا یک روز در میون بود ولی طولانی تر الان چون هرروز پارت گذاری میشه کوتاه تر هستش

Negar
Negar
1 سال قبل

بازم مثل همیشه کوتاه بود

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

من یه چیزی که از این رمان یاد گرفتم این بود که همیشه انتقام خوب نیست و بعضی وقت ها باید بسپاری به خود خدا که آدم ها را به سزای عمل شون برسونه نازی همش فکر انتقام بود ولی با این کار فقط آرامش و زندگی خودشو تباه کرده بود قطعاً این که بخوای فراموش کنی و بسپاری به خدا خیلییییییییییییییی کار دشواری هست ولی نازی آخرش خوش حال نبود

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

ولی دلم خیلی به حال آراد سوخت که عاشق یه دختری شده که اون دختر قصد نابودی شون را ‌‌داره خیلی بده این جور آدم با عواطف اش بازی بشه هرچند که بیچاره نازی هم زندگی بدی داشته ولی الآن که عاشق هم دیگه اند برگردند با هم ازدواج کنند خواهر و برادر نیستند که ازدواج شون گناه باشه ولی دوری از هم دیگه وجودشون را مثل شمع آب می کنه از طرفی نازی چه طور می خواد بچه شو بزرگ کنه

علوی
علوی
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

مسئله اینه هنوز نمی‌دونن که خواهر و برادر نیستند.

ضحا
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

من واقعا نمی تونم آرادو بفهم
نه به اون عصابنیاتاش نه به این استرس و نگرانیاش

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

من تازگی ها شروع کردم به خوندن این رمان تا اونجا پیش رفتم که نازی میره خونه عباس نجم و زنش و قصد داره انتقام بگیره چه طور انتقام می گیره

asma
1 سال قبل

وای فاطمه خیلی کمه خوب بزار زودی تموم بشه ببینیم اخرش چی میشه خسته شدیم همه مون

mahshid
1 سال قبل

ی پیام دارم برای نویسنده
لطفا پارتا رو بیشتر کن
اگه نکنی ایشالا تو دسشویی آب داغ بشه بسوزه
یا تو حموم آب سرد بشه یخ بزنی

mahshid
1 سال قبل

مگه تو این عمارت کوفتی یدونه دوربین مخفی ندارین شما
خب برو اونا رو نگا کن
اینهمه نگهبان برو از اونا سوال بپرس
اصلا مگه ماعده خدمتکار نیست چرا دنبال اون نمیگردی

پرنیان
پرنیان
1 سال قبل

وقتی رمان خوب میخواین صبر هم داشته باشین
نویسنده حتما نمیتونه طولانی ترش کنه و مجبوره موضوع رو اینجوری کش بده
برای اینکه وقتی یکی رمانش و میخونه حس نکنه زود زود گذشته از اتفاقات
و اینکه من خودم دوساله رمان مینویسم
تاحالا شده از رمان خودت متنفر بشی ؟
اگه تاحالا شده حس عذاب وجدان بگیری که باید پارت بدی اما ذهنت آماده نیست میتونی نویسنده رو درک کنی
گاهی بوده چون هر روز باید پارت میزاشتم واسه رمانم از رمانم متنفر میشدم
ولی وقتی بهم انرژی میدادن و میگفتن عالیه خیلی ذوق میکردم و انگیزه میگرفتم که ادامه بدم
مطمئن باشین نویسنده عزیز رمان که‌ این‌ رمان فوقالعاده رو نوشته خوشحال هم هست رمانش و میخونین و قدر دانه فقط یکم بیشتر درکش کنین ممنونم ♡

ⓨⓔⓚⓣⓐ
ⓨⓔⓚⓣⓐ
پاسخ به  پرنیان
1 سال قبل

فقط یه نویسنده متوجه میشه 🙂

Niusha
Niusha
1 سال قبل

یعنی دیگ تمومممم😳 من نمی‌خواممممم

Niusha
Niusha
1 سال قبل

الان پارت بعدی نمیاد چیکار کنیم 😐

علوی
علوی
1 سال قبل

فکر کنم هرگز خونه‌های بزرگ با خدمتکار یا جمعیت بالا رو نویسنده ندیده. تو این جور خونه‌ها بیشتر از اونکه کار باشه تا دست‌ها انجام بدن، چشم هست واسه پاییدن همدیگه. هرگز نمی‌شه چیزی از کسی مخفی باشه به خصوص در مورد صاحب‌خانه از چشم خدمه. سریال پس از باران، پدرسالار یا … رو ببینید. نمونه‌های مختلف خونه‌های شلوغ. اونجا دست همه میاد حرف مگو وجود نداره، در چیزی رو همه می‌فهمن، خمیازه زیر سرگیجه یعنی طرف سرطان مغز داره، دست زدن جنس مونث به ظرف ترشی یعنی دوقلو بارداره و ….
خلاصه این اوضاع که خانم خونه بعد از دیدن شل بودن کش تنبون آقای خونه ناپدید بشه امکان نداره، چون هزار تا چشم فضول زل زدن برای تحلیل عملکرد خانم

ساحل
ساحل
1 سال قبل

پاسخ به هانی:
امیر‌همون پسره هس که اومد دنبالش بردش خونه دوستش که راحت باشه،در اصل نازی امیر همسایه و دوست بودن
اگه بازم یادتون نیومد میگم موقعی که ناری میخاس بره خونه اریا امیر مخالف بود بعد نگهبان درو‌باز کرد نازی امیر رو داداشش معرفی کرد.

هانی
هانی
پاسخ به  ساحل
1 سال قبل

عه آره یادم اومد

Helma
Helma
1 سال قبل

چه عجب آراد یادش افتاد نازیم وجود داره😐😐😐😐😐😐😐😐😐

Mobina
Mobina
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

😂😂😂دقیقااا

mahshid
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

آره راست میگی
من اصلا نمیدونم چرا طلاقش داد
اصن تو که طلاقش دادی چرا تو خونت نگهش میداری
اگه دوسش داری چرا طلاقش دادی
و ی چیزی مگه موقع طلاق ورقه ی بارداری رو نمیگیرن

انیسا
انیسا
1 سال قبل

اگه میشه طولانی ترش کن

Roghayeh
Roghayeh
1 سال قبل

بچه ها ب نظرم این دختر شخصیت اصلی داستان مشع…! عرررررر همه چی خارج از تصورات): 😐
با نقشه اومدع جلو و جوری ک خودشم گف آراد استادش بودع… قطعا ی کاسه ای زیر نیم کاسس 😶

Roghayeh
Roghayeh
1 سال قبل

کاشکی بیشتر بود…! 😐
.
.
.
ولی خدایی بیشتر از رمان…!
دوست دارم ملحق بشم ب بحث و نظراتو بخونم):
بیشتر حال میدع 😂🙌🏿

ف.م
ف.م
1 سال قبل

دوستان یه پیشنهاد دارم دیگه کسی اینجا نظری نزاره چون فایده ای نداره و گوش نمیکنن چون خیالشون راحته که ما داریم دنبال میکنیم و پیگیر هستیم با این همه انتقادات برای کوتاه بودن متن توجهی نمیکنن و به معنی اعتراض کسی نظری ثبت نکنه….

Venus
Venus
1 سال قبل

نویسنده ما هر روز اینجا خودمونو میکشیم پارتو بیشتر کنی بعد تو کمترشم میکنی؟!
این توهین به شعور خوانندس

فروز
فروز
1 سال قبل

اگه از ماعده بپرسه مجبوره بگه که اژانس براش گرفته و رد اژانس رو بگیره میفهمه رفته بیمارستان…من بقیه ش رو حدس زدم

mahshid
پاسخ به  فروز
1 سال قبل

آخه ماعده تو عمارت نیست که تو بیمارستانه دیگه

دسته‌ها

41
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x