رمان عشق ممنوعه استاد پارت 33

4
(1)

 

به مبل گوشه پذیرایی اشاره کردم و خطاب بهش گفتم :

_اونجاس !!

با عجله به اون سمت رفت و گوشی رو برداشت ولی با دیدن اسم تماس گیرنده پوووف کلافه ای کشید و بلند گفت :

_ای بابا !!

بعد از مکثی گوشی رو برداشت و بی حوصله و شاکی گفت :

_بله ؟!
_…..

طولی نکشید که اخماش توی هم کشید و جدی گفت :

_نگو که تو فرستادیش اینجا ؟!

_……

عصبی شروع کرد به راه رفتن و بلند گفت :

_باورم نمیشه یعنی چی که اون روز باهاتون نیومدم خونه فضلی و زیر قولم زدم ، توام حالا به تلافی دخترش رو مستقیم فرستادی اینجا

نمیدونم چی پشت گوشی بهش گفت که فریاد کشید :

_چند بار باید بهتون بگم که من اون دختر رو نمیخوام ؟؟

_……..

عصبی چند بار دست به ته ریشش کشید و با حرص لب زد :

_هه.‌‌‌‌…… از کی تا حالا کارتون شده تهدید کردن ؟!

_……..

معلوم نبود چی بهش گفت که آمپرش بالا زد و یکدفعه مشت محکمی به دیوار کنارش کوبید و با خشم غرید :

_ولی این کارتون درست نیست بابا !!

و بدون اینکه منتظر پاسخی از جانبش باشه گوشی روی مبل پرت کرد و با نفس نفس لگد محکمی به میز کوچیک کنارش کوبید که چپه شد و صدای بلند و ناهنجارش توی خونه پیچید

معلوم بود اونی که پشت خطه باباش بوده ولی دلیل این عصبانیتش چی میتونست باشه ؟! هنوزم داشتم عجیب و غریب نگاش میکردم که با کاری که کرد با تعجب صداش زدم

_آراد معلوم هست داری چیکار میکنی ؟!

دستش روی هوا تکون داد و با عجله به طرف اف اف رفت و بعد از روشن کردنش بدون هیچ حرفی دکمه باز شدن در رو فشرد

با ترس به طرفش رفتم و با لُکنت لب زدم :

_چرا باز کردی ؟؟ شاید اونا باشن

بی حوصله به طرف آشپزخونه رفت

_نه یه آدم چندش دیگه اس !!

هراسون دستامو به اطراف تکون دادم

_مگه نگفتی هنوزم اونا اینجان و اون بیرونن ؟!

بطری آب رو از یخچال بیرون کشید و یکدفعه سرکشید که با غیض به طرفش رفتم و بطری رو از دستش گرفتم این کارم باعث شد آب روی صورت و لباسش بریزه و حیرون بی حرکت سرجاش بایسته

با غیض نگاش کردم و گفتم :

_هووووی وقتی باهات حرف میزنم جوابم رو بده !!

دستی به صورت خیسش کشید و درحالیکه جلوی پیرهنش رو که خیس شده بود نگاهی مینداخت بی حوصله گفت :

_اینجان ولی جرات داخل شدن ندارن !!

بطری آب روی میز آشپزخونه کوبیدم و با حرص غریدم :

_میدونستی اونا اینجان باز درو باز کردی هااا ؟!

چپ چپ نگام کرد که روی نوک پا ایستادم و به سختی یقه اش رو گرفتم که سرش پایین اومد و رو به روی صورتم قرار گرفت

نگاهمو توی صورتش چرندم و از پشت دندونای کلید شده ام غریدم :

_اگه اتفاقی افتاد بد تلافیش رو سرت درمیارم جغله !!

با این حرفم تو گلو خندید و همونطوری که نگاه خیره اش رو به لبهام میدوخت زمزمه کرد :

_اوکی خاله ریزه !!

چی ؟! باز بهم گفت خاله ریزه با حرص شروع کردم به نفس نفس و عصبی غریدم :

_به من نگوووو خاله ر…..

باقی حرفم با نشستن لبهاش روی لبهام و حلقه شدن دستاش دور کمرم توی دهنم ماسید و با چشمای گشاد شده خیره چشمای بسته اش شدم

با ولع لبام رو میبوسید و من رو به خودش میفشرد خواستم به عقب هُلش بدم که با نشستن دستش پشت گردنم و گاز آرومی که از لب پایینیم گرفت آ…هم تو گلو خفه شد

و بی اختیار دستام توی موهاش چنگ شد و شروع کردم باهاش همکاری کردن که جِری شد و به دیوار کوبیدم و روم خم شد و اینطوری من بخاطر ریزه پیزه بودنم کاملا تو بغلش پنهون شدم

نمیدونم چقدر غرق هم بودیم و توی حال و هوای دیگه ای بودیم که کسی جیغ کشید و بلند گفت :

_دارید چه غلطی میکنید ؟؟؟

با شنیدن صدای دختری دستام روی صورت آراد بی حرکت موند که بوسه ای خیس….ی روی لبهام نشوند و در کمال آرامش ازم جدا شد و درحالیکه نگاهش رو توی صورتم میچرخوند

انگار نه انگار کسی دیگه ای هم توی خونه هست و داره ما رو میبینه خطاب بهم با لحن خمار از شهو…تی لب زد :

_همیشه من رو از خود بیخود میکنی عشقم !!

چی ؟؟ عشقم ؟!

هنوز گیج حرف اخرش بودم که صدای تق تق کفشایی که تند تند برداشته میشد توی خونه طنین انداز شد و یکدفعه کسی بازوی آراد رو گرفت و درحالیکه به طرف خودش برمیگردوند عصبی فریاد زد :

_تو مثلا نامزد منی بعد داری اینجا…..

نگاه تحقیر آمیزی سرتاپام انداخت و با تمسخر ادامه داد :

_با این پاپتی لاس میزنی ؟؟

حالا که آراد کنار رفته بود راحت تونستم قیافه اون دختره رو بهتر ببینم در کل خوشکل بود ولی یه خوشکل سرتا پا عملی !!

هنوز داشتم سرتا پا چکش میکردم که دستش تو موهام چنگ شد و با کشیده شدن موهام به خودم اومدم و چشمام گرد شد

چون این کار رو یهویی انجام داد و انتظارش رو نداشتم صورتم از درد توی هم فرو رفت و لبامو با درد روی هم فشردم

_تو خونه نامزد من چیکار میکنی دختره هر…زه ؟!

همونطوری که موهای بلندم توی چنگش بود تکونی به سرم داد و با جیغ اضافه کرد :

_گمشو بیرون !!

این با چه جراتی داشت با من اینطوری رفتار میکرد ؟! عصبی دستم رو مشت کردم و آنچنان محکم توی شکمش کوبیدم که جیغ بلندی از درد کشید و دستش توی موهام سست شد

با نفس نفس ازش جدا شدم که با درد دستش رو به دلش فشرد و درحالیکه خم میشد با بغض نالید :

_تو با چه جراتی من رو زدی احمق ؟؟

انگار باز اون خوی وحشی درونم بیدار شده بود با حرص به طرفش حمله ور شدم و عصبی غریدم :

_اگه نمیخوای یه دست کتک بخوری یالله گمشو بیرون !!

با دست به طرف در ورودی اشاره کردم که به سختی صاف ایستاد و با نفس نفس لب زد :

_هه تو …..توی خونه ی منی بعد میخوای منو بیرون کنی ؟!

نیم نگاهی به آرادی که بی حرف گوشه سالن دست به سینه ایستاده بود انداخت و با صدای جیغ جیغوش بلند گفت :

_این هر…زه کیه آراد ؟!

آراد توی سکوت کلافه نگاش کرد که سرتاپام رو با تحقیر از نظر گذروند و با حرص ادامه داد :

_کارت به جایی رسیده که زن خیابونی و زیر…خواب این و اون رو میاری خونت ؟! نیاز داشتی به خودم میگفتی ب….

نزاشتم بقیه حرف از دهنش بیرون بیاد و با خشم به طرفش حمله کردم ، به من گفته بود خیابونی و زیر…خواب ؟!

تا به خودش بجنبه موهای بلند و رنگ کرده اش رو توی دستم فشردم و با حرص کشیدم که از درد زیر دستم خم شد و جیغ بلندی زد

_به من گفتی زیر….خواب هااا ؟! میکشمت

با پا لگد محکمی به بدنش کوبیدم و با حرص شروع کردم به زدنش ، این وسط هم آراد دست به سینه به دیوار تکیه داد بود و با لبخند ژکوند گوشه لبش نگام میکرد

ولی من با حرصی که توی جونم افتاده بود بی توجه به اطرافم فقط میزدمش که دستی دور شکمم حلقه شد و آراد کنار گوشم زمزمه کرد :

_بسه خانومم !!

چی ؟؟ خانومم ؟! اینم جدیدا عجیب غریب میزد با تعجب سرم رو کج کردم و نگاهی به نیم رُخش انداختم و با تعجب لب زدم :

_چی گفتی ؟؟

لبخند مسخره ای روی لبهاش نشوند و با چشم و ابرو اشاره ای به اون دختره کرد ، آهان پس همه اینا فیلمشه که اون دختره رو دَک کنه

به طرف اون دختره که حالا با سروضعی بهم ریخته روی زمین نشسته بود برگشت و با لحن سردی گفت :

_چرا اومدی اینجا مهسا ؟!

فین فین کنان دستی به موهای آشفته اش کشید و عصبی گفت :

_نباید بیام خونه نامزدم ؟!

دندوناش روی هم سابید و با خشم گفت :

_کی گفته تو نامزد منی ؟!

مهسا بلند شد و با اون کفشای پاشنه بلندش به سختی رو به رومون ایستاد و حرصی گفت :

_نکنه یادت رفته اون ش….

آراد ازم جدا شد و درحالیکه دستش رو به نشونه سکوت جلوش میگرفت حرصی گفت :

_بسه ….اون شب هر اتفاقی افتاد فقط بخاطر پدرم بود همین و بس !!

اون دختر که تازه فهمیده بودم اسمش مهساس جلو اومد و درحالیکه دستش رو دور گردن آراد حلقه میکرد پوزخندی به چشمای گرد شده من زد و با ناز خطاب به آراد گفت :

_حالا هر چی مهم اینه که من و تو مال هم شدیم !!

دختره چندش ببین چطور خودش رو به آراد چسبونده و با ناز و ادا سعی داره دلش رو به دست بیاره ، حالا هرچی …. به توچه هااا ؟!

تو چیکارشون داری ؟! تو و اون مرد هیچ ربطی بهم ندارید و راهتون جداست

با این فکرایی که تو سرم چرخ میخورد پوووف کلافه ای کشیدم و بی حرف خواستم به طرف اتاق برم که آراد عصبی از خودش جداش کرد و با حرفی که زد بی اختیار پاهام از حرکت ایستاد

_من دوسِت ندارم میفهمی ؟؟

هنوز همونجا ایستاده بودم که به طرفم اومد و با یه حرکت دستم رو گرفت و به طرف خودش کشیدم

_چیکار میکنی ؟؟

بی توجه به من جلوی چشمای عصبی مهسا دستش رو دور شونه هام حلقه کرد و گفت :

_من و نازی عاشق همیم و قراره به زودی ازدواج کنیم !!

چی ؟؟ این داره چی برای خودش بلغور میکنه ؟؟

مهسا چشماش قرمز شده بود و تند تند نفس میکشید و با حرص گفت :

_تو داری این هر…زه رو به من ترجیح میدی ؟؟

هرچی میخوام جلوی خودم رو بگیرم نزنمش بازم یه چیزی میگفت تا عصبی شم

دست آراد رو از دور شونه هام کنار زدم یک قدم به طرفش رفتم و با خشم غریدم :

_هوووی بفهم چی زِر زِر میکنی تا لِهت نکردم !!

پوزخندی بهم زد و کنایه وار خطاب به آراد گفت :

_هه طرز صحبت کردنش رو ببین !!

نگاه خیره اش رو به من دوخت و با تحقیر لب زد :

_بابات میدونه یه دختره خیابونی رو میخوای عروسش کنی ؟!

حوصله دعوا باهاش رو نداشتم پس به اجبار با دستای مشت شده همونجا ایستاده بودم و حرفاش رو به جون میخریدم

شایدم هم یه طورایی میترسیدم بهش حمله کنم و عین عزیز بلایی سرش بیارم ، از خودم میترسیدم و واهمه داشتم حس میکردم دارم به یه هیولا تبدیل شدم که کسی نمیتونه جلوش رو بگیره مگه خودم کاری کنم !!

آراد وقتی دید من چیزی نمیگم با تعجب نگاهی به حال و روزم انداخت و خطاب به مهسا گفت :

_بسه فقط با این حرفا داری خودت رو کوچیک میکنی !!

موهای آشفته رو که دورش ریخته بودن رو کنار زد و با خنده های عصبی گفت :

_کوچیک ؟!

انگار دیوانه اس یکدفعه جدی شد و ادامه داد :

_اصلا وایسا ببینم نظر بابات در این مورد چیه ؟!

با قدمای نامتعادل به طرف کیفش که روی زمین افتاده بود رفت و درحالیکه درش رو باز میکرد و گوشی رو بیرون میکشید زیرلب زمزمه کنان گفت :

_نابودت میکنم دختره دهاتی !!

درحال شماره گرفتن بود و من همونجوری خشک شده ایستاده بودم که آراد با قدمای بلند به طرفش رفت و گوشی رو با حرص از دستش بیرون کشید

_از خونه من گمشو بیرون بعد به هرکی میخوای زنگ بزنی ، بزن !!

کیفش روی دوشش انداخت و درحالیکه دستش رو به سمت آراد میگرفت خشن گفت :

_میرم ولی فکر نکن به این زودیا دست از سرت برمیدارم !!

آراد گوشی تقریبا توی بغلش پرت کرد که دستپاچه توی هوا گرفتش و درحالیکه از گوشه چشم نگاهی به من مینداخت با تمسخر گفت :

_اول تو آیینه نگاهی به خودت بنداز بعد دور و بر آراد بپلک !!

دستش روی هوا تکونی داد و هشدار آمیز گفت :

_برمیگردم !!

و بدون اینکه شالش روی موهاش بندازه با همون سروضع با عجله از خونه بیرون رفت و در سالن رو محکم بهم کوبید

با شنیدن صدای در تکونی توی جام خوردم و چشمامو روی هم فشردم بعد از نفس عمیقی کشیدم چشمام رو باز کردم که چشمم خورد به آرادی که با چشمای ریز شده نگاه ازم نمیگرفت

_خوبی ؟!

سری در تایید حرفش تکون دادم بی حرف به طرف اتاق پریا راه افتادم ، میخواستم سری بهش بزنم ببینم در چه حاله !!

ولی هر قدمی که برمیداشتم حرفای اون دختره مدام توی سرم چرخ میخورد و اعصابم رو بهم میریخت لعنتی زیرلب زمزمه کردم و خطاب به خودم آروم لب زدم:

_به خودت بیا نازی !!

کلافه سرم رو به اطراف تکونی دادم و دستم روی دستگیره در اتاق پریا نشست ولی هنوز در رو باز نکرده بودم که دستی دور کمرم حلقه شد و صدای آراد توی گوشم پیچید

_میخوای بفهمی حال عزیز چطوره ؟!

با شنیدن اسم عزیز دستم روی دستیگره خشک شد و بی حرکت ایستادم ، حس میکردم چطور ضربان بلند قلبم داره گوشام رو کر میکنه و بی اختیار لرز بدی به تنم نشسته

میترسیدم خبری ازش بگیرم و بفهمم بلایی سرش اومده و مُرده ، اون وقت باید چه خاکی توی سرم میریختم ؟؟

وقتی دید حرفی نمیزنم سرش رو کج کرد و درحالیکه با دقت نگاهش رو توی صورتم میچرخوند سوالی پرسید :

_چی شد آره یا نه ؟؟!

دستی به صورتم کشیدم و با لبهایی که از زور بغض میلرزیدن آروم لب زدم :

_نه !!

با تعجب ازم جدا شد و کنجکاو پرسید :

_یعنی واقعا نمیخوای بفهمی چه بلایی سرش اومده ؟!

اون که ترس من رو نمیفهمید ترسم از اینکه مُرده باشه ، با یادآوری اون لحظه ای که روی زمین افتاده و خون دورش جمع شده بود چشمام رو با غم روی هم فشردم و خشن لب زدم :

_گفتم که نمیخوام !!

و بدون اینکه فرصت هیچ حرفی دیگه ای بهش بدم وارد اتاق پریا شدم و درو بهم کوبیدم ، با شنیدن صدای در پریا که مشغول بازی بود سرش رو بلند کرد

و با دیدنم لبخند مهربونی روی لبهاش نقش بست لبخند مصنوعی در جوابش زدم که دوباره مشغول اسباب بازی هاش شد ،گیج دور خودم چرخیدم و بیقرار دستی داخل موهای آشفته ام کشیدم

باید چیکار کنم خدا ؟!

یه دلم میگفت برم بگم آره میخوام بفهمم حالش چطوره !!! ولی باز یک قدم به طرف در برنداشته بوده پشیمون میشدم و با ترس سرجام می ایستادم

اینقدر با دلهره و با دندون به جون لبام افتاده بودم که طعم تلخ خون توی دهنم پخش شد و از سوزش لبم صورتم درهم شد و زیر لب نالیدم :

_گَندت بزنن !!

دستم رو آروم به زخم لبم کشیدم که در اتاق بی هوا باز شد و آراد داخل شد و بدون هیچ حرفی با یه حرکت دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید

وارد سالن که شدیم رو به روم ایستاد و خشن گفت :

_چته ؟! این حرکات چین ؟! حالت خو…..

با دیدن لبم باقی حرفش رو نزد و نگاهش خیره لبهام شد و با تعجب لب زد :

_چیکار لبت کردی ؟!

دستش به سمت لبم اومد که عصبی پسش زدم

_بیخیال لب من شو ، بگو چطوری میخوای بفهمی حالش چطوره ؟!

دستش که روی هوا بود خشک شد و درحالیکه ابرویی بالا مینداخت جدی پرسید :

_واقعا میخوای بدونی !!

قبل از اینکه پشیمون بشم زبونی روی لبهای زخمی و ترک خورده ام کشیدم و با دودلی لب زدم :

_آره

_اوکی !!!

دستش رو داخل جیبش فرو برد گوشیش رو بیرون کشید و همونطوری که نگاهش خیره من بود با عجله شماره ای گرفت

_الووو نادر کجایی ؟!

سری تکون داد و همونطوری که ازم فاصله میگرفت بعد از مکثی بلند گفت :

_اهان باشه میخواستم بری یه سر بیمارستان

_……

نمیدونم چی بهش گفت که اخماشو توی هم کشید

_نه اون نیست ، میخوام آمار یه شخص رو که توی ای سی یو هستش برام دربیاری ببینم در چه حاله !!

_…..

_باشه تا یه ساعت دیگه نشده برو بیمارستان از همونجا بهم زنگ بزن

_……

اوکی زیر لب زمزمه کرد و جدی ادامه داد :

_باشه اسم و مشخصاتش رو برات پیامک میکنم

بدون اینکه خدافظی بکنه گوشی رو قطع کرد و به طرفم اومد

_تا چند دقیقه دیگه میفهمیم چطوره !!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x