رمان عشق ممنوعه استاد پارت 48

5
(1)

 

با دیدن حال بدم آراد با نگرانی دستاش بالای سرش برد و‌ گفت :

_هیس….آروم باش منم !!

نفسم رو‌ با خیال راحت بیرون فرستادم و‌ درحالیکه به‌ دیوار حمام تکیه میدادم چشمامو بستم و آروم پرسیدم :

_میدونه من اینجام درسته ؟!

چند دقیقه گذشت ولی صدایی از آراد به گوشم‌ نرسید چشمامو باز کردم و عصبی غریدم :

_با تو بودم میدونه من نامزد سوری توام ؟!

کلافه گفت :

_ پس فکر میکنی برای چی تا اینجا اومده ؟؟

نمیتونستم این ریکس رو به جون بخرم و اینجا کنار آریا باشم کنار کسی که هر لحظه ممکن بود بلایی سر م بیاره از جام بلند شدم و موهای پریشون‌ دورم رو کنار‌ زدم

_من میرم !!

آرادی که قصد خارج‌ شدن از حمام داشت با این حرفم ایستاد و ناباور لب زد :

_نشنیدم کجا میخوای بری ؟؟

بدون اینکه جوابش رو بدم بی اهمیت با تنه محکمی که بهش زدم از حمام خارج شدم و درحالیکه در اتاق رو نیمه باز میکردم نگاهی به بیرون انداختم که بازوم از پشت کشیده شد ، آراد عصبی در و‌ بست و گفت :

_این چه کاریه ….دیووونه شدی ؟؟

بی حوصله ازش فاصله گرفتم

_آره نمیتونم نزدیک این روانی بمونم تو که نمیدونی چه بلاهایی سر من آ…..

با دیدن چشمای به خون نشسته اش تازه فهمیدم دارم چی میگم و باقی حرفم نیمه تموم گذاشتم دستپاچه موهامو پشت گوشم فرستادم و خواستم از کنارش بگذرم که مُچ دستم رو گرفت و سد راهم شد

_چیکارت کرده ؟؟؟

_هی…..هیچی

_من رو‌ بازی نده نازی راستشو بگووو !!

میدونستم آراد روی آریا حساسه و نباید این حرف رو پیشش میزدم برای اینکه گندی که زدم رو جمع کنم به دروغ گفتم :

_ای بابا همین که مجبورم میکرد همه کارای خونه رو بکنم و مثل برده باهام رفتار میکرد رو منظورم بود دیگه

بدون اینکه به حرفای من توجه کنه و یه جورایی انگار‌ توی این دنیا نیست بی روح لب زد :

_بردت اتاق‌ مخصوص آره ؟؟؟

با یادآوری اون‌ اتاق کذایی لرزی به‌ نشست و برای اینکه از دست سوال جواباش در برم عصبی گفتم :

_نههههههه حالام ولم کن میخوام کپه مرگمو بزارم تا سروصداها خوابید نصف شبی از این خونه لعنتی برم

دستمو از دستش بیرون کشیدم و درحالیکه خودم روی تخت پرت میکردم پشت بهش چشمام بستم و خودم رو به خواب زدم بلکه دست از سرم برداره

ولی اون بی اینکه بیخیال شه عصبی بالای سرم ایستاد و گفت :

_اگه‌ ‌برده باشدت اتاق مخصوص و بلایی سرت آورده باشه خونش رو‌ میریزم

با اینکه از حرفاش ترسی به جونم افتاده بود ولی سعی کردم حرفاش رو بی جواب بزارم بلکه خشمش فرو کش کنه

یکدفعه انگار به سرش زده باشه جنون وار گفت :

_اصلا از کجا معلوم بلایی سرت نیاورده باشه باید خودم چک کنم

با خیمه زدنش روم به خودم اومدم و وحشت زده چشمامو باز کردم

_داری چه غلطی میکنی پاشو از روم ببینم

دستاش رو‌ دو طرف سرم ستون کرد و با چشمای به خون نشسته اش نگاهش توی‌ صورتم چرخوند و گفت :

_چیه ترسیدی ؟! نکنه بردت اتاق مخصوص باهات سک…س کرده که اینطوری رنگت پریده هااااا ؟؟

این روانی داشت چی برای خودش بلغور میکرد ؟؟ یعنی فکر میکرد من گذاشتم اون کثافت بهم دست بزنه ؟!
برای اینکه باورم کنه باید همه چیز رو انکار میکردم و یه طوری وانمود کنم که اصلا نمیدونم آریا همچین اتاقی داره

_ دیوونه شدی برو کنار ….اصلا اتاق مخصوص چیه ؟! من همچین چیزی توی خونه آریا ندیدم

با این حرفم سرش که توی گودی گردنم بود رو بالا آورد و با لحن مشکوکی پرسید :

_واقعا ندیدی ؟!

برای اینکه باور کنه عین همیشه باید زود از کوره در میرفتم و عصبی میشدم پس چشمامو درشت کردم و خشن غریدم :

_نهههههه چند بار باید بگم چرا بیخیال نمیشی و ازم نمیکشی بیرون ای بابا

به جای اینکه بدتر عصبی بشه تو اوج عصبانیت لبخندی گوشه لبش و با لحن ها..تی به شوخی گفت :

_فعلا که نکردمش تو….ت که بکشمش بیرون

همزمان با این حرفش پایین ت…نش رو بهم فشرد که با حس میزان تحر…یک شدگیش دستپاچه آب دهنم رو قورت دادم و گفتم :

_پاشو از روم بی ادب

با چشمایی که دیگه اون خشم اولیه توش نبود خیره لبهام شد و با لحن بدجنسی گفت :

_نه که توام خیلی از بی ادب و منکراتی بودن من بدت میاد

_اصلا ای…….

با نشستن لبهاش روی لبهای نیمه بازم حرفم نیمه تموم موند خواستم در برابرش مقاومت کنم که با نشستن دستش بین پا….م و کاری که کرد بی اختیار آ…هی کشیدم

دستش رو به طور ماهرانه ای تکون میداد و از طرفی خیره صورتم شده بود تا میزان لذت رو از حالت های صورتم ببینه که با شنیدن صدای آ….هم زیر لب زمزمه کرد :

_جوووون

لبامو بهم فشردم و سعی کردم در برابرش‌ مقاومت کنم پس دستای لرزونم روی سینه اش گذاشتم تا به عقب هُلش بدم

_برو کنار الان وقت این کارا نیست

بی اهمیت بهم پیراهنش از تنش بیرون کشید و درحالیکه پایین تخت پرتش میکرد سرش رو توی گودی گردنم فرو کرد و لباشو روی پوست تنم کشید

_دقیقا الان وقتشه

الان باید به فکر فرار و راه چاره ای باشم نه اینکه بخوام اینجا ز…یر آراد به عشق و حالش برسم پس عصبی چنگی‌ توی‌ موهاش زدم و کشیدمشون

_بلند میشی یا کچلت کنم ؟!

انگار نه انگار دارم موهاش از ریشه درمیارم لبه های لباسم رو کنار زد و با مک عمیقی که به بالا…تنه ام زد دستم توی موهاش شُل شد

اینقدر به این کارش ادامه داد که بی اختیار چشمام خمار شد و درحالیکه لبهام نیمه باز میموندن بی اختیار آ….ه خفه ای کشیدم

با شنیدن صدام سرش رو‌ بالا گرفت و بی قرار لبهاش روی لبهام گذاشت و به شدت شروع کرد به بوسیدنم و منم که انگار نه انگار داشتم باهاش مخالفت میکردم

شروع کردم به خی..س بوسیدنش و باهاش همکاری کردن ، نمیدونم چقدر درگیر بوسیدن همدیگه بودیم که با نفس های بریده سرش رو عقب کشید

و با چشمایی که رگای قرمز شهو….ت توش موج میزد نگاهش رو‌ به لبهام دوخت و دستش به طرف شلو….ارم رفت و با یه حرکت سعی کرد همراه با لباس ز…یرم اون رو پایین بکشه

که تقه ای به در اتاق خورد و صدای جیغ جیغوی مهسا سوهان روحمون شد

_آراد قراره بریم لبه ساحل گفتن بهت بگم توام بیای

ولی آراد انگار اصلا توی این دنیا نیست دستش نوازش وار روی تنم کشید و باز خواست روم خم شه

که مهسا تقه محکم تری به در کوبید و‌ بلند فریاد زد :

_چرا در قفل کردی با توام آراد

آراد عصبی چشماش روی هم فشرد و خشن زیرلب گفت :

_بر خر مگس معرکه لعنت !!

بلند شد و به طرف در رفت که ملافه روی تن خودم کشیدم ، عصبی در باز کرد که مهسا با خودشیرینی خواست حرفی بزنه

_عشقم چرا در…….

ولی یکدفعه با دیدن پایین تنه ورم کرده آراد که دقیق از داخل شلوارک پاش قد علم کرده و معلوم بود حرف توی دهنش ماسید و نگاهش توی اتاق چرخید تا روی من زم شد

مات و مبهوت چند ثانیه نگاهش رو بینمون چرخوند که آراد صداش زد و گفت :

_ما نمیایم میتونی بری !!

مهسا که کارد میزدی خونش درنمیومد عصبی دندوناش روی هم سابید و خشن خطاب به آراد گفت :

_داشتی چیکار میکردی هاااا ؟

آراد که عیش و‌ نوشش خراب شده بود و بخاطر اینکه مهسا نزاشته بود کارش رو بکنه عصبی بود بلند غرید :

_باید به توام جواب پس بدم برو بابا

خواست در اتاق رو ببنده که مهسا نزاشت و عصبی هُلی به در داد و درحالیکه داخل میشد گفت :

_تو مال منی بعد اینجا با این هرزه داری چه غلطی میکنی ؟؟

تموم حس و حال از سرم پریده بود عصبی روی‌ تخت نشستم و گفتم :

_با من بودی گفتی هرزه ؟

انگار دیوونه شده باشه به طرفم حمله کرد و تا به خودم بیام موهام کشید

_تو یکدفعه سرو کله ات از کجا وسط زندگی ما پیدات شد هاااا لعنتی

بخاطر حرکت یهوییش خم شدم و از درد به خودم پیچیدم که آراد عصبی به سمتش یورش آورد و سعی کرد از من جداش کنه

_ولش کن دیووونه شدی مهسا ؟؟!

ولی من کسی نبودم که به این زودیا کم بیارم و‌ کسی بتونه بزنم و من ساکت و آروم بمونم تا کارش رو بکنه ، پس تا به خودش بیاد با یه حرکت روی روی تخت خوابوندمش و با تموم وزنم روی سینه اش نشستم و عصبی سرش فریاد کشیدم :

_حالا چیکارت کنم هاااا

دیگه جیغ جیغ نکرد و به جاش چشماش گشاد شد و‌ بعد از چند ثانیه صورتش کم کم عین گوجه قرمز شد و به سختی لب زد :

_ب….رو کنار

فشاری به سینه اش آوردم و حرصی لب زدم :

_همین جا خوبه ….حالا بگو داشتی چی زِر زِر میکردی درست نشنیدم ؟؟

آراد به جای اینکه جلومون بگیره با دیدن حالمون تو گلو خندید و گفت :

_بسه نازی !!

بی توجه به حرفش دندونام روی هم سابیدم و عصبی چنگی به موهای مهسا زدم و کشیدمشون

_حالا که آدمت کردم میفهمی در افتادن با نازی یعنی چی

جیغ بلندی از درد زد و شروع کرد به فوحش های رکیک دادن که یکدفعه در اتاق باز شد و تقریبا همه توی اتاق ریختن بابای آراد با دیدن وضعیت مهسا عصبی جلو اومد و گفت :

_اینجا چه خبره ؟؟؟

دهن باز کردم چیزی بگم که یکدفعه با دیدن یک جفت چشمای آشنا که با نفرتی که درشون موج میزد از پشت سر همه خیره ام بود حرف توی دهنم ماسید و بی اختیار لرزی به تنم نشست

آراد با دیدن حال من جلو اومد با اخم خطاب به پدرش گفت :

_مقصر مهساس !!

همه با دیدن حالمون زدن زیرخنده ولی مهسا که با تکون نخوردن من و دیدن آدمای اطرافمون شجاعت پیدا کرده بود تکونی به خودش داد و سعی کرد از زیر…م بیرون بیاد

_ددی کمکم کن !!

باباش پوووف کلافه ای کشید و به طرفمون اومد

_میشه بلند شید ؟؟

با شنیدن صدای عصبی باباش به خودم اومدم بالاخره نگاه از چشمای سرد و پر از نفرت آریا گرفتم

تازه حواسم جمع سر وضعم شد اوووه خدای من بخاطر کار آراد و تقلا و درگیری هایی که با مهسا کرده بودم لباسم توی تنم کج شده بود و تقریبا بیشتر لباس زیرم معلوم بود

دستپاچه از روی مهسا کنار رفتم و درحالیکه یقه ام رو چنگ میزدم و بالا میاوردم سعی کردم ملافه روی خودم بکشم

مهسا با لب و لوچه آویزون خودش رو توی بغل باباش انداخت و لوس گفت :

_ددی کجا بودی داشت خفه ام میکرد

باباش توی سکوت دستی روی موهاش کشید که آراد پوزخندی زد و گفت :

_اگه یاد بگیری بی اجازه پاتو داخل حریم شخصی دیگران نزاری مطمعن باش هیچ مشکلی برات پیش نمیاد

مهسا عصبی سرش رو بالا گرفت و بدون اینکه از گفتن چیزی شرم و حیا داشته باشه جیغ کشید :

_میزاشتم این سلیطه زیر…ت باشه و باهاش‌ عشق و حال کنی هااا ؟!

با این حرفش یخ زدم و با سنگینی نگاه آدمای جمع با خجالت توی خودم جمع شدم که آراد عصبی سرش فریاد زد :

_خفه شوووو

به سمتش یورش آورد که پدرش حرصی صداش زد

_آراد !!!

مهسا سرش رو توی بغل باباش پنهون کرد که آراد کلافه ایستاد و چنگی توی موهاش زد

_مگه نمیبینی چی میگه آخه پدر من ؟؟! چرا باید توی مسایل خصوصی من و‌ نامزدم بکنه دخالت بکنه هااااا

اونا باهم بحث میکردن و بقیه هم انگار فیلم جالبی درحال پخشه میخندیدن و به تماشا ایستاده بودن ولی از این وسط تنها کسی که برای یه ثانیه هم نگاه مرموزش رو از روی من برنمیداشت آریا بود

کسی که حس تنفر تو نگاهش بیداد میکرد با حس سنگینی نگاهش به قدری ترسیده بودم که بدنم قفل کرده بود و جرات اینکه کوچکترین تکونی بخورم رو نداشتم و درست عین مجسمه ای سر جام بی تحرک ایستاده بودم

نمیدونم چقدر توی فکر بودم که جلو اومد و درحالیکه نگاهش رو بین جمع میچرخوند چیزی گفت که با ترس سرمو بالا گرفتم و تنم یخ بست

_هر جایی میری انگار آتیش بپا میکنی ؟؟؟

با این حرفش سکوت محض همه جا رو فرا گرفت و همه با تعجب نگاهشون رو بینمون میچرخوندن بابای آراد جدی اخماشو توی هم کشید و سوالی پرسید :

_شما همدیگرو میشناسید ؟؟

آب دهنم رو صدا دار قورت دادم و توی جام تکونی خوردم ، آریا از پشت سر بقیه جلو اومد و درحالیکه رو به روم می ایستاد بدجنس نگاهی بهم انداخت و گفت :

_اوووووم نه ولی …..

نگاهش رو به چشمای آراد دوخت و حرصی ادامه داد :

_از تعریف هایی که آراد برام کرده دقیق میدونم تا حالا چه کارهایی کرده و چه آتیش هایی که سوزونده … مگه نه آراد ؟؟

آراد که کلافگی از سر و روش میبارید به اجبار سری در تایید حرفاش تکونی داد ولی من از ترس حس میکردم تنم خیس عرقه و دستام از شدت استرس شروع کرده بودن به لرزیدن

در همین حین بابای مهسا دستش رو‌ گرفت و عصبی گفت :

_بیا بریم بیرون کارت دارم

کم کم بقیه هم دنبالشون بیرون رفتن و این معرکه ای که گرفته بودن تموم شد ، نفسم رو با فشار بیرون فرستادم و از گوشه چشم آریا رو میپاییدم تا اونم بیرون بره

که جلوی چشمای گشاد شده ام در رو بست و درحالیکه بهش تکیه میداد دستاش رو زیر بغلش زد و نگاهش بین من و آراد چرخوند و خشن گفت :

_خوب نازی خانوم ….از این ورا ؟!

آراد یک قدم جلو اومد و جدی گفت :

_آریا بریم بیرون با هم حرف بز…..

آریا دستش رو به نشونه سکوت جلوی آراد گرفت و خشن گفت :

_هیس….. بعدا با تو خیلی کار دارم الان نوبت این خانوم زرنگه اس که فکر کرده میتونه از دست من در بره

تموم شهامتم رو جمع کردم و سرم رو بالا گرفتم و گفتم :

_منظور حرفاتون رو متوجه نمیشم !!

با این حرفم خشمش اوج گرفت و چشماش شد گلوله آتیش و تا بخوام به خودم بیام به طرفم حمله کرد و فَکم رو محکم توی دستش گرفت

_متوجه نمیشی هااااا

وحشت زده خواستم سرمو عقب بکشم که نزاشت و با دست دیگه اش موهامو توی چنگش گرفت و تکون محکمی به سرم داد و عصبی از پشت دندونای چفت شده اش غرید :

_حالا چطور ؟! من رو یاد اومد ؟؟ عزیز رو که خوابوندی گوشه بیمارستان چطور ؟؟

آراد بازوش رو گرفت و درحالیکه سعی میکرد ازم جداش کنه عصبی گفت :

_بسههههه ولش کن آریا !!!

یکدفعه انگار دیوونه شده باشه ولم کرد به طرف آراد چرخید و درحالیکه یقه اش رو‌ میگرفت تکونی بهش داد و حرصی گفت :

_چیه ؟! میبینم که نگران زیر….خوابت شدی

آراد عصبی غرید :

_چی‌ میگی برای خودت ؟؟

آریا عصبی محکم به عقب هُلش داد و گفت :

_فکر کردی میتونی با این هرزه سر من کلاه بزاری ؟؟

به‌ طرف من چرخید و عصبی ادامه داد :

_یا تو فکر کردی میتونی از دست من …آریا کیان در بری ؟؟

توی جام تکونی خوردم ولی بدون اینکه خودم رو ببازم به دروغ گستاخ لب زدم :

_اولندش من از هیچ کی نمیترسم دوما کاری نکردم که بخوام از دستت در برم فقط دیگه نخواستم پیشت کار کنم و از اون خ…..

با حلقه شدن دستاس‌ دور گردنم حرف توی دهنم ماسید و با چشمای گشاد شده خیره آریایی شدم که جنون وار به گلوم فشار میاورد و عصبی گفت :

_چطور جرات میکنی توی چشمای من زل بزنی و‌ دروغ بگی هاااا ؟! خودم تک تک دوربین های مداربسته رو چک کردم و دیدمت چیکارا کردی

اوووه خدایا من چقدر خنگم ؟؟
چطور دوربین ها رو از یاد برده بودم ؟!

با حس خفگی دستام روی دستاش گذاشتم و با صورتی جمع شده نالیدم :

_خ…فه شدم و….ولم کن

آراد با دیدن حال بدم عصبی جلو اومد و به هر طریقی بود دستای آریا رو از دور گردنم باز کرد که به شدت شروع کردم به سرفه کردن

آریا کنارش زد و باز خواست به طرفم حمله کنه که آراد حرصی سد راهش شد و با لحن نسبتا آرومی تهدیدکنان گفت :

_بسه آریا اگه نمیخوای اطلاعات و مدارکت دست بقیه بیفته

پاهاش از حرکت ایستاد و‌ درحالیکه دستی پشت لبش میکشید با بهت گفت :

_الان تو داری منو تهدید میکنی ؟!

آراد دست به سینه و با اخمای درهم جلوش ایستاد

_تو اینطور فکر کن !!

چند ثانیه با چشمای به خون نشسته و با نفس نفس خیره آراد شد و بعدش انگشتش رو تهدیدوار توی هوا تکونی داد و خشن گفت :

_هه چهارچشمی حواسم بهتون هست فکر نکنید به این سادگی ها بیخیالتون میشم با بد کسی در افتادین

و بدون اینکه فرصت زدن حرفی به ما بده از اتاق خارج شد و‌درو محکم بهم کوبید ، هنوز در حال گلوم رو ماساژ دادن و سرفه کردن بودم که آراد با نگرانی کنارم نشست و سوالی پرسید :

_حالت خوبه ؟؟

سرفه هام شدت گرفت که با عجله از روی پاتختی پارچ رو برداشت و لیوانی پر آب میکرد جلوی دهنم گرفت به سختی یه کمی ازش خوردم که تا حدودی سرفه هام بند اومد دستش زیر چونه ام نشست و سرمو بالا گرفت :

_بهتری ؟!

اون لحظه نمیدونم چم شده بود و برای اولین بار توی زندگیم به قدری ترسیده بودم که کنترل رفتارهای خودمو نداشتم و با این حرفی که زد بی اختیار‌ خودم رو توی آغوشش انداختم و دستامو دور کمرش حلقه کردم

از این حرکتم به قدری هنگ کرده که برای چند ثانیه دستاش بی حرکت روی هوا موند و با محکم کردن حلقه دستام دور کمرش به خودش اومد و توی سکوت دستی روی موهام کشید

اینقدر نوازشم کرد و حس آرامش به بدنم تزریق کرد که بی اختیار پلکام روی هم افتاد و نمیدونم چی شد که به خواب عمیقی فرو رفتم و دیگه نفهمیدم چی شد

نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با حس خفگی و گیر افتادن توی یه جای تنگ بیدار شدم و به زور پلکای سنگین شده ام رو باز کردم

که با دیدن صورت آراد اونم توی یه فاصله نزدیک از خودم طوریکه‌ دستاش دورم حلقه کرده بود و محکم توی بغلش گرفته بودم پاهاش روی پاهام انداخته بود

چشمام گرد شد و با تعجب سعی کردم توی جام تکونی بخورم ولی قادر به کوچکترین حرکتی نداشتم و توی بغلش زندانی شده بودم

وقتی دیدم هیچ راه رهایی نیست اخمامو توی هم کشیدم و به سختی لب زدم :

_آراد میخوام بلند شم ولم کن

توی خواب سرش توی گودی گردنم فرو کرد و خوابالو گفت :

_هوووم بزار یه کم دیگه بخوابیم

_تو بخواب من چیکارت دارم بزار فقط من برم

نفس عمیقی توی گردنم کشید که مورمورم شد و سرمو کج کردم که درست مثل پسر بچه های تسخ و‌ بازیگوش زمزمه کرد :

_نه میخوام تو بغلم باشی

کلافه چشمامو تو حدقه چرخوندم

_عه آراد !!!

بوسه ای روی گردنم نشوند

_هووووم فقط چند دقیقه !!

برخلاف حرفش به هر طریقی که بود میخواستم از توی بغلش بیرون بیام ولی بیفایده بود و بر اساس قد و قامت بزرگش من درست عین عروسکی توی بغلش گیر افتاده بودم

به اجبار عصبی سرمو روی بالشت گذاشتم که نمیدونم باز چی شد چشمام گرد شد و خوابم برد نمیدونم چقدر زمان گذشته بود یکدفعه با صدای در قلتی توی رختخواب زدم که با حس آزادی دست و پاهام چشمامو باز کردم

با دیدن جای خالی آراد بلند شدم و صاف توی رختخواب نشستم یعنی کجا رفته بود ؟؟!

گیج دستی به موهام کشیدم که تقه دیگه ای به در اتاق خورد گیج بلند شدم و تلوتلوخوران در باز کردم و با دیدن کسی که پشت در ایستاده بود اخمامو توی هم کشیدم

_باز چیه ؟؟!

مهسا با تنه محکمی که بهم زد عصبی داخل شد و گفت :

_ برو کنار کارم با تو نیست آراد کو کجاست ؟؟

از دست این دختر احمق زبون نفهم دیگه داشتم دیونه میشدم چشمامو تو حدقه چرخوندم و زیرلب زمزمه وار غریدم :

_طرف دیوانس !!

به طرفم چرخید و دست به سینه گفت :

_چیزی گفتی ؟؟؟

بی اهمیت بهش به طرف چمدون رفتم تا چیزی پیدا کنم تنم کنم و یه کمی بیرون برم چون واقعا از بس توی اتاق مونده بودم دیگه داشت حالم بهم میخورد

ولی هنوز زیپ چمدون باز نکرده بودم که بازوم گرفت و عصبی درحالیکه به طرف خودش برم میگردوند گفت :

_ببین نمیدونم از کجا سروکله ات پیدا شده ولی به نفعته که از آراد دوری کنی وگرنه …..

دستش رو به نشونه چاقو زیر گلوش گذاشت با دیدن این حرکتش بی اختیار پقی زدم زیر خنده حالا نخند کی بخند

با دیدن خنده هام با بهت نگام کرد که دستمو به دلم فشار دادم و از شدت خنده ها خم شدم ، فکرش رو بکن داره من رو با چاقو تهدید میکنه هیچ کسم نه اونم این تی تیش مامانی !!

انگار زیادی حرصش گرفته بود دندوناش روی هم سابید و خشن گفت :

_به چی میخندی هااا !؟؟

خوب که خندیدم اونم کلی حرص خورد راست ایستادم و درحالیکه دستی به گوشه چشمام که از زور خنده اشکی شده بودن کشیدم و به سمتش قدم برداشتم

_اخه جوجه تو رو چه به تهدید کردن من ؟!

روی هوا دستی تکون دادم و ادامه دادم :

_یالله برو رد کارت

عقب گرد کردم و یه دست لباس بیرون آوردم که انگار جنی شده باشه لباس رو از دستم بیرون کشید و جلوی چشمام از وسطش جرش داد جلوی پام انداختش

منتظر بود من عصبی شم ولی وقتی دید من بی روح و خنثی فقط دارم نگاهش میکنم حرصی پاشو محکم روی زمین کوبید و با جیغ خفه ای که کشید از اتاق بیرون رفت

سرم رو با تاسف به اطراف تکونی دادم و زیرلب زمزمه وار گفتم :

_خدا من از دست این جماعت دیوانه نجات بده

باز به طرف چمدون برگشتم و درحال زیر و رو کردن لباسا بودم که با صدای باز شدن یهویی در اتاق با فکر به اینکه مهساس پووف کلافه ای کشیدم و عصبی گفتم :

_گفتم که آراد اینجا نیست باز برای چی ا…..

به عقب چرخیدم که با دیدن آریایی که با پوزخندی گوشه لبش خیرم بود از ترس قالب تهی کردم و باقی حرفم نیمه تموم موند

داخل شد و درحالیکه درو میبست به سمتم اومد و با پوزخندی گوشه لبش گفت :

_به به نازی خانوممممم

عقب عقب رفتم

_باز چی میخوای ؟؟؟

_اون چیزی که از خونم دزدیدی رو

با گیر کردن پام به لبه تخت ، تعادلم از دست دادم و با پشت روی تخت افتادم دستپاچه سعی کردم صاف روی تخت بشینم

که با یه حرکت محکم تخت سینه‌ام کوبید که باز روی تخت افتادم و تا بخوام عکس العملی نشون بدم روم خیمه زد و چشمای به خون نشسته اش رو به چشمام دوخت

_م…من چی…چیزی از خونت ندزدیدم

هنوز حرف کامل از دهنم بیرون نیومده بود که آنچنان سیلی توی صورتم زد که سرم کج شد و از درد لبم رو به دندون فشردم

پاهام بین پاهاش قفل کرده و درحالیکه موهامو چنگ میزد عصبی کنار گوشم غرید :

_سعی نکن برای من ننه غمبرک بازی دربیاری و فیلم بیای چون برای من بکارت نمیاد میدونی چرا ؟؟

فکم توی دستش فشرد و درحالیکه صورتم به سمت خودش برمیگردوند ادامه داد :

_چون من همه فیلمای تو رو از برم دختر جون

تقلا کردم تا از زیرش بیرون بیام و شروع کردم به دست و پا زدن

_ولم کن وگرنه جیغ میکشم

فقط قصد تهدید کردنش رو‌ داشتم وگرنه جرات این کار و دخالت و کنجکاوی دیگران رو نداشتم انگار میدوست قصدم بازی دادنشه چون فشار روی دستامو بیشتر کرد

_یالله جیغ بکش ببینم

لبامو از درد بهم فشردم که نگاهش روی لبهام لغزید و یکدفعه رنگ نگاهش تغییر کرد و شهو…ت توی نگاهش نشست و گفت :

_باز باید ببرمت اتاق مخصوصم تا بگی جای اون پرونده کجاست آره ؟؟

با یادآوری اتاق مخصوص و بلاهایی که سرم آورده بود از ترس لرزی به تنم نشست که کریح خندید و گفت :

_هوووم انگار هنوز مزه اش زیر زبونته و یادت نرفته

دندونام روی هم سابیدم و خشن لب زدم :

_روانی !!

سیلی محکم دیگه ای توی صورتم کوبید که سرم کج شد و حس‌ کردم گوشه لبم پاره شده ، حرصی بالا تنه ام توی چنگش فشرد و خشن گفت :

_آره من روانی یه بلایی سرت میارم تا یادت نره در افتادن با آریا کیان یعنی چی

دستش به سمت پاره کردن لباسم رفت که آراد درحالیکه تنها یه لباس ز…یر تنش بود و قطره های آب روی تنش پایین میچکیدن با سری پایین افتاده داخل اتاق شد و بلند گفت :

_نازی همه رفتن شنا توام ب……

همین که سرش رو بالا گرفت و ما رو توی اون حال دید با خشم غرید :

_ اینجا چه خبره ؟؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x