رمان قایم موشک پارت 22

اگه سیانور داده بودم بهش با اشتیاق بیشتری می‌خوردش تا این ترکیب سمی!

سریع از جاش بلند می‌شه و سمت دستشویی حمله می‌کنه.

تند تند عق می‌زنه و اون محتویات سمی رو بالا میاره.

بین عق زدناش هر از گاهی یه چهارتا فحش هم نثار من می‌کنه.

منم صورتم رو می‌شورم و سعی می‌کنم به موهای بهم چسبیده‌ی شیریم بی توجه باشم.

چهار زانو می‌شینم و نفس عمیقی می‌کشم.

– بیا… بیا حاضرم مجازاتمو بپذیرم.

تو دهنش آب قرقره می‌کنه و با صورت قرمز شده میاد جلوم می‌شینه.

– مجازات؟ جزای این ظلمی‌که در حقم کردی رو فقط گیوتین می‌تونه ادا کنه! بقیه‌ش بچه بازیه…

هرچی بیشتر می‌گذره بیشتر مضطرب می‌شم.

با یه حالت هیستریک می‌گم:

– بسه دیگه. بگو چیکار کنم. جراتمو…. بگو…

لبخند مرموزی روی لبش می‌شینه.

– تلفن رو بردار خدمات هتل رو بگیر.

چشمم گرد می‌شه.

– دیارا؟

لبخندش کش میاد و ادامه می‌ده:

– بگو سلام من یه عقب مونده ذهنی جسمی هستم. کلماتت هم بکش. احساس کنم داری از زیر مسئولیتت شونه خالی می‌کنی، می‌گم زنگ بزنی رئیست بگی خیلی وقته عاشقتون شدم لطفا احساساتمو قبول کنید!

فکم می‌افته.

مات و مبهوت می‌گم:

– تو خود ابلیسی! حرمله چطور می‌تونی همچین حرکتی سرم بزنی؟

دندون قروچه می‌ره:

– هنوز به حرملگی بعضیا نرسیدیم!

– من زنگ نمی‌زنم…

چشماشو ریز می‌کنه:

– زنگ می‌زنی و علاوه بر اونی که گفتم، می‌گی من دستشویی کردم تو خودم لطفا بیاید عوضم کنید.

احساس می‌کنم فشارم حتی با تصورش هم میفته.

عقده‌ای فقط می‌خواد تلافی کنه!

مثل خودم، هرکلمه که اعتراض می‌کنم، مجازاتمو سخت تر می‌کنه.

پس تصمیم می‌گیرم تا از این بدترش نکرده انجامش بدم.

با دست لرزون گوشی رو برمی‌دارم و خدمات هتل رو می‌گیرم.

می‌زنم رو بلندگو.

– سلام روزتون بخیر. شما با خدمات هتل تماس گرفتید. چه کاری براتون انجام بدیم؟

آب دهنمو با بدبختی قورت می‌دم.

زیر لبی می‌گم:

– خدا لعنتت کنه دیارا…

و اون عفریته فقط با لبخند نظاره گره.

با دست اشاره می‌زنه ادامه بدم و یواش می‌گه:

– استرس نگیر فقط خودت باش…

چشمامو محکم بهم فشار می‌دم.

با لکنت و کشیده تو تلفن می‌گم:

– سل… لام… لام…

قهقهه دیارا بلند می‌شه و من دوست دارم از خجالت برم تو زمین محو شم.

طرف چند لحظه مکث می‌کنه و بعد با یه مهربونی اعصاب خرد کن می‌گه:

– سلام به روی ماهت عزیزم. چه کاری ازمون ساخته‌س واست انجام بدیم؟

قیافه‌م آویزون می‌شه.

دوباره با همون لحن می‌گم:

– م… من… تو… تو… شل… شلوارم… پی پی کردم.

و خودم می‌ترکم از دری وری هایی که دارم به متصدی طفل معصوم تحویل می‌دم.

دیارا هم از شدت خنده رو زمین ولو می‌شه.

طرف هم که کلا تو افق محوه.

با سر به دیارا اشاره می‌کنم و درحالی که نفسم از خنده بریده، بی صدا لب می‌زنم:

– بیا بگیر گوشیو جمعش کن… من دیگه‌ نمی‌تونم.

با تک سرفه‌ای خنده‌شو جمع می‌کنه و تلفن رو می‌گیره.

صداشو ناامید می‌کنه و می‌گه:

– سلام ببخشید این بچه ما اگه اذیتتون کرد. یکم مشکل داره. چندلحظه تنهاش گذاشتم…

طرف با خوشرویی جوابش رو می‌ده و دیارا تلفن رو قطع می‌کنه.

– فکم بس خندیدم درد می‌کنه.

با ته خنده‌ای به تایید حرفش سر تکون می‌دم و خمیازه می‌کشم.

– درسته تحقیر شدم و مردم آزاری کردی اما خندیدم. فردا اگه دهنمونو سرویس نکنن.

دیارا که تازه شارژ شده می‌گه:

– پاشو بریم لب ساحل پیاده روی.

اینکه علاقه‌ای به دریا رفتن نداره و منم اصرارش نمی‌کنم به خاطر اینه که بچگی یه بار تو دریا می‌خواست غرق بشه، بعد از اون دیگه‌ کلا از آب می‌ترسه و دور هرچی دریا و استخره خط کشیده.

خمیازه دیگه‌ای می‌کشم و سمت اتاق خواب می‌رم:

– برو بابا حال داری… تو تا حالا خواب بودی. من بدبخت دارم از خستگی شرحه شرحه می‌شم خودت هرجا می‌خوای برو. شب بر شما خوش.

دیگه نمی‌شنوم چی جواب می‌ده.

روی تخت دراز می‌کشم.

ساعت یک نصف شب توجه‌م رو جلب می‌کنه.

اما انقدر خسته‌م که نمی‌تونم به این فکر کنم دیارای کله خر ممکنه تو این ساعت پاشه تنهایی بره پیاده روی…

قبل از اینکه افکارم گسترش پیدا کنه، چشمام از خستگی روی هم می‌فته و کلا بیهوش می‌شم.

4.2/5 - (38 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saman
saman
1 ماه قبل

خیلی رمانت رو دوست دارم کاش هر روز میذاشتی😍💗♥

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x