4 دیدگاه

رمان مانلی پارت 13

4
(16)

#پارت_13

 

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

دستی به صورتش کشید و سکوت کرد.

_باشه بیا بی‌خیال این بحث بشیم.

فردا کلاس داری؟

 

متفکرانه چشمی چرخاندم.

_آره چطور مگه؟

 

بی‌مکث جواب داد: تا چه ساعتی؟

 

لپ‌هایم را باد کردم.

_تا ساعت چهار. بعدش هم قراره با بچه‌های دانشکده بریم بیرون یه هفته‌ست برنامه‌ش رو ریختیم ولی هی کنسل شد ایندفعه دیگه…

 

کف دستش را بالا گرفت.

_باشه فهمیدم. بلند شو بریم سر میز همه منتظر ما هستن.

 

شانه‌ای بالا انداختم و پشت سرش به راه افتادم.

 

برایم عجیب بود چرا یکدفعه به سرش زده بود که جاسوسی زندگی مرا بکند!

 

روی صندلی نشستم و نامی صندلی کنارم را عقب کشید.

 

نشست و دیس برنج را به سمتم گرفت.

 

زیر چشمی به مامان که حواسش نبود نگاه کردم و سریع برنج کشیدم.

 

اگر احساس صمیمیت نامی را با من می‌دید پوست از سرم می‌کند!

 

قبل از این که دوباره به سرش بزند و چیزی تعارفم کند تند تند بشقابم را پر از گوشت و سالاد کردم و شروع به بلعیدن غذا کردم.

 

نامی چند لحظه با تعجب به عجله‌ام نگاه کرد و بعد به آرامی مشغول خوردن غذایش شد.

 

بعد از خوردن غذا همراه دخترها وارد آشپزخانه شدم تا دوباره گیر امر و نهی‌های نامی نیفتم.

 

در کودکی رابطه‌ی خیلی خوبی با یکدیگر داشتیم همیشه هوایم را داشت و اجازه نمی‌داد کسی نازک‌تر از گل به من بگوید.

 

حتی میان دعواهای من و سیما هم همیشه طرف مرا می‌گرفت ولی از یک جایی به بعد کم کم رابطه‌مان کم شد و شکاف بزرگی میانمان افتاد.

 

مامان اجازه نمی‌داد زیاد با پسرها تنها بمانیم و نامی هم مشغول درس و کار و بارش بود.

یا شاید هم به‌قول نریمان مشکل از جای دیگری بود.

 

انگار این فاصله تاثیری روی او نداشت و همچنان مثل گذشته رفتار می‌کرد درست برعکس من که حسابی معذب بودم.

 

مامان زهره اگر رفتارش را می‌دید حسابی گوشم را می‌کشید.

 

در نگاه او تنها پسری که حق داشتم کنارش بیش از حد احساس راحتی کنم پسر برادرش باربد بود. آن هم برای این که شیر مادرش را خورده بودم و به قول خودشان خواهر و برادر رضاعی به حساب می‌آمدیم!

 

مشغول فکر کردن بودم که فرشته ضربه‌ای به بازویم کوبید.

_خوب به بهونه‌ی اون خرطومت از ظرف شستن در رفتیا. این رو میزنم به حسابت.

 

سیما چشمی چرخاند.

_از بچه‌گی همین‌جوری لوس و ناز نازی بود و ما باید جورش رو می‌کشیدیم.

 

شانه‌ای بالا انداختم.

_نازکش داشتم… حرص نخور ظرفت رو بشور مهندس.

 

فرشته خندید و سیما ابرویی بالا انداخت.

_توروخدا تو با اون رشته‌ت داری منو مسخره می‌کنی؟ خوبه همه می‌دونن از بس خنگی جایی قبول نشدی تهش مجبور شدی بری پی گل بازی.‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
10 ماه قبل

ندا جان موفق باشی‌♥️
عاشق رمانت شدم🙂😇

بی نام
بی نام
10 ماه قبل

وای توروخدااتفاق بدی نیفته بس که همه ی رمانا شده استرس من شباهم خواب بدمیبینم دوست دارم نامی به مانلی برسه

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

گشنگه 🙃

‌آتی
‌آتی
10 ماه قبل

افرین ادامه بده🙂✨

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x