7 دیدگاه

رمان مانلی پارت 26

4.1
(14)

#پارت_26

 

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

باربد که کمی حالش جا آمده بود به صندلی تکیه داد و نفس نفس زنان گلویش را صاف کرد.

 

صدایش گرفته و خشدار بود و به‌سختی حرف می‌زد.

_خوب شدم چیزی نیست!

 

داریوش با همان اخم‌های درهم که نگرانی چشمانش را پوشش می‌داد نگاهش کرد.

_اون برگه چی بود که به‌خاطرش نظم کلاس منو به‌هم زدین؟

 

سریع خم شدم و برگه را برداشتم.

 

کثیفی خیسی و تف باربد را به جان خریدم و آن را میان دستانم کاملا له کردم.

 

نزدیک بود به‌خاطر پنهان کردن این برگه تا مرز خفه شدن برود و دلم نمی‌آمد تلاشش ناکام باقی بماند.

_چیزی نیست استاد یادگاریه!

 

دستش را به سمتم دراز کرد.

_پس بده من نگهش دارم.

 

لب‌هایم را به‌هم فشردم و با چندش کاغذ خیس و مچاله‌ای را که به کف دستم چسبیده بود میان دستان بزرگ و مردانه‌ی داریوش قرار دادم.

 

چیزی از تصویر مشخص نبود و نمی‌دانم داریوش به چه نیتی کاغذ را از دستم ربوده بود!

 

باربد با کف دستش گلویش را مالید و چشم غره‌ای به من رفت که چشمانم گرد شد.

 

با آمدن نوید داریوش سری برای بچه‌ها تکان داد.

_زنگ تفریح تموم شد برگردیم سر بقیه‌ی درس.

 

بچه‌ها ناله‌ای کردند و به رو به خیره شدند.

 

باربد لیوان آب را از دست نوید گرفت و آن را یه سره سر کشید.

 

داریوش عصبی‌تر از قبل شروع به درس دادن کرد و من نگاه زیر چشمی‌ام را به باربد دوختم.

_خوبی باربد؟

 

با صدایی که به زور در می‌آمد گفت: به لطف مشاوره‌های کارآمد شما…

 

ابروهایم بالا پرید ولی با دیدن نگاه پر شماتت داریوش دهانم را بستم.

 

تا وقتی کلاس به پایان برسد مهمان نگاه‌های پرخنده‌ی بقیه و چشم غره‌های داریوش بودیم.

 

به محض خسته نباشید گفتن داریوش هردو همزمان آخیشی گفتیم که باعث شد صدایمان در کلاس بپیچید!

 

نوید به آرامی به پیشانی‌اش کوبید و داریوش با ابرویی بالا رفته به سمتمان چرخید.

_مثل این که خیلی بهتون بد گذشته. نه؟

ببخشید مصدع اوقات شدم!

 

لب‌هایم را به‌هم فشردم و سرم را پایین انداختم.

 

با باربد سر لج افتاده بود و این وسط من هم محکوم به سوختن بودم.

 

باربد همان‌طور که از جا بلند می‌شد کوله را روی دوشش انداخت و جواب داد: خواهش می‌کنم. بالاخره پیش میاد دیگه استاد!

 

داریوش دست به سینه و پر اخم خیره‌اش شد.

 

کوله‌ام را برداشتم و به آرامی خودم را از باربد دور کردم تا مورد خشم و غضب داریوش قرار نگیرم.

 

هردو از طایفه متین‌ها بودیم و آدم فروشی در خونمان بود!

 

داریوش نگاه خیره‌اش را از باربد برداشت و برگه‌های روی میز را جمع کرد.

_این که برای بار سوم بخوای یه درسی رو بیفتی دیگه نمی‌شه اسمش رو سرنوشت گذاشت. این یه انتخابه!‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الی
الی
8 ماه قبل

الان باربد دوست داره دختر باشه یا دوست داره با پسرا را..بطه داشته باشه ؟
هیچ متوجه نشدم

بانو
بانو
10 ماه قبل

رمان خیلی خوبه ولی به نظرم قلم شما خیلی کنده آخه یه کلاس یا یه مهمونی انقد نباید طول بکشه …

انقد یه جارو یا یه ماجرا رو کش میدین آدم اصل قضیه یادش میره…پارت گذاریتونم خیلی کمه..با احترام فقط نظرم و گفتم

میمَم
میمَم
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

فحشش زششششتتتتت فخش زشتتت تترررررر
فحش سانسورییییی

بانو
بانو
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

نه قشنگم چرا فحش آخه رمانتو دوست دارم اینارو گفتم به دل نگیر

Viana
Viana
10 ماه قبل

خیلی عالیه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
10 ماه قبل

مرسیییی
ننه ندا فقط میشه یکم زیادش کنی🥺

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x