رمان مانلی پارت 3

#پارت_3

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

 

نگاهی به پشت سرش انداخت.

_این‌طور به‌نظر می‌رسه.

 

چند لحظه خیره نگاهم کرد.

 

تیزی چشمان تیره‌اش موجب شد سریع نگاهم را بردارم.

_باز هم که اسمارتیز شدی!

می‌خوای بقیه واسه‌ت دست بگیرن؟ چرا زودتر نرفتی بالا صورتت رو تمیز کنی؟

 

لبم را تر کردم و قدمی به سوی در برداشتم.

_لازم نیست واسه چنین چیز کوچیکی توبیخم کنید پسر عمه خونه که شلوغ بشه کسی با من کاری نداره!

 

تکیه‌اش را از چارچوب در برداشت و کل ورودی را اشغال کرد.

 

در همان فاصله‌ی کم به چشمان تیره و اخم‌های کمرنگش خیره شدم.

_توبیخت می‌کنم چون لزومی نداره کسی تورو توی این وضعیت وقتی رنگی رنگی شدی ببینه کوچولو…

 

نگاهش گرم و سنگین بودم آنقدر که دلم می‌خواست به کناری هلش بدهم و فرار کنم.

 

ولی نه زورش را داشتم و نه جرئتش را…

 

میان افکارم غوطه‌ور بودم که دستش را بی‌هوا بالا آورد.

 

ترسيده کمی خودم را عقب کشیدم.

مکث کرد و اخم‌هایش کمی از هم باز شد.

 

دوباره دستش را جلو آورد و با پشت انگشت اشاره‌اش به آرامی روی بینی‌ام کشید.

 

نفسم حبس شد و ماتم برد!

 

بهت زده از ترس و حیرت سرجایم باقی ماندم.

 

گرمای نوازشگر دستش روی بینی کوچکم سرعت خون در شریان قلبی‌ام بالا برد.

_مگه با صورتت کوزه‌ها رو رنگ میزنی شلخته خانم؟

 

قدیم‌ترها همیشه موهایم را با دست‌هایش به‌هم می‌ریخت. یا گونه‌های گردم را بین انگشتانش می‌فشرد ولی هيچوقت لمس نوازش گونه‌ای از این مرد دریافت نکرده بودم!

 

دستش را که عقب کشید لبخند کمرنگی روی لب‌هایش نقش بسته بود.

_حالا می‌تونی نفس بکشی مانلی!

 

انگار که منتظر شنیدن همین حرف بودم بی‌هوا نفس عمیقی کشیدم که باعث پررنگ تر شدن لبخندش شد.

 

نگاه جست و جو گرم را سریع دور تا دور باغ چرخاندم تا کسی این صحنه را ندیده باشد.

 

بیشتر از هرکسی از دایی زیادی مذهبی و سنتی‌ام می‌ترسیدم.

 

کسی که بعد از مرگ پدر مجبورمان کرده بود در باغِ عمارتش خانه‌ای نقلی بسازیم تا خواهر بیوه و خواهر زاده‌های یتیمش تا همیشه زیر سایه‌ی او زندگی کنند.

_لطفا… اجازه بده برم.

 

صدای لرزانم موجب شد موجی از تعجب درون نگاهش شکل بگیرد.

 

با چشم‌هایی متفکر و جدی قدمی به عقب برداشت.

 

‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌

4.4/5 - (42 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aramesh
22 روز قبل

وای ننه عالیه مسی 😘🥰
زود زود پارت بده

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
22 روز قبل

وایی مرسییی ندایی 😘😘
اشکال نداره که میگم ندایی؟

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  neda
22 روز قبل

😂😂پس منم میگم ننه😂❤❤

میمَم
میمَم
22 روز قبل

باه باه ببین کی از خواب پا شده اومده پارت گذاشته!!!

میمَم
میمَم
پاسخ به  neda
22 روز قبل

چطوری؟!

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x