رمان ملورین پارت 28

4.7
(3)

 

 

سعی میکرد با این حرف‌ها به خودش دلداری دهد و محمد برای تسکین خاطرش لبخندی زد و گفت:

 

– خیله خب بیا زودتر ببریمش بیمارستان.

 

از جلوی در کنار رفته و اجازه داد اول محمد حرکت کند و سپس خودش به دنبالش روانه شد.

 

درب حیاط را باز کرده و محمد مینو را به ارامی به دست ملورین داد و گفت:

 

– سوار شو.

 

تن کوچکش را در اغوش گرفته و سوار ماشین شد، محض احتیاط دو تا سیلی ارام به دو طرف صورتش کوبیده و صدایش زد:

 

– مینو جان؟ وا میکنی چشاتو خوشگلم؟

 

نه تنها چشم‌هایش را باز نکرده بلکه صدای هذیان گفتنش هم قطع شد.

 

ترسیده سرش را به سمت بینی کوچکش برد ک در همان حال به ارامی زمزمه کرد:

 

– نفساش ضعیف شده!

 

موقع گفتن این حرف قطره‌ی اشکش به پایین سر خورد و روی پیشانی مینو چکید.

 

محمد برای تسکین خاطرش به ارامی دستش را روی شانه‌اش قرار داد و صدایش زد:

 

– چیزی نیست ملو، نگران نباش، الان میرسیم.

 

با سرعتی سرسام اور رانندگی میکرد و حتی چند تا چراغ قرمز هم رد کرد.

 

 

 

 

 

 

روبروی بیمارستان ایستاد و قبل از اینکه ملورین از ماشین پیاده شود، گفت:

 

– وایستا خودم بغلش میکنم.

 

از ماشین پیاده شده و به سمت درب شاگرد رفت، در را باز کرده و ملورین مینو را به ارامی به اغوشش سپرد و پر از بغض خیره‌اش شد و لب زد:

 

– نفساش ضعیفه!

 

مینو را به خود فشرد و بدون اینکه جوابش را دهد با قدم هایی بلند سه سمت در ورودی بیمارستان رفت و همین که وارد شد خودش را به پذیرش رساند و گفت:

 

– سلام خانم، ببخشید…

 

پرستار سرش را بالا گرفته و با دیدن مینو به ارامی لب زد:

 

– بفرمایید؟ بیمارتون چه مشکلی دارن؟

 

مختصر توضیحی برایش داد و پرستار گفت:

 

– قیم قانونیشون شمایین؟

 

سرش را به نشانه‌ی منفی تکان داد و قبل از اینکه حرفی بزند صدای ارام ملورین از پشت سرش بلند شد:

 

– منم!

 

به سمتش چرخید و نگاهی به چهره‌ی بهت زده‌ی ملورین انداخت و پرستار گفت:

 

– اینجا رو امضا کنید بیمار باید بستری شه!

 

 

 

بی حرف پایین برگه‌ای که روبرویش بود را امضا کرد و به مینو نگاهی انداخت.

 

تخت سینه‌اش به زور بالا و پایین می‌شد و میان خواب و بیداری لب‌هایش می‌لرزید.

 

به کل روحیه‌اش را باخته بود و همین باعث گیج و گنگ شدنش شده بود!

 

بعد از اوردن برانکارد و گذاشتن جسم نیمه جان مینو روی تخت و انتقالش به اورژانس محمد کنارش ایستاد و به ارامی صدایش زد:

 

– ملو؟

 

سرچرخاند و خیره‌اش شد و در همان حال برای بار سوم جمله‌اش را تکرار کرد:

 

– نفساش ضعیف شده بود!

 

کلافه دستی لای موهایش کشید و دو طرف شانه‌های ملورین را چنگ زد و گفت:

 

– خوب میشه خب؟ چیزیش نشده فقط یه خورده تب کرده! نگران نباش!

 

میگفت نگران نباش اما فقط خدا می‌دانست که خودش تا چه اندازه نگران است!

 

روی صندلی‌های ابی رنگی که جلوی پذیرش بود نشست و سرش را روی زانوهایش تنظیم کرد.

 

هر دو دستش را دور زانوهایش پیچید و به یاد چشم‌های خیس مینو افتاد.

 

به یاد خنده ها و شادی هایشان، اشک‌های مینو و ابی بازی در حوض کوچو وسط خانیشان!

خاطرات پیش چشمانش از هر زمان دیگری بیشتر جولان میدادند!

 

 

– بیمارتون بخاطر شرایط خاصی که داره باید خیلی بیشتر تحت نظر باشه، داروهاشو تهیه کردین؟ باید زیر نظر دکتر مصرف کنه! امروزم شانس اوردین که زود متوجه حالش شدین وگرنه تضمینی برای نجات دادنش نبود!

 

پر از بغض به لب‌های دکتر چشم دوخت و بعد از تمام شدن حرفش زمزمه کرد:

 

– یعنی الان خوبه حالش؟

 

دکتر خودکاری که در دستش بود را روی میز گذاشت و عینک طبی‌اش را روی بینی‌اش جابه‌جا کرد و گفت:

 

– خوب که نه ولی بهتره! باید خیلی مراقب حالش باشین و همچنین یه دستگاه اکسیژن نیازه، سابقه‌ی آسم داره؟

 

سرش را به نشانه‌ی منفی به دو طرف تکان داد و گفت:

 

– نه!

 

– متاسفانه امروز اکسیژن خونش به شدت افت کرده بود، ممکن بود بره تو کما ولی خداروشکر انگار خیلی بیمارمون قویه!

 

مینو قوی بود!

بیش از حد انتظارش قوی بود!

 

تنها خدا می‌دانست اگر محمد به موقع به دادشان نرسیده بود چه اتفاقی می‌افتاد.

 

از روی صندلی بلند شد و به ارامی زمزمه کرد:

 

– میتونم ببینمش؟

– حتما، هر چند الان خوابه!

 

بی توجه به دومین جمله‌ی دکتر از اتاق بیرون زده و به سمت اتاق مینو حرکت کرد.

 

حرف‌های دکتر در سرش تکرار می‌شد و در اخر خدا را شکر کرد که مینو سالم است!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.......
.......
1 سال قبل

میشه یا پارت هات رو زیاد کنی
یا بیشتر از دوروز در هفته پارت بذاری؟
رمانت قشنگه ولی کم پارت می‌ذاری…‌

hasii
hasii
1 سال قبل

میشه رمانتون رو مرتب تو سایت بارگذاری کنید؟
ممنون🌹

علوی
علوی
1 سال قبل

سلام
سال نوی همه مبارک.
مخصوصاً ادمین عزیز
هزار سال بهتر از سالی که گذشت در پیش رو داشته باشید

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x