رمان ملورین پارت 45

 

 

با استیصال پلک‌هایش را روی هم فشرده و پچ زد:

 

– نمیدونم!

 

بغص بیخِ گلویش تار بسته بود و سیبِ ادمش تکانی محکم خورده و گفت:

 

– من واست دستمال کاغذیم محمد؟

 

بالافاصله ابروهای محمد در هم گره خورده و آرواره‌هایش را روی هم فشرد:

 

– کی همچین زری زده بگو بزنم تو دهنش!

 

با کفِ دست به تختِ سینه‌اش کوبید و جدیت را چاشنیِ لحنش کرده و گفت:

 

– من!

 

میانِ بحث و حس بدی که به تن جفتشان رسوخ کرده بود، با شیطنت لبخندی روی لب نشانده و گفت:

 

– لب تو حیفه زده بشه، لب تورو باید بوسید!

 

بالافاصله سر خم کرده و قبل از اینکه لب‌هایش لب‌های لرزانِ دخترک را نشانه رود، سرِ ملورین به سمت شانه‌اش کج شد!

 

مبهوت همانجا ایستاد و سپس پلک روی هم کوبید.

 

نفس داغش را روی گردنِ ملورین خالی کرده و همانجا با درماندگی پچ زد:

 

– تو بگو من چیکار کنم!؟

 

از گوشه‌ی چشم نگاهی به مرد انداخته و بالاخره حرفی که بیخ گلویش مانده بود با بازگو کرد:

 

– به مامان و بابات بگی با یه بچه یتیم رابطه داری، موافقت نمیکنن با هم موندنمون نه؟

 

حرفی را به زبان اورده بود که محمد به ان یقینِ حتمی داشت!

هیچ کس با بودنِ آن دو نفر با هم موافقت نمیکرد!

 

 

 

پدری که به ازدواجِ او با دنیا اصرار داشت، به هیچ وجه با بودنِ ملورین در خانه‌اش موافقت نمی‌کرد.

 

خواست حرفی بزند، دروغی بگوید که او را توجیح کند ولی سکوتش طولانی شد!

 

طولانی شدنِ سکوتش پوزخندی روی لب های ملورین اورد و اهسته پچ زد:

 

– سکوتِ علامتِ رضایته!

 

کمی از محمد فاصله گرفته و خیره نگاهش کرد.

انقدر خیره که محمد بالاجبار نگاهش را به زیر کشاند و گفت:

 

– راضیشون میکنم!

 

– وقتی پدر و مادری رضایت قلبی نداشته باشن، تو به زورم نمیتونی راضیشون کنی!

 

سر بالا گرفته و به چشم‌های سبز رنگِ ملورین خیره شد و گفت:

 

– من حلش میکنم، تو نگران نباش!

 

نمیخواست قدمی در جایی بگذارد که کسی با بودنش موافق نیست!

نمیخواست با بودنش در زندگیِ محمد مایه‌ی ابرو ریزی‌اش شود.

 

نفس عمیقی و لرزانی کشید و بغض را پس زده و گفت:

 

– نمیخواد، من میمونم همینجا! اینجا راحت ترم!

مینو هم همینجا راحت تره!

 

عقب گرد کرد و قبل از اینکه برگردد محمد به ارامی ارنجش را گرفته و گفت:

 

– زورت بهم میچربه که وقتی یه پشت چشم واسم نازک میکنی اینطوری حیرونت میشم ملو!

لج نکن باهام!

من از هر طرف تحت فشارم تو یکم درکم کن!

 

 

از اینکه همیشه او باید درک می‌کرد خسته شده بود!

چرا هیچ وقت، هیچ کس او را درک نمی‌کرد؟

 

خسته پلک‌هایش را روی هم فشرده و گفت:

 

– باشه درکت میکنم!

 

محمد اما عصبی بازویش را به چنگ گرفته و بر خلاف چند دقیقه‌ی قبل که سعی داشت ارامشش را حفظ کند اینبار توپید:

 

– چته ملو؟ چرا بچه بازی در میاری؟

گفتم الان نمیتونم به خانوادم بگم، این دیگه کجاش ناراحتی داره که اینطوری میکنی؟

 

بهت زده سر به سمت محمد چرخانده و سعی کرد بازویش را از دستِ محمد بیرون بکشد و گفت:

 

– چیکار میکنی؟

 

– من چیکار میکنم یا تو چیکار میکنی؟ این بچه بازیا چیه؟

 

کلافه دستی میان موهایش سرانده و دسته‌ای اط انها را به چنگ گرفته و ادامه داد:

 

– دیگه نمیتونم بهت بگم بالای چشمت ابروئه!

سریع قهر میکنی ملو!

 

توقع این رفتار را نداشت!

همین باعث شد که لب‌هایش بلرزید و بغض کند!

 

محمد انگشتش را تهدید وار جلویِ صورتِ ملورین تکان داده و با تاکید گفت:

 

– گریه نمیکنیا! گریه کنی من میدونم و تو!

 

بر خلاف حرف محمد قطره‌ای از اشک‌های درشتش روی گونه‌اش سر خورد و گفت:

 

– چرا اینطوری میکنی؟ بازومو شکستی!

 

کف دستش را به ارامی روی بازوی دردناکش کشیده و زیر لب پچ زد:

 

– وحشی!

4.4/5 - (64 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلارام
17 ساعت قبل

هنوز پارت نمیدین خسته شدیم 🥲

دلارام
8 روز قبل

صحیح
احسنت 😘

🙃...یاس
🙃...یاس
8 روز قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دلارام
پاسخ به  🙃...یاس
8 روز قبل

یاس چخبرت این مدت زیاد حمایت میکنی ؟!

آخرین ویرایش 8 روز قبل توسط Ebrahim Talbi
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  دلارام
8 روز قبل

فاطمه تو چت روم گف من حتی سالی یبارم پارت بزارم شما باید حمایت کنید داره حمایت میکنه 😂 😂
اجی فاطمه منم دارم با لایک کردن پیامش حمایت میکنم هااا😂 ❤ ❤

آخرین ویرایش 8 روز قبل توسط 𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
8 روز قبل

یعنیا عاشقتممم
😂😂❤❤

آخرین ویرایش 8 روز قبل توسط 🙃...یاس
🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  دلارام
8 روز قبل

😎😎😎
شدم هشتک حمایت از خاله فاطی

دلارام
پاسخ به  🙃...یاس
8 روز قبل

یس دردر بیبی 😊

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x