رمان ناسپاس پارت 94

0
(0)

 

نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:

-کسی منو نفرستاده…من فقط میخوام یه گوشه بشینیم و چنددقیقه باهم گپ بزنیم.

سرتاپام رو یکبار دیگه براندار کرد.
هی میخواست از خودش دورم بکنه اما چشمش که به صورت و هیکلم میفتاد پشیمون میشد.
آینه اش رو غلاف کرد.پرتش کرد تو اعماق کیف سرخ رنگش که مثلا با رنگ لبهاش ست بود و بعد هم گفت:

-من نرخم یکم بالاست…از همین حالا گفته باشم…
مکان از خودم باشه هر دور سکس 600…از خودت باشه هم پونصد…شب هم میمونم ولی نرخ روند صعودی میگیره جیگر…حله؟

پوزخندی زد.من چیمیگفتم اون چی میگفت.
کنج لبمو دادم بالا و واسه اینکه روشنش کنم دوزاریش بیفته گفتم:

-نه ببین مثل اینکه نگرفتی…من نمیخوام کسی رو بکنم.من میخوام باهات حرف بزنم…

ابرودرهم کشید و پرسید:

-حرف ؟ لاس؟ لاس سکسی.ماشین داری!؟

با انگشت شست یه اشاره به عقب سرم کردم و جواب دادم:

-نه..موتور دارم…باهمین میبرمت!

اخم ظریفش غلیظ و پررنگتر شد.با عشوه ازم فاصله گرفت و بعد هم گفت:

-برو پی کارت بابا…برو…

هووووف! با یه جنده ی آهن پرست اورجینال سرو کار داشتم که حتی کلاسش نمیگرفت سوار موتور بشه و به کمتر از ماشین رضایت نمیداد.
ارم فاصله گرفت و بود که بره دنیال شکار کیس.
دنبالش رفتم و برای اینکه راضیش کنم ببرمش یه گوشه و گپ بزنیم گفتم:

-دخی…این موتوری که میبینی قیمتش از اون ماشینهایی که دارن از جلوت رد میشن گرونقیمته..پول مول هرچقدر بخوای بهت میدم فقط چنددقیقه میخوام باهات حرف بزنم…

مکث کرد.دوباره تماشام کرد و درنهایت پرسید:

-چه حرفی؟

دستهامو تو جیبهای شلوارم فرو بردم و جواب دادم:

-حالا تو بیا بریم…میریم کافه.اونجا صحبت میکنیم…فقط چنددقیقه….

بدون حرف تماشام کرد.
به نظر می رسید باخودش درحال فکر کردنه.برای من هم مهم نبود قراره چقدر برای فکر کردن اون معطل بمونم.
تنها چیزی که واسه من اهمیت داشت این بود که به سلدا برسم.

بعد از چنددقیقه فکر کردن بالاخره گفت:

-خیلی خب…ولی فقط چنددقیقه…

فوزیه رو فرستادم که بره خونه و بعد هم دختره رو ترک موتور کردم و بردم یه کافه.
نمیخواستم برای حرف کشیدن از زیر زبونش از همون اول از زور استفاده بکنم.
همین که پشت میز نشست گفت:

-ببین بچه خوشگل…تو الان وقت منو گرفتی.من حتما باید از تو خسارت زمان یگیرم…

صندلی رو کشیدم عقب و روش نشستم.زل زدم به چشمهای بزک شده اش و بعد گفتم:

-تو یه رفیق صمیمی داری.درسته!؟یکی که همیشه باهمین!

یا شک و ظن نگاهم کرد.بهم اعتماد نداشت.
دستهاش رو گذاشت روی مسز و با قفل کردن انگشتهاش توی هم جواب داد:

-فکر کن آره…خب که چی!؟

دلم میخواست همین امشب مسیر رسیدنم به سلدا هموار بشه.
دیگه نباید این جست و جو بیشتر از این طولانی میشد.
باید پیداش میکردم و بهترین زندگی رو براش میساختم.
آب دهنمو قورت دادم و پرسیدم:

-اسم دوستت رو میخوام بدونم!

تعجب و شکش بیشتر شد.
خودش رو کشید عقب.
هیچی نگفت تا وقتی که گارسن سر رسید.
یه بستنی مخصوص سفارش داد ومن یه قهوه…
وقتی رفت گفت:

-تو چیکار به اسم دوست من داری!؟

کف دوتا دستم رو گذاشتم روی میز و گفتم:

-یک کلمه جواب منه.اسم دوست صمیمیت چی هست!؟

این جواب رو میخواستم که مطمئن بشم مسیر رو تا الان درست اومدم.
مسیر رسیدن به سلدا….
نفس عمیقی کشید ودرنهایت جواب داد:

-سلدا…اسم دوستم سلداست

وقتی این جواب رو داد یه نفس راحت کشیدم.اشتباه نکردم.
فوزیه کارش رو درست انجام داد.
سرم رو با رضایت تکون دادم و گفتم:

-میخوام ببینمش…منو ببر پیشش…

تا اینو گفتم پورخندی زد و پرسید:

-وایسا ببینم…نکنه از برو بچ شفیقی!؟

نمیدونستم داره از کی حرف میزنه.سرمو تکون دادم و گفتم:

-همچین کسی رو نمیشناسم.

باور نکرد.با پوزخند و تاسف براندازم کرد و درنهایت گفت:

-ما رفیق فروش نیستیم…به شفیق بگو ارواح عمه ات.

انگشت فاکش رو نشونم داد و از روی صندلی بلند شد…

انگشت فاکش رو نشونم داد و از روی صندلی بلند شد.
نمیدونم این شفیق کی بود که ازش حرف میزد اما میدونستم این دختر اگه بپره بازهم روند پیدا کردنش واسم سخت تر از همیشه میشه
از طرفی در مورد سلدا نمیخواستم به زور متوسل بشم حتی در مورد رفقاش برای همین من هم فورا بلند شدم و گفتم:

-من اونی که تو فکر میکنی نیستم! شفیق مفیق هم نمیشناسم….من باخود سلدا کار دارم…

آتیش تند خشمش فرو کش شد.موهای بافته شده اش رو بالا آورد و پایینشون رو پشت لبش گذاشت تا حالت سیبیل مردونه پیدا کنه و بعدهم گفت:

-اهووووم…که از برو بچ شفیق نیستی! مشتری هستی آره؟ هان؟معرفت کیه؟

فاصله ابروهام کم و کمتر شد.متوجه حرفهاش نمیشدم.
من باید مشتری چی میبودم؟
سرمو تکون دادم و گفتم:

-ببین من از حرفهای تو سر درنمیارم! من با سلدا کار دارم…
اون کسی هم که تو فکر میکنی نیستم.یا آدرس سلدارو بهم بده خودم برم سراغش یاهم شماره ام رو بهت میدم بده دستش…
بهش بگی کی ام خودش متوجه میشه و بجا میاره!

یکم فکر کرد و بعد با رها کردن بافت موهاش و پایین آوردنش از پشت لبهاش گفت:

-خب…یه نمه مورد دومی بهتره…همون شماره تو رد کن بیاد!

خوشحال از راضی شدنش فورا دست بردم توی جیب پشتی شلوارم.یه کارت همراهم بود.کارت نمایشگاهی که از اونجا موتور خریده بودم.
خودنویسی از جیب دیگه ام بیروت آوردم و پشت کارت شماره تلفن همراهمو نوشتم و بعد کارت رو گرفتم سمتش و گفتم:

-بگو امیرسام پسر امیرارسلان مرصاد! ازش بخواه حتما باهام تماس بگیره…

کارت رو ازم گرفت و اسممو دو سه بار باخودش زمزمه کرد و بعدهم گفت:

-اهووووم….امیرسام…حله حاجی…فقط صد رد کن بیاد!

چشمهامو ریز کردم و پرسیدم:

-چی!؟

چشمهاشو درشت کرد و گفت:

-صد تومن دیگه.کفتر نامه بر که نیستم. پیک و پستچی هم نیستم هزینه داره…

پوزخندی زدم و از کیف پولم دو تراول پنجاهی بیرون آوردم به سمتش گرفتم.
پولارو گرفت و گذاشت تو جیب کوچیکه کیفش و بعدهم گفت:

-بای بای آقا خوشتیپه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nahar
Nahar
1 سال قبل

😐😐😐😐😐 کی‌ میشه این امیرسام قشنگ ضایع شه؟؟؟؟؟؟

ارزو
1 سال قبل

عییی خدا برگردیم سر ساتووو
گور بابای امیر سام😑😑😑💔💔💔

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

خب تا بیست پارتم ماجراهای سلدا و امیر سامه 😑😑😑😑

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x