7 دیدگاه

رمان نبض سرنوشت پارت۱۰

5
(1)

لباس رو داد دستم و گفت : برو امتحانش کن.
_ نمیخواد دیگه قشنگه تو هم که پسندیدی

دستشو پشت کمرم گذاشت و هولم داد_ برو دیگه چقدر حرف میزنی
به اجبار لباس رو پرو کردم و گفتم مریم بیاد ببینه
لبخندی از سر رضایت زد و گفت : سلیقه منه دیگه قشنگه درش بیار بریم که ماهان الاناس برسه. بهش گفته بودم 4 و نیم بیاد دنبالمون.

سری تکون دادم و درو بستم .لباسو در آوردم و مانتوم رو پوشیدم.

تا خواستم کارتو در بیارم مریم نوچی کرد_ یادت رفت اینا همش الکیه پس هزینه هاشم گردن من و ماهانه .
مریم حساب کرد و رفتیم بیرون.

مریم دور و برش رو نگاه کرد و گفت : کوش پس ؟
با دست ماشین ماهانو نشون دادم و گفتم: اونجاس یه خصلت خوبم که داشته باشه آن تایم بودنشه .
به کمک مریم نایلون هارو گذاشتم رو صندلی و سوار شدیم.

ماهان نگاهی به قیافه خسته مریم کرد و گفت : واس من اینجوری میکنی واس خودت قراره چی کار کنی

مریم پشت چشمی نازک کرد و گفت : نگران خودت باش .لباس خریدی

ماهان ماشین رو روشن کرد و گفت : نه تازه یکی خریدم هنوز نپوشیدمش
مریم گفت : به چه مناسبتی؟

ماهان از تو آیینه نگام کرد و پوزخندی زد
_ نامزدی امیر بود ولی نشد افتاد عقب . پنجشنبه هفته بعده.عسلم میبرم .

آب دهنمو قورت دادم وگفتم : من خیلی کار دارم

ماهان خونسرد گفت : ازت سوال نکردم میایی یا نه

کلافه دستی به پیشونیم کشیدم و هیچی نگفتم .

مریم همون طور آهنگا رو بالا پایین میکرد گفت: ماهان یه دونه آهنگ درست حسابی نداری ها .

_کی مجبورت کرده گوش بدی؟

مریم لبخند ژکوندی زد و گفت: شنیدی میگن ببین طرف چی گوش میده شخصیتش رو بسنج.

ریز خندیدم و سری به تاسف تکون دادم . اگه یکی از پس ماهان بر بیاد همین مریمه و همین طور واسه مریم..

ماهان نایلونا رو دستمون داد و گفت: شما برید تو من یه ساعت دیگه میام
مریم غر زد : اینا رو بیاری تو بعد بری چی میشه
ماهان عینکش رو زد بالا و گفت: روی تو بیشتر میشه فعلا

مریم عصبی به سمت خونه راه افتاد .
نایلون ها رو برداشتم و دنبالش رفتم .

مریم کبری خانم رو صدا زد گفت: اینا رو ببر بالا بزار تو اتاق عسل
_مریم من برم یه سلامی به خاله ساره بدم میام
_ باش فقط زود بیا کار داریم به آیلینم بگو بیاد .
باشه ای گفتم و رفتم سمت اتاق خاله ساره .
در زدم و گفتم : اجازه هست
آیلین درو باز کرد و گفت : خیر اجازه نیست چقدر دیر اومدین
خندیدم و گفتم: سلام

_سلام خب حالا چرا دیر اومدین؟ دلم میخواد بکشمتون

با خنده گفتم : فعلا صبر کن من یه سلامی خدمت خالم بدم

دستمو کشید و گفت : بیخود مامان سرش شلوغه بعدم تو باغ بود مگه ندیدینش؟
_نه ندیدیم .چیزی شده؟

سر تکون داد و گفت :زن دایی ماهور اومده بود اینجا دعوایی بود جات خالی . من از همین بالا صندلی گذاشتم نگاه کردم .

لبمو گاز گرفتم تا نخندم و گفتم : آخه دعوا مگه دیدنیه

_ په نه په شنیدنیه. حالا گوش گن .ماهور میگفت دو ساله کل خاندان میدونن شما بهار و ماهان رو برای هم در نظر دارید.

آقا جونم گفت در نظر داشتم یا نداشتم الان اینجوری گفتم ، خلاصه اینجوری. گفتم بهت بگم که بترس!

پوزخندی زدم وگفتم : میخواد مثلا چی کار کنه بکشدم؟

_نه از ماهور نترس از معینی ها بترس . امشب اگه واس هر دختری میتونه شب قشنگ باشه قطعا واس تو ترسناکه .معینی ها رو که میشناسی

نیشخندی زدم و گفتم : آره یه زمانی مامانم زیاد از خانوادش میگفت .یادمه اینم میگفت که این زندگی ساده رو به زندگی با اون خانواده ترجیح میده منتهی نمیدونم من الان چرا اینجام.

آیلین ساکت شد و حرفی نزد .
به طرف اتاقم رفتم و گفتم : بیا بریم کلی کار هنوز مونده
درو باز کردم و نشستم رو تخت .

آیلین هم اومد تو و گفت : خریداتون فقط همین چند تاس؟

چپ چپ نگاش کردم و گفتم : تو از مریم بدتری ها من کلا اهل خرید زیاد نیستم
_خب تو اشتباه میکنی خرید کردن خیلی حال میده
_آره ولی برای شما نه واس منی که از بچگی یاد گرفتم چه جوری باید بخرم بپوشم بخورم تا آخر ماه دوام بیارم.

لبخندی زد و گفت : پس الان استفاده کن دیگه هر چی بخوای در اختیار داری

تلخ خندیدم و گفتم : یه مقدار دیر نیست به نظرت ؟ بعدم من چیزی از این خانواده نمیخوام .

تا خواست چیزی بگه مریم اومد و مشغول خوش و بش با اون شد

مریم دست به سینه وایساد وگفت : خب آیلین آماده ای میخوام اون وسط بدرخشه هر چند همین که معینی نیست جلب توجه زیاد میکنه.

اخمی کردم و گفتم : هیچوقت به این اندازه به فامیلیم افتخار نکردم .خیلی خوشحالم که معینی نیستم هر چند متاسفانه یه رگم هست

مریم خندید و گفت : تو دیونه ای همه آرزوشونه یه ارتباطی با این خانواده داشته باشن

آیلین لبخند ژکوندی زد وگفت : آره ولی به شرطی که اول شرایط رو براشون توضیح بدیم که اینجا خبری از آرامش نیست فقط جنگ…..

“ماهان”

_وای بسه دیگه امیر چقدر غر میزنی

چشم غره ای بهم رفت و گفت : ماهان تو یکی حرف نزن اصلا

شاداب خنده ای کرد وگفت : بابا بیچاره خواسته زن بگیره دیگه چرا انقدر اذیتش میکنی
امیر عصبی گفت: من از همه بیشتر مشتاق بودم که زن بگیره و سر و سامون بگیره ولی نه با این دختر

دستی به موهام کشیدم و گفتم : چرا الکی شلوغش میکنی

امیر نشست تو ماشینو درو محکم کوبید

_ نه خیر تو مثل اینکه یادت رفته رسم و رسوماتتون. یعنی دیگه کار تمومه واس خانواده شما

شادابم سوار شد و گفت : ماهان بجنب دیر شد اینم ول کن

امیر زد پیشونیش و گفت : خدایا ما با کیا شدیم 80 میلیون؟؟

شاداب ابرویی بالا انداخت و گفت : با فرشته هایی مثل ما و دیو هایی مثل خودت

_ شاداب هر کی ندونه حالا فکر میکنه باهات دشمنم

ماشین رو روشن کردم و گفتم : نامزدیتون آخرش شد هفته دیگه؟
شاداب سری به تائيد تکون داد و گفت : آره عسلم با خودت بیار

نیم نگاهی به امیر کردم که داشت منفجر میشد و گفتم : باش شاداب این شوهرت رو درست کن هر کی ببینه فکر میکنه داریم به زور میبریمش.

امیر نگاه تندی بهم انداخت که خندیدم..
شاداب با دیدن اون همه ماشین متعجب گفت : ایندفعه حق با امیره بابا واس یه صیغه ساده این همه

لبخند شیطونی زدم و گفتم :کی گفته صیغه؟
امیر چشماش گرد شد و گفت : ماهان!

شونه ای بالا انداختم و گفتم : نگران نباش تا الان به عسل گفتن که دیگه صیغه نیست
شاداب گفت : آخه یعنی چی ؟مگه میشه؟ کی آزمایش دادید؟

_برنامه آقاجون یکدفعه تغییر کرده دیروز که بهم زنگ زد ماهم رفتیم آزمایشگاه البته عسل همچنان…

امیر پرید تو حرفم و غرید : داری چه غلطی میکنی ماهان

بدون توجه بهش راه افتادم سمت خونه .
سینا با دیدنم بلند شد و گفت : آخه الان وقت دیر کردنه آقا جون پیدات کنه نصفت کرده
_ کار بسیار پسندیده ای میکنه امیر اینو گفت وسلام کرد .

نگاهی به دور و ور انداختم و گفتم : عسل کو؟
_ اونجا نشسته کنار آیلین. برو پیشش تا بیشتر از این واسمون حرف در نیاوردن.

شاداب بازوی امیر و کشید و گفت : بیا ماهم بریم من آشنا شم با عروس خانممون
رفتم طرفشون که آیلین و عسل با دیدنم بلند شدن

آیلین با عصبانیت گفت : ماهان هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟
جوابی ندادم و خیره عسل شدم . خوشگل تر از همیشه شده بود . مخصوصا تو اون لباس میدرخشید..

“عسل”
به زور گفتم : سلام آقا امیر

نگاهی بهم انداخت و گفت : سلام مبارک باشه

دختری که کنارش بود گفت : سلام من شادابم نامزد امیر
لبخند زوری زدم و گفتم : خوشبختم

آیلین پوفی کرد و گفت : ماهان بیا بشین برم به مامان اینا بگم اومدی، همین جوریشم وقتی آقاجون گفت یکدفعه عقد کنن نگران شدن ، حداقل نگران تو نباشن

عرق سردی رو پیشونیم نشست .خدایا چی کار کنم .از این خاندان متنفرم .

بعد از اینکه رفتن ماهان کنارم نشست و گفت : چطورید عروس خانم؟

آروم گفتم : ماهان یه کاری برو بکن .

خونسرد نگام کرد و گفت : مثلا چی کار ؟

چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم _برو با آقا جون حرف بزن

تکیه زد و گفت : خودت برو حرف بزن
سعی کردم صدام بالا نره گفتم : قرارمون این نبود
نگاهی بهم انداخت و چیزی نگفت .

_ ماهان ترو خدا بلند شو یه کاری بکن
همون طور که زل زده بود تو چشمام گفت : چرا ؟
_چی چرا ؟
_ چرا دوسم نداشتی؟

امشب قرار بود منو دیونه کنه این پسر . توجهی به حرفش نکردم و گفتم : اگه نمیخوای کاری کنی خودم بهمش میزنم.

نیش خندی زد و گفت : اگه میتونی حتما این کارو بکن .
نگامو ازش گرفتم و بلند شدم رفتم طرف مریم .

مریم تا منو دید سریع اومد پیشم و گفت : عسل خوبی ؟
آروم گفتم : مریم یه راهی پیدا کن من برم

_یه نگاه به دور و برت بنداز به نظرت میشه؟

چیزی نگفتم که گفت : این ماهان بیشعور میدونسته وقتی رفتیم آزمایشگاه ، فقط گفت که آقاجون گفته انجام بدیم نگفت که…

پریدم وسط حرفش و گفتم : آقا جون کو من باهاش حرف میزنم .
_ خل شدی چی میگی تو
تا خواستم حرف بزنم چشمم افتاد به در ورودی. اونا اینجا چی کار میکردن؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝒈
3 سال قبل

مرسی النازجان بسیارعالی👌👌

(:
(:
پاسخ به  𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝒈
3 سال قبل

خواهش میکنم عزیزم خوشحالم خوشت اومده

Atoosa_80
Atoosa_80
3 سال قبل

ینی عاشق پارت گذاریتم!! هر وقت میام سایت یه پارت جدید هست!

دکاروس
دکاروس
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

دقیقاااا هم داستان عالیه هم پارت گذرای محشره

(:
(:
پاسخ به  دکاروس
3 سال قبل

مرسی آتوسا جان و نامزد عزیزم کیمی😆😂

Atoosa_80
Atoosa_80
پاسخ به  (:
3 سال قبل

نامزززدددد؟!!!!!!!!
الناز چند تا چندتا!!!

(:
(:
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

خخ آتوسا مگه چند بار شده 😂

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x