رمان نبض سرنوشت پارت۱۷

5
(1)

لبخند تلخی زد و گفت : کم نکشیدی ها
نیش خندی زدم و زیر لب گفتم : الانم کم بدبختی ندارم .

_ سوگل تک فرزنده؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم : نه یه برادر داره، الان عسلويه اس .

_تا چه حد راجب منو سوگل میدونی؟
_ خیلی کم تا حد اینکه چه جوری باهم آشنا شدید . چند هفته پیشم بهم زنگ زد که کمکش کنم .
_ چه کمکی ؟
_الان دیگه مهم نیست .
وای آقا جون !
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت : چیشد؟
لبمو گاز گرفتم و گفتم : دیشب خونه نرفتم .

ابرویی بالا انداخت و گفت : چرا نرفتی؟
_چون دیشب پسر عموی بی عقلت تا خرخره خورده بود . با اون وضعیت کجا میبردمش بعد چه جوری تنهاش میزاشتم ؟
سینا: میرفتین خونه خودش .
با تعحب گفتم : خونه خودش؟
_ آره مگه نمیدونستی؟
خندیدم و گفتم : من از ماهان چی میدونم که اینو بدونم ….

پیاده شدم و گفتم : نمیایی تو ؟
عینکش رو زد و گفت : نه باید با یکی حرف بزنم .
_ باش موفق باشی .
به سمت ساختمون قدم برداشتم . اگه پرسیدن چی بگم وای خدا واسه همین تنهایی زندگی کردن رو ترجیح میدم .

به محض ورودم با خاله ساره روبرو شدم .
با دیدنم سریع به طرفم اومد و گفت : معلوم هست کجایی؟ از دیشب تاحالا دلم مثل سیر و سرکه جوشیده.
لبخندی زدم و گفتم : میبینید که حالم خوبه . آقا جون چیزی نگفت؟

صدایی از پشت سرم گفت : نه خیر مامان خانم حسابی هوات رو داشت . آقا جون پرسید گفت تو اتاقش خسته بوده خوابیده امروز صبحم گفت کاری برات پیش اومده زنگ زدن بری .باورم نمیشد مامانم انقدر دروغگوی خوبی باشه .

خاله ساره چشم غره ای به آیلین رفت و رو به من گفت : خب منتظر توضیحم.

خودم و زدم به اون راه و گفتم : چه توضیحی؟ وای راستی خاله اون دوستم بود که دیدید، میخوام واسش یه کادوی خوب بخرم .خیلی بهشون زحمت دادم شما نظری ندارید؟

خاله چپ چپ نگام کرد و گفت : میگم کجا بودی؟
_خونه همون دوستم مریض بود بعد دیشب زنگ زد برم پیش دخترش آلا ، دیدینش که تو مراسم.

مشکوک نگام کرد که آیلین گفت : راست میگه مامان من که دیشب بهتون گفتم زنگ زدم بهش گفت خونه دوستمه. صدای گریه بچه هم میومد

خاله ساره: باشه فقط آقاجون کارت داشت از صبح هر بار پیچوندمش برو پیشش.
_چشم .
لبخند ملیحی زد و گفت : چشمت بی بلا دختر یکی یدونه آوا .

ناخوداگاه لبخند از رو لبم پاک شد _خاله شما چقدر با مامانم صمیمی بودید ؟
_خیلی ، فقط برام خواهر نبود همه چی بود .

پوزخندی زدم و گفتم : واس همین حتی سر خاکش هم نیومدین؟
لبخند تلخی زد و گفت : اومدم یعنی هممون اومدیم ولی از دور .هممون میدونستیم اگه آقا جون میفهمید بد میشد. ولی یه چیزی رو فقط من و بهادر میدونیم.

کنجکاو نگاش کردم که ادامه داد : آقا جون رو هر هفته بهادر میبره سر خاک آوا

با تعجب نگاش کردم که خندید و گفت : یه روز اومد خونه عصبی بود از بهادر پرسیدم چیشده گفت که آقاجون سر خاک یه دختر 16 ساله دیده که خیلی شبیه آوا بوده .
بعد از اون دورا دور حواسش بهت بود تا 5 سال پیش .
نمیدونم واست چه اتفاقی افتاد اما یکدفعه گم و گور شدی . آقاجون خیلی بهم ریخته بود . رفتارش با همه سرد بود مخصوصا با ماهان بنده خدا .

یخ کردم . این یعنی از رابطه منو ماهان خبر داشته .
آیلین خنده ای کرد و گفت : آخرشم گیر همون ماهان بنده خدا افتاده
چشمامو بستم و گفتم : پس آقا جون همیشه بوده و من نمیدیدم.
خاله ساره سری به تائيد تکون داد و گفت : ولی راجب این موضوع اصلا حرف نزن . پوست منو بهادر رو میکنه

_باشه .الان کجاس؟
_ تو اتاقش .
_ پس من میرم پیشش کاری ندارید با من؟
_نه عزیزم برو
آیلین سریع گفت : ولی من کارت دارم .بعد آقاجون بیا اتاقم .

باشه ای گفتم و راه افتادم سمت اتاق آقا جون

صدای محکمش تنم رو لرزوند. نمیدونم چرا انقدر از این مرد میترسیدم.
نفس عمیقی کشیدمو وارد شدم و زیر لب سلام کردم .

سری تکون داد و گفت : بشین
آروم روی کاناپه نشستم و گفتم : با من کاری داشتید؟
_شنیدم اون طرح منتخب کار تو بوده .
_بله البته طرح اصلی مال من نبوده من فقط کاملش کردم .
روبروم نشست و گفت : کارت خیلی خوب بود .
لبخندی زدم و گفتم : ممنون از لطفتون.

_واسه همین اخراج شدی دیگه نه ؟
متعجب نگاش کردم که گفت : من همه جا چشم و گوش دارم فراموش نکن . البته زیادم بد نشد تا وقتی که شرکت پدربزرگت و شوهرت هست چرا پیش یه غریبه باید کار کنی. ماهان میدونه اخراج شدی؟

آب دهنمو قورت دادم و گفتم : بله میدونه پیشنهاد داد که برم شرکتش کار کنم مثل اینکه یه کارمند نیاز دارن .

_خوبه ، رابطه ات با ماهان چطوره؟
حرفای خاله تو سرم تکرار شد . حواسش بهم بوده و وقتی من غیبم زده رفتارش با همه مخصوصا ماهان سرد شده پس امکان نداشت ندونه

با این حرفش دیگه شکی نموند. _ منظورم اینه مثل قبلا باهمید؟
فکرم رو به زبون آوردم : شما میدونستید.
_ درسته اما دلیل بهم خوردن رابطه تون رو نه .

پوزخندی زدم و گفتم : من از یه خانواده معمولی بودم و ماهان نه . ماهان بهم گفت که قراره با خانوادش راجب من صحبت کنه اما خودشم مطمئن بود که قبولم نمیکنن.
میخواست از خانوادش جدا بشه ، من از علاقه اون به شماها خبر داشتم دوست نداشتم مسبب خراب کردن روابطتون باشم .
این دلیلش ، حالا من از شما میتونم دلیل این عقد زوری رو بپرسم؟

چهرش مثل همیشه بود .نمیشد فهمید که چه حسی داره ولی اینو میشد فهمید که انگار زیادم بی خبر نبوده.

جواب سوالم رو نداد و به جاش گفت : به ساره بگو زنگ بزنه همه رو شام دعوت کنه

میدونستم نخواد جواب بده نمیده پس خودم میگردم دنبال جواب سوالام. بلاخره منم خون معینی تو رگامه .

بلند شدم و گفتم : چشم میگم کار دیگه ای با من ندارید؟
_برو شرکت ماهان یه سر بزن اگه خوشت نیومد اونجا کار کنی بیا پیش خودم .
لبخندی رو لبم نقش بست _ ممنون

اومدم بیرون خواستم برم اتاق خودم که یادم افتاد آیلین کارم داشته. پوف کلافه ای کشیدم.

دیشب که همش بالا سر ماهان بودم نتونستم درست حسابی بخوابم از صبحم که تسویه حساب با هاشمی و سینا .

به خاله ساره گفتم و رفتم اتاق آیلین

بدون اینکه در بزنم رفتم تو و خودمو پرت کردم رو تختش .
آیلین خندید و گفت : مشخصه خوب تربیت شدی
بالشتی براش پرت کردم که گرفتش و گفت : آفرین پرتابت هم بدک نیست.

نشستم و گفتم : آیلین خدایی خیلی خستم. یکدفعه دیدی شدم قاتلت. چی کارم داری؟
صندلیش رو بر عکس کرد و نشست : ازت کمک میخوام .

چشمامو مالوندم و گفتم : چرا تازگی واسه همه فرشته نجات شدم . میخوام از مقام فرشته مهربونی انصراف بدم .

شیطون گفت : با نمک شدی .راستش رو بگو دیشب کجا بودی که اینجوری شنگولی.
سعی کردم لبخندمو پنهان کنم و گفتم : کجا بودم خودت گفتی دیگه خونه دوستم

_چرت و پرتای خودمو بهم تحویل نده .اینا رو ول کن کمکم میکنی یا نه ؟

نگاه مشکوکی بهش انداختم و گفتم : یعنی الان بیخیال ماجرا شدی؟ اونم تو که تا تهش رو در نیاری ول نمیکنی؟ معلومه کارت خیلی مهمه ها بگو ببینم چیشده؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکاروس
دکاروس
3 سال قبل

وااای در یک کلام عالی بود !
به به لذت می برم از اینکه شوهری به این هنرمندی دارم 😉😂!
عااالیه همینطوری ادامه بده پر قدرت
من که چشم انتظار پارت جدیدم 😜😘😘😘👌👌👌👌👌👌👌👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏

(:
(:
پاسخ به  دکاروس
3 سال قبل

مرسیییییی ناناز!!!

Fatemeh
Fatemeh
3 سال قبل

جهت اطلاع عسلویه تو بوشهره ها🖐🏻😂
هر کی نمیدانست حالا بداند

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

آفران آیلین
نوشتم تا آیندگان نیز بدانند! و عبرتی برای ایشان باشد!

(:
(:
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

اه فاطی یه لحظه شک کردم چی نوشتم گفتم نکنه اشتب نوشتم😅
من میدونستم

Fatemeh
Fatemeh
3 سال قبل

کیلی لی لی لی لی🌹🐥😜🐈🤩🐿️🐣🐥
سلااااام الییییی🖐🏻
خوووووبییییی🤔
عاااالی بید👌🏻👌🏻

(:
(:
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

سلام فاطی
قوربونت خوبم تو چطوری
مرسی گلم

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  (:
3 سال قبل

منم خووووب ولی حس میکنم کرونا گرفتم
حس بویایی و چشاییم زیر خط فقره

Atoosa_80
Atoosa_80
3 سال قبل

الی جون مثه همیشه فوق العاده!

(:
(:
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

مرسی آتوسا و آیلین جون عزیزم 😚

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x