رمان نبض سرنوشت پارت۱۸

5
(1)

خنده ای کرد و گفت : بابا آروم دختر تو که از من فضول تری ،
بعدم مگه نگفتی خسته ای عیب نداره بعدا باهم حرف میزنیم برو فعلا استراحت کن .

چپ چپ نگاش کردم که خندش شدت گرفت و گفت : خیلی بامزه میشی وقتی داری حرص میخوری. تا حالا کسی بهت گفته ؟

بی حواس میگم : ماهان همیشه میگفت.
ابرویی با شیطنت بالا میندازه. لبمو گاز میگیرم و میگم : میگی چی شده یا نه ؟

میشینه کنارم و میگه : خواستگار برام پیدا شده.
ایندفعه نوبت منه که بخندم . نیشگونی از بازوم میگیره و میگه : درد چته ؟

به زور خندمو کنترل میکنم و میگم : طرف چه خریه نمیدونه داره خودش و بدبخت میکنه.
چشم غره ای بهم میره و میگه : خر خودتی بیشعور منو نگاه با کی حرف میزنم.

میون خندم میگم : خیلی خب بابا شوخی کردم حالا طرف کیه؟ آشناس؟
لباش آویزون شد و گفت : مشکلم همینه دیگه

_چرا ؟خوبه که آشناس راحت تر خاله و آقا بهادر باهاش کنار میان.
_ ببین پسر دوست صمیمی بابا بوده .پدرش شهید شده .
_خب ؟
_بعد شرایط مالیش خوب نیست تو کارواش خود بابا کار میکنه .میترسم آقاجون مخالفت کنه این جماعت رو هم میشناسی رو حرف آقاجون نه نمیارن

چقدر متنفر بودم از این اختلافات. _ خب پس به نظرت اگه پا پیش بزاره قبولش نمیکنن.
با ناراحتی سری تکون داد.
_ از من چه کمکی بر میاد؟

آیلین : کمکم کن راضی شون کنم . به خدا پسر خیلی خوبیه .
خنده مسخره ای کردم و گفتم : من ؟اگه میتونستم که فکری واس خودم میکردم . بعدم اگه دوسش داری تردید نکن من یه بار اینکارو کردم زندگیم رو واس همیشه نابود کردم .

کنجکاو نگام کرد که گفتم : بیخیال گذشته .بزار فکر کنم ببینم چی کار میتونم بکنم؟
با خوشحالی بغلم کرد و گفت : مرسی میدونستم میتونم رو کمکت حساب کنم .
خندیدم و گفتم : از کجا میدونستی؟

_ واس اینکه دختری که بین اون همه پسر برنده میشه ، دختری که هنوز هیچی نشده تونسته خودشو تو دل خیلی ها جا کنه یعنی زرنگه ، یعنی بلده با آدما چه جور رفتار کنه تا توجهشون رو جلب کنه.

بلند شدم و گفتم : چقدر خصلت خوب داشتم و خودم نمیدونستم .

قبل اینکه از اتاق برم بیرون برگشتم سمتش و گفتم : میگن عجله کار شیطونه ولی واسه من صبر کردن معنی نابودی میده. نه یه بار بلکه چند بار طعم صبر رو چشیدم که هر دفعه هم باعت خراب شدن آرزو هام شد . گذشت زمان هیچی رو حل نمیکنه فقط زخما رو کهنه تر میکنه.

درو بستم و به سمت اتاقم رفتم .
راستش را بگویم؟
سوختم!

سوختم و دم نزدم!

خواستم بگویم، فریاد بزنم…

اما باز هم سکوت کردم..

همه ی نگفته هایم را می گذارم برای روز مبادا

روزی که در قصه ی من هرگز نمی آید…

روزی که در سرنوشت من طلسم شده است……

_کبری خانم بزار کمکت کنم خب.
دستی زد صورتش و گفت : نه خانم پس من چی کارم آقا بفهمن خوششون نمیاد.

اخمی کردم و گفتم : آقا جون با من بعدم من که مثل اینا بزرگ نشدم عادت دارم به اینکارا.
خاله ساره گفت : مثل اینا یعنی چی ؟
با خنده گفتم: لوس و ننر که با یه کار کوچیک صداشون در میاد.

آیلین کبری خانم رو کنار زد و گفت : بزارید من بشورم تا نشون بدم کی لوسه
آروم در گوش آذین گفتم : دیدید گفتم
ریز خندید و مثل من گفت : آره تو شرط رو بردی .
خاله سری به تاسف تکون داد و گفت : کبری خانم بیا بشین من جواب آقاجون رو خودم میدم .
کبری خانم انگار یه چیزی میخواست بگه ولی میترسید. خاله هم متوجه شد : چیزی میخوای بگی ؟ بگو عیب نداره.

سرش رو انداخت پایین و گفت : خانم هر وقت هوس کمک کردن به سرشون میزنه این بچه ها گند میزنن به تمام کارهای من .

با این حرفش منو خاله خندمون به هوا رفت . آیلین و آذین دست به سینه نگامون میکردن و از قیافه هاشون معلوم بود به سختی خودشون رو کنترل میکنن تا نخندن.

آیلین: دست شما درد نکنه کبری خانم .
کبری خانم لبخندی زد و گفت : خب آخه راست میگم. اون سری آذین خانم گفتن کمک کنم گفتم حواستون به این برنج باشه ده دقیقه رفتم سر کوچه روغن بخرم .اومدم دیدم برنجه سوخته.

خندم شدت گرفت که آیلین گفت : حالا انگار خودت چی بلدی. نهایتش تخمه مرغ دیگه.
با افتخار گفتم : نه خیر خانم بنده خورشت سبزی و فسنجون هم درست کردم .

آذین : شوخی میکنی دیگه؟
اخمی میکنم و میگم : نه خیر حالا بعدا درست میکنم بخوری مثل اینکه یادت رفته ها من مامانم رو از 15 سالگی از دست دادم پس باید آشپزیم خوب باشه که نمردم از گشنگی.

خاله ساره آهی میکشه و میگه : جاش خیلی خالیه ، نیست که ببینه چه دختری تربیت کرده .
لبخند تلخی میزنم و سر تکون میدم.

آذین: اه مامان دیگه داره حسودیم میشه ها ما هم خیلی بچه های خوبی هستیم.
خاله دستی سر شونش زد و گفت : آره مخصوصا تو .
آذین تا خواست حرفی بزنه صدای زنگ مانع شد. خاله بلند شد و گفت : فکر کنم فرنوش باشه .

خاله که از آشپزخونه بیرون رفت سریع آیلین دستمو کشید و جاشو باخودم عوض کرد .
آیلین : آفرین ظرفها رو بشور مادر شوهرت اومده یکم پاچه خواری کن .

آذینم با خنده نشست کنارش و گفت : راست میگه آفرین بشور دختر خوب .

چشم غره از بهشون رفتم و مشغول شستن شدم .
کبری خانم هم مشغول بقیه کارا شد .

تقریبا ظرفها تموم شده بود که آیلین اومد کنارم .
_باز چی میخوای؟ شستمشون دیگه.
لبخندی زد و گفت : آفرین بزار من بقیشو بشورم خسته شدی .
مشکوک گفتم: چیزیش نمونده .
به زور کنارم زد و گفت : نه تو بشین خسته شدی .

با شک رفتم اون ور و گفتم : یهو چیشد؟ نکنه وحی بهت….
حرفم ناتموم موند _ سلام
برگشتم طرف فرنوش جون و گفتم : سلام زن دایی

دستمو گرفت و گفت : دیگه زن دایی نداریم فقط مامان .
خاله ساره هم به تائيد حرفش سری تکون داد و گفت : آره مادر شوهرم عین مادر خود آدمه

آیلین لبخند ژکوندی زد و گفت : ولی عروس انقدر تنبل من ندیده بودم این همه ظرف شستم نشسته اینجا حرف میزنه دریغ از کمک .

با این حرفش آذین و کبری خانم به خنده افتادن. با حرص نگاش کردم و گفتم : من میگم گربه محض رضای خدا موش نمیگیره. عجبا

خاله : چیشده؟
آذین با خنده گفت : اون همه ظرف رو عسل شست بعد الان آیلین بلند شد گفت بزار این چند تا رو من بشورم .

خاله با تاسف خندید و گفت : بیا بریم فرنوش حالشون رو میخواستی بپرسی که میبینی.
زن دایی لبخندی زد و گفت : ایشالا همیشه به خوشی باشه .

با صدای زنگ گوشیم عذرخواهی کردم و بیرون اومدم.

_الو سلام رعنا خوبی ؟
حرصی گفت : رعنا و مرض واقعا که من الان باید بدونم این آرشام یکی رو زیر نظر داشته بعد تو میدونستی و بهم نگفتی .

صدای مردونه ای اومد: رعنا تازه طرف رو خودش معرفی کرده اینم اضافه کن .

خندم گرفته بود اما میدونستم رعنا همین جوری به خونم تشنه اس.
_آروم رعنا .بهزاد تو هم کمتر حرف بزن .چیزی نشده بابا من که کاره ای نبودم.

عصبی گفت : عسل به خدا همین الان میام اونجا جلو همون آقاجونت انقدر میزنمت تا خون بالا بیاری.

آروم خندیدم و گفتم : رعنا هر وقت آروم شدی زنگ بزن فعلا .
_الو عس…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Barfi80
Barfi80
3 سال قبل

رمانت عالیه ⁦❤️⁩⁦❤️
با اینکه هنوز ب جاهای هیجانیش نرسیده ولی من واقعا ازش لذت میبرم چون قلمت خیلی خوبه نویسنده موفقی میشی

(:
(:
پاسخ به  Barfi80
3 سال قبل

خیلی ممنونم عزیزم .
خیلی خوشحالم که خوشت اومده ❤❤

Barfin
Barfin
3 سال قبل

عالیه❤️❤️❤️
من رمان زیاد خوندم ولی واقعا قلمتو دوس دارم خیلی ب دلم نشسته،⁦❤️⁩

maral
maral
3 سال قبل

اخییی سیناااااااا
گناه دار

fatemeh
fatemeh
3 سال قبل

افرین به ابجی نویسنده خودم

(:
(:
پاسخ به  fatemeh
3 سال قبل

مرسی عزیزم
نبودی کجا بودی؟ دلمون واست تنگ شده بود!!!

fatemeh
fatemeh
پاسخ به  (:
3 سال قبل

هیچ بابا حالم بدبودبعدم رفتم خونه خالم اینا نشددرخدمتتون باشم

maryam
maryam
3 سال قبل

بابا یکم جون دارتر بنویس حواشی همش 😂😂😂
باعرض معذرت

(:
(:
پاسخ به  maryam
3 سال قبل

چشم حتما

(:
(:
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

اوهوم گناه داره! حالا قراره بفرستمش پیش مارال میخواد ازش کار بکشه مخشم بزنه😂😂😜

maral
maral
پاسخ به  (:
3 سال قبل

دلم سوخت براش دیگه ازش کار نمیکشم بجاش از تو کیمیا کار میکشم😜😎😂

(:
(:
پاسخ به  maral
3 سال قبل

مارال هر چی میشه که پای منو زنمو وسط میکشی یعنی چی😐😂😂

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

هعییییییی بیچاره

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x