رمان نبض سرنوشت پارت۱۹

5
(1)

گوشی رو قطع کردم و گذاشتمش تو کیفم.
آذین رو صدا زدم و بهش گفتم میرم یکم استراحت کنم

رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و سعی کردم به اتفاقات این یه ماه فکر کنم .
به ماهان فکر کنم به خانواده ای که از ته قلبم همشون رو دوست دارم هرچند مدت شناختمون کم بود.

کمتر احساس تنهایی میکنم و بیشتر دلتنگ پدر و مادرم.
هوای این روز ها را دوست دارم
مرا به هوای نداشته هایی می برد
که به تمام داشته هایم می ارزند …

دلم برای نصیحت های پدرم تنگ شده . دلم برای نوازش های مادرم تنگ شده .
دلم تنگ شده تا پدرم مثل همیشه که حالم خوب نیست بشینه کنارم و بگه

همه چیز ساده است

زندگی …

عشق …

دوست داشتن …

عادت کردن …

رفتن …

آمدن …

اما چیزی که ساده نیست باور این ساده بودن هاست پس باور کن تا بتونی نفس آسوده ای بکشی.

از چمدان کوچک کنار اتاق عکس هایی که این سال ها تمام همدم های من بودند رو در میارم ، پدرم ، مادرم و ماهان
ماهانی که من تمام نداشته هام رو با اون پر کردم و با گذشتن ازش ضربه بدی خوردم…

“_ عسل
_ هوم
اخمی میکنه و میگه : هوم یعنی چی بگو جانم .
_جانم

_آفرین . میدونی چقدر دوست دارم ؟
میخندم و میگم : اگه نمیدونستم که تا الان زیر خاک خوابیده بودی آقا ماهان .
_ ولی من نمیدونم تو چقدر دوستم داری ؟

_ماهان انقدر بدم میاد حد و مرض در نطر میگیری .خیلی چیزها حد و مرض نداره ، مثل همین عشق ، وقتی یه حدی داشته باشه یعنی ممکنه یه روز اون هم تموم شه . من تو رو بدون هیچ حدی دوست دارم .

_ میگم این چیزایی که میگی از مزایای پدر معلم داشتن و اهل شعره یا خودت ذاتا دیونه ای؟
با خنده اسمشو صدا میزنم و….”

با صدای در از خاطراتم بیرون میام. بفرماییدی زیر لب میگم .
مریم داخل اتاق میشه و میگه : ببخشید ، مزاحم که نشدم؟

لبخند تلخی میزنم و میگم : نه مثل همیشه غرق تو خاطرات گذشته بودم .
_فکر کردن به گذشته چیزی رو عوض نمیکنه فقط حالت رو بدتر میکنه.

_اشتباه میکنی حداقل منو آرومم میکنه . حال که امیدوار کننده نیست .آینده هم که ، سالهاست منتظر اومدن روزهای بهترم ولی نمیدونم چرا هنوز هم دیروز ها بهترند .

نشست کنارمو با ذوق گفت : وای اینا رو نگاه
عکسی رو برداشت و گفت : چقدر شبیه مادرت هستی
_بابام همیشه اینو میگفت.

عکس دیگه ای رو برداشت و گفت : این ماهان چقدر بیشعوره پیش تو میخندیده اخم و تخمش واس من بوده .

_ کم دروغ بگو .ماهان همیشه از رابطه صمیمی و محکمتون برام میگفت
شیطون خندید و گفت : این ماهانم که کل زندگی مارو ریخته رو دایره . راستی دیشب خوش گذشت؟

با یاد آوری دیشب قرمز شدم . صدای خندش بالا رفت و گفت : دختر قیافت خیلی باحال شده مگه چیکار کرده؟

آب دهنمو قورت دادم و خیلی خلاصه براش گفتم .
پکر شد و گفت :خاک تو سر بی عرضه اش کنن فقط همین؟!

حرصی نگاش کردم که گفت : باشه بابا خب زیاد بوده خوبه؟
سری به تاسف تکون دادم و گفتم : پاشو ، خواهر برادر لنگه همید.

با شیطنت ابرویی بالا میندازه و میگه : این یعنی قبلا خیلی شورش رو در آورده که قرمز تر شدی.

به طرفش خیز برداشتم که سریع فرار کرد و گفت : زود بیا خانم خجالتی همه اومدن.
از اتاق که بیرون رفت عکسها رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون .

بهار اول متوجه من شد و اخماش رو تو هم کشید. سعی کردم توجهی بهش نکنم و به سمت بقیه رفتم و سلام کردم .

دایی فرهاد با لبخند جوابمو داد و گفت : شنیدم ترکوندی. کارت خیلی عالی بوده فریبرز میگه همه خوششون اومده.

دایی فرید هم به تائيد حرفش میگه : آره خیلی ها مشتاق این بودند که بدونن اون طرح مال کیه . دنبالتا بد جور .

تا خواستم حرفی بزنم ماهان به جام گفت : ولی فعلا این افتخار نصیب من شده .
سامان ابروهاش بالا میپره و میگه : از کی تا حالا ؟

ماهان لیوان چاییش رو بر میداره و میگه : از همون وقتی که به خاطر جنابعالی از کارش اخراج شد.

سرزنش وار نگاش میکنم که بی تفاوت شونه ای بالا میندازه.
سامان با تعجب میگه : واقعا ، من نمیدونستم .

نگاش میکنم و میگم : عیب نداره زیادم بد نشد به قول دایی کلی موقعیت کاری پیدا کردم
دایی فرید : خب پس نمیدونن چی رو از دست دادن . بعدم کی گفته میاد شرکت تو ؟
ماهان نگاشو از من گرفت و رو به دایی گفت : یعنی چی ؟

دایی فرید با خونسردی نشست کنارم و گفت : یعنی اینکه تو شرکت خودمون همین لحظه استخدام شد .

سامان با نیش باز به ماهان میگه : حال کردی ؟
ماهان چشم غره ای به سامان میره و میگه : دایی دیر اقدام کردید من صبح استخدامش کردم .

مریم : نگاه سر این چه دعواییه . به خدا تحفه آنچنانی هم نیستا . مگه نه سینا ؟

سینا که انگار اینجا نبوده گیج میگه : هان ؟
آیلین مشکوک میگه : حالت خوبه ؟ کجایی؟

سینا دستی به صورتش میکشه و میگه : آره خوبم . ببخشید الان میام . بعدم بلند میشه.

ماهان نگاهی بهم میندازه و بی صدا لب میزنه : سوگل
سری تکون میدم که بلند میشه و دنبال سینا میره.

احساس گناه میکنم. با این که میدونم بلاخره میفهمید ، چه از زبان من چه از زبان کسی دیگه….

“ماهان”

سخت ترین لحظه اونه که

به هق هق افتاده باشی و

مراقب باشی صدای هق هقتو کسی نشنوه…

سخت ترین لحظه اونه که

با خوندن و نوشتن هر متن عاشقانه ای اشکات بریزه و

بپرسی واقعا چرا ؟

سخت ترین لحظه اونه که حس کنی

بدجور باختی ..خیلی بد…

سخت ترین لحظه ..

نداشتنِ اونه .. توو اوجِ بی باوری

تک تک این لحظه ها رو تجربه کردم . خیلی سخته وقتی که تمام باورهات خراب شه و جلو چشمات خاکستر شه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yasi
3 سال قبل

بچه ها من سکته کردم مردم دیمو از قادر بگیرین که اینقد منو حرص میددددده😡😭
چررررا
حالا بخوام کامنت بزارم باید هی اسمارو بخونم ببینم اصلا میشنایم یا نه 😭😭

Yasi
3 سال قبل

یعنیااااا به امام حسین الان سر خودمو میکوبم تو دیوار 😭😭
این پروفایل ها چیشد 😭🤦‍♀️
چرا من هر چی ورود میزنم نمیشه 😭😭

Fatemeh
Fatemeh
3 سال قبل

الناز اولین کسی که ثبت نام کردو پروف گذاشت من بودما🤭🤭🤗

(:
(:
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

فاطمه اینی که گفتم مال اون اول اول تقریبا پارت های اول استاد خلافکار بود . اگه خوب یادم باشه استاد سجاد و یاسی اولین اسمای آشنا بودن. آیلینم یه کامنت گذاشته بود راجب رمانه گفته بود که البته یادم نیست😅البته اون موقع ها فاطمه چند تا بود….

پریسا
پریسا
3 سال قبل

فقط من خوندمممممم
هییییییی

fatemeh
fatemeh
پاسخ به  پریسا
3 سال قبل

منم خوندم

(:
(:
پاسخ به  fatemeh
3 سال قبل

منم لذت بردم از اینکه خوندید!
میگم آیلین واس منه یا سایت تغییر کرده؟

(:
(:
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

اه چرا ؟ من از رو پروفایلا شناسایی میکردم 😅

(:
(:
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

آیلین تلم قطع بود امروز واس همین نتونستم بیام! فردا اوفتاده وصل شه میام
فاطمه هه که اره ماشالا . ادمین درستش نمیکنه؟ یاد اون روزای اولی که استاد خلافکار تازه شروع شده بود افتادم ! البته اینم یادمه اولین کسی که کامنت گذاشت و پروف داشت تا بودی (قربون حافظم برم که هیچی یادش نمیره غیر از امتحان های مدرسه به طور عجیبی نصف خوانده هام پاک میشه سر امتحان😂😂 )

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x