رمان نبض سرنوشت پارت۲۱

5
(2)

امیر با دیدنم میگه : چیزی که نگفت نه ؟

درو بستم و گفتم : نه . میشه یه کمکی بهم بکنی؟
نگاهی با شاداب رد و بدل کرد و گفت : چه کمکی از دستم بر میاد ؟
_ آدرس خونه ماهان رو میخوام

شاداب با تعجب میگه : تو از کجا میدونی؟
رو به شاداب گفتم : سینا الان اونجاس آره ؟

شاداب خنده ای میکنه و میگه : امیر این که اطلاعاتش از منو تو بیشتره . میخوای بری چیکار کنی ؟

نفس عمیقی کشیدم و گفتم : میخوام باهاش حرف بزنم . میدونم باید چه جوری درستش کنم .

امیر لبخند ژکوندی میزنه و میگه : ماهان رو نمیشناسی یا منو که چنین چیزی ازم میخوای؟ نه نمیتونم ببخشید ، به خود ماهان بگو

شاداب چشم غره ای بهش میره و میگه : خودم میبرمت.
امیر تا میخواد حرفی بزنه شاداب مانع میشه و دوباره میگه : مسئولیتش با من دیگه، تو چی کار داری ؟

امیر پوف کلافه ای میکشه و میگه : شاداب دیوونه بازیای ماهان رو ندیدی که میگی مسئولیتش با من . عسل تو چرا ؟ هر چی نبوده 2 سال باهم بودید مگه نمیشناسیش ؟

_چون میشناسمش میدونم نمیزاره با سینا صحبت کنم .کلید اونجا رو هم که قطعا داری پس لطف کن .

امیر چپ چپ نگام میکنه که شونه ای بالا میندازم.
به زور شاداب کلید رو در میاره و به سمتم میگیره.

کلید رو میگیرم و میگم : الان بریم تا ماهان سرش شلوغه ؟
امیر با تمسخر میگه : بعد ماهان نمیگه دو تا از کارمندای شرکت اونم تو اوج ساعت کاری کدوم گوری رفتن ؟

شاداب خونسرد میگه : بگو حال دوست عسل بد شده . شادابم رفت عسل و برسونه.
امیر دستی لای موهاش میکنه و میگه : شاداب ، اگه سر رسید چی ؟ عصبی شد نندازی گردن من .

شاداب دستش رو شونه امیر میزاره و میگه : پس آقا امیر اینجا چی کار میکنن؟

امیر با تاسف سر تکون میده و میگه: زود برید تا از این تصمیم مزخرفم پشیمون نشدم
شاداب گونه امیر رو آروم میبوسه و میگه : مرسی زود میایم .

با شاداب از شرکت زدیم بیرون و سوار ماشینش شدیم .
کمربندش رو بست و گفت : عسل خیلی دوست دارم ، ممکنه این آخرین دیدارمون باشه!

چشم غره ای بهش رفتم و گفتم : مسخره بازی در نیار.
ماشینو روشن کرد و گفت : خواستم یکم جو عوض شه . میگم یه سوال بپرسم عصبی نمیشی؟

_چرا میشم پس نپرس .
_ خب بابا تو هم که مثل همون ماهانی الحق که واس هم ساخته شدید

دلم میخواست سرمو بزنم دیوار . به اندازه کافی دردسر دارم . با این همه بدبختی انتظار چی ازم داره ؟ میخوان مثل گذشته باشم ؟کدوم گذشته ؟ مگه این زندگی همونه؟؟

تنهایی آدم ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﺪ..

ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺴﺎﺯد ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩه اﯼ، ﮔﺎهی آن قدﺭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ …

گاهی انقدر ﺣﺴﺎﺱ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ …

انقدﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ حرف ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ …

ﻻﻡ ﺗﺎ ﮐﺎﻡ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ نمیشود !

ﻏﺬﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ..

ﻧﻬﺎﺭ را ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ..

ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺷﺎﻡ..

ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ دهی ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﻫﻨﮓ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ..

ﺷﺒﻬﺎ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎﯼ ﻓﮑﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﯿﺸمارﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﺩ..

ﺗﻨﻬﺎیی ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺩﻣﯽ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ..

ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺒﯿﻪ انسان ﻧﯿﺴﺖ …..

کمربندمو باز کردم و گفتم : شاداب تو بالا نیا همین جا منتظرم باش .
سری تکون میده و میگه : زیاد طولش نده.

باشه ای میگم و از ماشین پیاده میشم. درو باز میکنم و طبقه ای که شاداب گفته بود رو میزنم.

حرفام رو تو ذهنم مرتب میکنم. باید همین امروز تکلیفش رو با خودش مشخص کنه .

گاهی باید کسانی رو از گذشته مون فراموش کنیم
به یک دلیل ساده
آنها به آینده مون تعلق ندارند……

“ماهان ”

_ ماهان آروم ، ترو خدا ببین الان هردومون رو میفرستی اون دنیا.

عصبی میگم : امیر تو یکی حرف نزن . اه اه آخه این چه کاری بود کردی ؟ اونا عقل ندارن تو چرا ؟

امیر نگاهی بهم میندازه و میگه : عسل میدونه داره چی کار میکنه.

پوزخندی میزنم و میگم :هه آره دقیقا مثل 5 سال پیش که میدونست قراره چی کار کنه همین امروز تکلیف هم این زندگی مسخره رو معلوم میکنم .

_ماهان باز میخوای چه غلطی بکنی ؟

دنده رو عوض میکنم و میگم : همون غلطی که باید 5 سال پیش میکردم.
از دست عسل عصبانیم،
بسه تا الان هر چقد گند زده به همه چی و من سکوت کردم…

امیر با دیدن شاداب تو ماشینش سریع پیاده میشه و به سمتش میره.
شاداب با دیدنمون مات میمونه.

نیشخندی میزنم و میگم : یکم بزرگ شو .

به سمت در میرم . لحظه آخر میبینم که امیر مانع اومدن شاداب میشه….
کلید میندازم و درو باز میکنم. سینا و عسل با صدای در بلند میشن.

عسل با دیدنم رنگش میپره.
به سمت سینا میرم و بازوش رو میگیرم.

سینا با تعجب میگه : ماهان داری چی کار میکنی؟
کلیدو میزارم تو دستش و هولش میدم بیرون و میگم : باید یکم زن و شوهری با هم حرف بزنیم . اجازه هست ؟

سینا نگاهی به قیافم میندازه و میگه : زن و شوهری؟ حالت خوبه ؟
_ آره فقط میخوام تکلیف زندگیمونو روشن کنم . همین امروز باید همه چی معلوم شه ، اجازه هست؟

منتظر جوابی نمیمونم و در و میبندم. عسل تو سکوت بهم زل زده .

سعی میکنم آروم باشم اما نمیتونم : وجودت دردسره . هم خودت هم اون خانواده عقب موندت. در عرض یک ماه گند زدی به زندگی همه .برو ببین کی واقعا دوست داره؟ همه تظاهر میکنن.

صداش میلرزه، بدم میلرزه : راجب اونا درست صحبت کن هر کی هم باشن باز خانواد منن.

_ آفرین پس گورتو گم کن ، کلا برو پیش همون خانواده ات . شرتو کم کن عسل واسه همیشه. من تو رو خوب شناختم دنبال منافع خودتی . همین طور که تا الان بودی ، و گرنه گدای محبت که نیستی ، هستی؟

با حرص میگه : بفهم داری چی میگی ، من از شماها هیچی نخواستم به من چه که پسر عموی تو هوس عاشقی به سرش زده . این ماجرا هیچ ربطی به من نداره .

_ باش ربطی به تو نداره . 5 سال پیش چی اونم ربطی به تو نداره؟
_ از یادآوری گذشته چه سودی میبری؟

_ از آدمایی مثل تو متنفرم . چیزی به غیر نظر خودت واست مهم بود؟ من مهم بودم ؟ زدی زیر همه چی ؟ چرا ؟ دلیل میخوام نه اون چرت و پرتای مسخره که خودتم باورت نمیشه.

_ باش راست میگی اونا چرت و پرت بود . دلیل قانع کننده میخوای بهت میگم.

منتظر نگاش کردم که گفت : چون دوست نداشتم . خسته شدم ازت دیگه واسم ارزشی نداشتی. مگه اینا رو نمیخواستی بشنوی مگه واقعیت رو نمیخواستی؟ بیا تموم شد .

“ﮔـــﺎﻫﯽ ﻋﻤﺮ ﺗﻠﻒ می شوﺩ ؛

ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ

ﮔـــﺎﻫﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻠﻒ می شود ؛

ﺑﻪ ﭘـــﺎﯼ ﻋﻤﺮ”

لبخند تلخی زدم و گفتم : راحتم کردی حداقل میتونم دیگه فراموشت کنم ، متنفر باشم ازت دیگه الان میتونم.

“همه گفتن : عشقت داره بهت خیانت می کنه !

گفتم : می دونم!

گفتن : این یعنی دوستت ندارها

گفتم : می دونم

گفتن : احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !

گفتم : می دونم !

گفتند: پس چرا ولش نمی کنی ..؟!

گفتم : این تنها چیزیه که نمی دونم….”

سعی کردم طوفان دلم رو آروم کنم : برو ، ایندفعه رو به خاطر من برو به خاطر پسر داییت. نمیخوام ببینمت .
مطمئن باش ایندفعه با رفتنت دل کسی رو نمیشکنی
کسی رو نابود نمیکنی
دیگه کسی دلتنگت نمیشه برو خواهش میکنم برو……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
kia
kia
3 سال قبل

قشنگ بود افرین !

fatemeh
fatemeh
3 سال قبل

الی دلم واسه عسل کبابه جان من این ماهانو ادم کن

پریسا
پریسا
پاسخ به  fatemeh
3 سال قبل

آره فاطی اومد بالاخره
دوباره امروز فرداست
نمیده

(:
(:
پاسخ به  fatemeh
3 سال قبل

اخییی چشم آدمش میکنم.

(:
(:
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

مرسیی آیلینی 😘😘

maral
maral
3 سال قبل

عالللللییییییییی
😍😍

(:
(:
پاسخ به  maral
3 سال قبل

سلام خواهر زن عزیز چطوری ؟ کم پیدا شدی
مرسیییییییییی

maral
maral
پاسخ به  (:
3 سال قبل

سلام زیر سایه شمایم شوهر خواهر عزیز
راستش بخوای داشتم به این فکر میکردم عجب کلاهی سرمون رفت تو دامادمون شدی 😂😯

(:
(:
پاسخ به  maral
3 سال قبل

اهههههه دستم بشکنه که نمک نداره من از اون اولش پر خیر و برکت بودم دلت میاد مگه ندیدی این خواهرت از وقتی گرفتمش زودتر پارت میده. نوچ اینه رسمش مارال خانم 😒😒😂😂😂😂

maral
maral
پاسخ به  (:
3 سال قبل

ار این خوبب از نظر بدرد خوردی
😉😉😉

Atoosa_80
Atoosa_80
3 سال قبل

تنهایی آدم ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﺪ..

ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺴﺎﺯد ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩه اﯼ، ﮔﺎهی آن قدﺭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ …

گاهی انقدر ﺣﺴﺎﺱ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ …

انقدﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ حرف ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ …

ﻻﻡ ﺗﺎ ﮐﺎﻡ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ نمیشود !😔😔😔
.
الناز اینو خودت نوشتی؟؟

(:
(:
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

بهم نمیاد 😅

Atoosa_80
Atoosa_80
پاسخ به  (:
3 سال قبل

نه منظورم این نبود!
اتفاقا به تویی که نویسنده این رمان عالی هستی خیلیم میاد.
فوق العاده ان نوشته هات!😍😍

(:
(:
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

مرسی عشقمم😍😍😘😘

Fatemeh
Fatemeh
3 سال قبل

پریسا فرداشد داد🤗
وااای ماهان عبضی بزنم لهش‌ کنمااااا

(:
(:
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

بزن کمک خواستی بگو😂

دکاروس
دکاروس
3 سال قبل

کم بود دو دقیقه ای خوندمش ولی عاااالی بود به به !

(:
(:
پاسخ به  دکاروس
3 سال قبل

قربونت😘😘

دسته‌ها

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x