رمان نبض سرنوشت پارت۳۲

5
(1)

ماهان

_ ماهان حواست باشه چی میگی . این همه وایستادم چی حل شد ؟

_ این همه فرار کردی چی عوض شد ؟

_ من یه دختر 15 ساله بودم که مجبور شدم کل رویاها و آرزو هامو دور بندازم و برم خونه عمویی که هیچوقت از من خوشش نیومده. از 15 سالگی با زن عموم تو کارگاه خیاطی کار کردم و درس خوندم .
هر کی اومد تو زندگیم خوردم کرد و رفت چیزی نگفتم . ماهان خستم خب ، واقعا خستم دیگه نمیکشم.

خواستم چیزی بگم که نزاشت : _خواهش میکنم حوصله بحث و درگیری رو ندارم ماهان به اندازه کافی بدبختی داریم خودمون . بعدا حرف میزنیم الانم رانندگی تو بکن میخوام بخوابم .

نفس عمیقی میکشم و میگم : باشه بعدا حرف میزنیم . میریم خونه من ، الان با این وضعیت اوضاع فقط بدتر میشه. فردا بعد شرکت میام باهم میریم.

چیزی نمیگه و سرش رو به شیشه تکیه میزنه.
پنجره رو تا آخر پایین میزنم و سرم رو بیرون میبرم. هر دو خسته ایم از این همه مشکلات حل نشدنی…..

کلیدو ازم میگیره و درو باز میکنه . وسائل رو همون کنار در میزارم و میریم تو .
شالش رو در میاره و میگه : چایی میخوری ؟
_ بشین خودم درست میکنم.

نگاه کوتاهی بهم میندازه و میگه : نمیخواد خودم درست میکنم تو خسته ای . میخوای برو یه دوش بگیر خستگی از تنت در بیاد.

دکمه های پیرهنم رو باز میکنم و میشینم رو کاناپه : بعدا میرم . الان خسته ام . گوشیمو که بهت دادم کجا گذاشتی ؟

_ تو کیفمه .

رفتم طرف کیفش و خواستم گوشیمو در بیارم چشم خورد پاکت سیگار .
با حرص صداش زدم .

_ میشه یکی از این بردارم ؟

اخمی کرد و گفت : ماهان طعنه نزن . از کی تاحالا تو اجازه میگیری؟ بعدم من چند هفته اس نکشیدم . حالا اجازه هست برم یه چیزی درست کنم بخوریم؟

گوشیمو برداشتم و گفتم : نمیخواد چیزی درست کنی ، شماره تلفن بالا اپن هست زنگ بزن هر چی خواستی بیارن .
_ نمیخواد خودم یه چیزی درست میکنم دیگه.

عسل که رفت شماره امیر رو گرفتم و رو کاناپه دراز کشیدم.

_ سلام رسیدید؟
_ آره تازه اومدیم. زنگ زده بودی ، مشکلی پیش اومده ؟
نگرانی تو صداش موج میزد : آره ، یعنی نمیدونم ، حالا فردا بیا شرکت درستش میکنیم.

با شک گفتم : نمیدونم یعنی چی ؟ جریان چیه امیر ؟
_خب..خب چه جوری بگم این امیری میخواد قرارداد رو فسخ کنه .

ناباور گفتم : چی ؟ چه غلطی میخواد بکنه مگه به همین راحتیه؟
_ میگه میخواد سرمایش رو بکشه بیرون .

خنده عصبی کردم و گفتم : یعنی چی ؟ ما حرف زدیم قرارداد داریم امیر پس تو اونجا چه غلطی داری میکنی؟

_ آروم باش برادر من چه کاری از دست من بر میاد ؟ میگه سرمایه خودشه میخواد بکشه بیرون ، تو قرار دادم قید شده بود. باهاش حرف زدم دو هفته زمان…

پریدم وسط حرفش و غریدم : امیر حالت خوبه تو بگو یه سال ، این یارو پولش رو برداره از این پروژه ما بدبخت میشیم ا . زنگ بزن به اون مرتیکه بگو بیاد شرکت منم تا یه ساعت دیگه خودمو میرسونم.

_ ماهان گوش کن ببین چی میگم..
_ امیر گفتم تا یه ساعت دیگه اونجام فعلا .

قبل اینکه بخواد چیزی بگه گوشی رو قطع کردم .
عسل مات زده زل زده بود به من.

کلافه دستی تو موهام کشیدم و گفتم : من باید برم . یه مشکلی پیش اومده .
آروم گفت : این امیری همون نیست که تو پروژه اخیر باهاش شریک شدین؟

سری به تائيد تکون دادم که رنگش پرید : وای خدای من ! الان میخوای چی کار کنی؟ میدونی چقدر ضرر میکنیم ؟ چرا یکدفعه همه چی اینجوری شد .

کتم و برداشتم و گفتم : من میرم شرکت نمیدونم کی برگردم باید حساب های شرکتم چک کنم.
ببینم اگه این کارو بکنه اصلا چیزی داریم که جایگزین کنیم؟ چیزی درست نکن زنگ بزن برات غذا بیارن اگه کارم طول بکشه میگم مریم بیاد پیشت.

_ خیلی خوب مواظب خودت باش

لبخندی زدم و از خونه زدم بیرون .

****

شاداب با تعجب گفت : این امکان نداره من خودم حسابای شرکت رو چک کردم .
امیر : آره ولی واسه اون قرارداد مجبور شدیم سرمایه گذاری کنیم .

شاداب محکم زد تو پیشونیش و گفت : پس با این حساب باید بگردیم دنبال یه شغل جدید!

امیر نگاهی بهش انداخت و گفت : فقط این نیست ما الان کلی چک و سفته داریم . یکی تکلیف منو معلوم کنه قراره با کدوم پول پاسشون کنیم ؟

شاداب آب دهنش رو قورت داد و گفت : بیشترین مبلغ چک چقدره ؟
امیر مبلغ رو که گفت شاداب رو زمین نشست .

امیر رو به من گفت : ماهان نمیتونی از پدربزرگت پول قرض بگیری ؟
سرد گفتم : فکر کنم موقعی که میخواستیم شروع کنیم گفتم هر اتفاقی هم افتاد خودمون حلش میکنیم .

شاداب بلند شد و گفت : ماهان الان وقت لجبازی نیست تاریخ چک یه هفته دیگه اس اگه برگشت بخوره….

داد زدم : به درک ، دیونه ام کردید، به جای اینکه بشینید فکر کنید این پولو از کجا جور کنیم نشستین چرت و پرت میگید .

امیر نشست روبروم و گفت : خیلی خب متوجه شدیم . بزار ببینیم چی کار میتونیم بکنیم . شاداب اون پرونده ها رو بیار ببینم چی کار میتونیم بکنیم .

بلند شدم و رفتم کنار پنجره . چرا هیچ چیز اونجوری که باید پیش نمیره. این همه اتفاق پشت سر هم .

صدای گوشیم توجهم رو جلب کرد .

” ماهان من اومدم خونه رعنا نگرانم نباش . اگه نیاز هست بیام شرکت ؟کمکی ازم بر میاد؟”

شمارش رو گرفتم . بلافاصله جواب داد .
خندیدم و گفتم : رو گوشیت خوابیده بودی ؟
آروم گفت : خوبی ؟
_ آره خوبم نگران من نباش سخت تر از اینا رو پشت سر گذاشتیم مگه نه ؟

_ میخوای بیام پیشت؟

_ نه عزیزم پیش رعنا بمون . کارم تموم شه میام دنبالت .

محتاط گقت : من یه مقدار پول دارم به دردت میخوره؟

خندیدم : آخه چی بهت بگم . نگران نباش همه چی درست میشه. عسل پیش کسی نمیری تا خودم بیام . با هم میریم خب؟
_ باشه ، اگه کاری از دستم بر اومد خبرم کن .
_باش فعلا

رفتم طرف امیر و گفتم : چی کار کردین ؟

شاداب نگاهی با امیر رد و بدل کرد و گفت : تقریبا یک سومش رو اونم به زور میتونیم جور کنیم . تازه پس فردا باید حقوق کارمندا رو هم بدیم که نداریم .

امیر : من خونه و ماشین رو میزارم واس فروش . با طرف هم صحبت میکنم چک رو برگشت نزنه ، مهلت میگیریم ازش. ببین تو چیکار میتونی بکنی .
با کلافگی گفتم:_ ممنون

_ تشکر لازم نیست این کاریه که هر دو باهم شروع کردیم و باهم تمومش میکنیم .

شاداب لبخندی زد و گفت : منم فکر کنم بتونم یه کارایی بکنم .
هر دو نگاش کردیم که گفت : با بابا صحبت میکنم عروسی رو عقب میندازم. آقای اکبری هم از دوستای باباس . راضی کردن اون با من .

امیر شاداب رو بغل کرد و گفت : شاداب خودمی دیگه . ماهان پاشو برو خونه عسل تنهاس منو شاداب هستیم بقیش رو برسی میکنیم .

_ عسل رفته پیش دوستش رعنا . گفتم همون جا بمونه

شاداب شماره هایی که میگم رو یادداشت کن . زنگ بزنیم باهاشون حرف بزنیم ببینیم چی میشه.

امیر بلند شد و گفت : پس تا شماره ها رو در بیارید منم برم قهوه بیارم……

“عسل ”

_ کله شق تر از تو ندیدم من .
الا رو از بغلش گرفتم و گفتم : رعنا من که گفتم دنبالم نیا . خودت راه افتادی .

پوفی کرد و گفت : خیلی خری به خدا ، ماهان از دست تو چی میکشه . بعدم ولت کنم بین این همه گرگ که چی ؟

چپ چپ نگاش کردم و گفتم : داری راجب خانواده ام حرف میزنی ها .
_ باش بابا حالا بیا منو بخور . زنگ بزنم ؟

سری تکون دادم .
دستش رو روی زنگ گذاشتم و زیر لب گفت : خدا به خیر کنه .

آروم رفتیم داخل . خاله ساره کنار در ورودی ایستاده بود .
ایندفعه سرم رو زیر ننداختم. دیگه شرمنده نبودم . دیگه حداقل الان نه

رعنا خواست الا رو ازم بگیره که نزاشتم و رو به خاله گفتم : سلام خاله ساره .
دلخور گفت : چه سلامی؟ معلوم هست کجایی دختر ؟ میدونی چقدر دنبالت گشتیم ؟

_متاسفم نیاز به یکم تنهایی داشتم

_ فعلا بیا بریم تو حرف میزنیم ، باید کامل توضیح بدی چرا ماهان اومد اینجا و اون حرفا رو زد .

پشت سر خاله وارد میشیم .
رعنا دور و ورش رو زیر چشمی نگاه میکنه. خندم میگیره انگار اومده جنگ میترسه ناغافل بهش حمله کنن.

میشینیم و کبری خانم چایی میاره.

لبخندی میزنم و همون طور که لیوان چایی رو برمیدارم میگم : مرسی کبری خانم ، دلم براتون تنگ شده بود .

خاله ساره : این همه ما هیچ دلش فقط واس تو تنگ شده بود .
خنده ای میکنم و میگم : خاله جون مگه میشه دلم واس شما تنگ نشده باشه .راستی آیلین خونه نیست نه ؟ خونه خیلی سوت و کوره.

آهی میکشه و میگه : آیلین دو هفته اس که خونه نیومده خونه فرهاده.

پوزخندی میزنم : نگید که آقا بهادر هم اون پسره رو از کارواش انداخته بیرون .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عشق همه🤗
عشق همه🤗
3 سال قبل

پارت بعدی کووووووووووو🗣🗣🗣🗣🗣🗣🗣🗣🗣🗣🗣🗣🗣🗣🗣
😡😡😡😡😡

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  عشق همه🤗
3 سال قبل

پری یکم دیرتر بزاریم کله رو به باد میدی ها خواهرم صبر پیشه کن😂

Ghzl
Ghzl
3 سال قبل

مثل همیشه فوق العاده اس😍😍👌👌

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  Ghzl
3 سال قبل

مرسی غزل جون

دکاروس
دکاروس
3 سال قبل

عاااااااالیه عاشقش شدم به به 👏👏👏👏👏

(:
(:
پاسخ به  دکاروس
3 سال قبل

مرسیییییی عشقم 😘😘😘جات حسابی خالی بود خوبه که زودتر پدیدار شدی راستییییی این رمانت رو کی مینویسی من خیلی وقته منتظرم🥺🥺

(:
(:
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

مرسی آیلینی و اینکه کامنتات باعث خوشحالیمه

Shakiba83
3 سال قبل

خیلی رمان قشنگیه 😍😍 مرسی از نویسنده ی عزیز

(:
(:
پاسخ به  Shakiba83
3 سال قبل

مرسی از شما که دنبال میکنید 🙂🤩

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x