رمان نبض سرنوشت پارت۴۵

5
(1)

کلید انداختم بریم تو خونه که با صدایی همونجا متوقف شدیم

_عسل

برگشتیم و با دیدن آرشام و هدیه لبخندی روی لبمون نشست

عسل پرید بغل هدیه و منم با ارشام مشغول سلام و احوال پرسی شدم

بعد از یکم خوش و بش کردن و ابراز دلتنگی همگی رفتیم تو خونه..

” عسل‌”

مشغول چایی ریختن بودم که هدیه اومد تو آشپزخونه و همزنان که مینشست رو صندلی گفت: خب چه خبر عسل خانوم؟ چند وقتیه دیگه مارو تحویل نمیگیری!

خندیدم و گفتم: نه بابا این چه حرفیه ؟ دیگه اوضاع شرکت به هم ریخته اس و سرمون حسابی شلوغه.

سری تکون داد و گفت: راستی چه خبر از شرکت همچنان همه چی به هم ریخته اس؟

شونه ای بالا انداختم و مشغول تعریف ماجراهای اخیر شدم.

بعد از تموم شدنش گفت: که اینطور

چیزی نگفتم که دوباره خودش خندید و شیطون گفت: حالا اینا رو بیخیال بگو ببینم چه خبر از شب هاتون، حسابی خوش میگذره دیگه؟ تو و ماهان و یه خونه خالی در اختیارتون!

سرخ شدم و گفتم: خیلی بی حیایی هدیه

لبخند بدجنسی زد و گفت: چیه خب بده میخوام اطلاعات کسب کنم؟!

با حرص گفتم: اطلاعات بخوره تو سرت. تو نمیخواد اطلاعات کسب کنی انقدری که تو توی این زمینه ها اطلاعات داری سازمان اطلاعات نداره.

زد زیر خنده و شیطون ابروهاشو بالا انداخت و گفت: اعتراف کن دیگه.

با تعجب گفتم: اعتراف به چی؟

با خنده همزمان که از جاش بلند میشد گفت: به اینکه شما شب عروسیتون و زودتر برگزار کردید.

به سمتش خیز برداشتم که با خنده جیغ خفه ای کشید و فرار کرد.

با خنده سری به نشانه تاسف تکون دادم و با سینی چایی رفتم سمت پذیرایی.

همگی نشسته بودیم و مشغول حرف زدن بودیم که هدیه روبه من گفت: راستی لباس که داری دیگه ؟ اگه نداری رعنا فردا میخواد بره بخره باهاش برو .

_ نه دارم . امروز با ماهان رفته بودیم بیرون خریدیم.

یاد امروز افتادم که بعد از خریدن طلا ماهان مجبورم کرد یه لباس مجلسی هم برای مراسم بخرم که خودم به کل یادم رفته بود.

هرچیم بهش گفتم نمیخواد من لباس زیاد دارم تو گوشش نرفت که نرفت .

و اخر سر بعد از کلی گشت و گذار یه دکلته قرمز گرفتیم.

که بعدش نگاه معنی دار ماهان من و به خنده انداخت…

هدیه چشماش برق زد و نگاهم کرد و گفت: آهان!

از طرز نگاه کردنش خندم گرفت و سرم و به نشونه چیه تکون دادم.

که شونه ای بالا انداخت و بیخیال لب زد: هیچی!

(یک هفته بعد)

با اعصابی خراب بلند گفتم: ماهاااااااان یه لحظه بیا اینجا .

چند ثانیه بعد ماهان اومد تو اتاق که با دیدنش چشمام برق زد.

با اون کت شلوار مشکی و دستمال قرمزی که برای ست کردن با لباس من تو جیبش بود زیادی جذاب شده بود

با لبخند خاصی خیرم شده بود و چشم ازم بر نمیداشت.

به خودم اومدم و نالیدم:ماهان بیا این زیپ لباسم رو بکش بالا دستم نمیرسه .

با همون لبخند اومد سمتم و برم گردوند.

از تو آینه خیره شده بودم تو چشمای خوش رنگش..

همزمان که زیپ رو میبست دستش که به تنم میخورد و حرارتم و بالا میبرد و حس لذت بخشی رو تو تنم پخش میکرد.

کارش که تموم شد اونم از تو آینه خیره چشمام شد..

نمیدونم شاید چند ثانیه، چند دقیقه، چند ساعت یا چند قرن زمان ایستاده بود و این ارتباط چشمیمون که هیچکدوم قصد قطع کردنش رو نداشتیم ادامه داشت..

با بوسه ای که روی شونه ام نشوند چشمام از لذت بسته شد..

یه دفعه من و به سمت خودش برگردوند و تا بیام بفهمم چی شد..

لبام داغ شد..

مثل تشنه ای که تازه به آب رسیده ،همون قدر بی صبر و پر عطش..

لبامو به بازی گرفته بود و با زبونش منو داغ تر میکرد..

دستام و تو موهاش فرو بردم و اونم دستاش و دور کمرم محکم تر کرد…

نفسم گرفته بود ولی این بی نفسی رو هم دوست داشتم..

نمیتونستم منکر لذتی بشم که تو تمام رگ و پی ام پیچیده بود و دلم میخواست برای چندین ساعتم که شده همینطوری باقی بمونیم..

ولی میدونستم یکم دیگه که پیش بریم نمیتونستیم جلوی خودمون و بگیریم و کار به جاهای باریک کشیده میشد و اون موقع دیر به مراسم میرسیدیم …

به خاطر همین کمی فاصله گرفتم و بی نفس لب زدم: ماهان دیرمون میشه

خیره تو چشمام اروم گفت: دیوونم میکنی!

بعد از مکث کوتاهی ادامه داد: شب که برگشتیم ادامه شو اجرا میکنیم..

لبخندی روی لبم نشست و از خدا خواسته سرم و تکون دادم.

ازم جدا شد و نفسش و بیرون فرستاد و همونطور که از اتاق بیرون میرفت گفت: تو ماشین منتظرتم

بعد از پوشیدن مانتو و شال، گوشیم و انداختم تو کیفم

اخرین نگاهم و تو اینه به خودم انداختم

ارایشم خیلی پررنگ نبود و هماهنگ با لباسم بود و من خوشحال از تحسین نگاه ماهان راه افتادم سمت در..

سریع سوار ماشین شدم و راه افتادیم سمت محضر..

_برای بار سوم میپرسم ،دوشیزه مکرمه سرکار خانوم هدیه محمدی آیا وکیلم شما را به عقد دائم جناب اقای آرشام رفیعی با مهریه معلوم در بیاورم؟

_با اجازه پدر و مادرم و بزرگترها بله

صدای دست و سوت و کل کشیدن توی فضا پیچید .

با گفتن بله آرشام یه بار دیگه صدای دست زدن مهمان ها بلند شد..

رعنا چشمکی بهم زد و منم با نیش باز سر تکون دادم.

منم همزمان با رعنا قند رو ول کردم .

صدای اخ آرشام و هدیه باهم بلند شد . با نگاهای تیزی که به سمتمون نشونه رفتن سریع فرار کردم پیش ماهان . رعنا هم که الا رو گرفت بغلش ، که یعنی بچه بغلمه نزدیکیم حق ندارید بیاید .

ماهان چپ چپ نگام کرد و گفت : این چه کاری میکنی دختر . رعنا دیونه اس مگه تو هم دیونه ای؟

ریز خندیدم و گفتم : بیخیال ماهان نگاه قیافه هاشونو .

خندید و تاسف سری تکون داد : گند زدی تو عقد مردم . اگه تو و رعنا باشید که عمرا بزارید شب این دو تا باهم باشن.

نیشم بیشتر باز شد : نه بابا ما کاری نداریم راحت باشن مگه مرض داریم فقط واسه شب جای اختصاصی گرفتیم زیر تخت .

صدای خنده ماهان بلند شد .

بالاخره بعد از تموم شدن مراسم و تبریک و دادن کادو ها،

هدیه و آرشام رفتن آتلیه برای عکساشون و ماهم راهی تالار شدیم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

یعنی چی ادامه نداره
اگه صحنه هاشو اگه ادامش دادی که دادی اگه ندادی من می دونم وتو

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

خخخ به من چه دو تا جوون بالغ آن خودسون تصمیم میگیرن😂😂😜

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

یعنی چی ادامه نداره
اگه گفتی که گفتی نگفتی من می دونم وتو

دکاروس
دکاروس
3 سال قبل

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود آفرین الناز شوهر پاستوریزه ی خودمی تو😍 …من فقط منتظر خوندن شبی هستم که ماهان میخواد اجرا کنه بقیشو 😂😂😂😂😀

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

منتظر باشید تا رستگار شوید 😐😂😂 ادامه نداره خواهران تمومش کردم دو پارت قبل به خوبی و خوشی
کیمی منم به شدت منتظر صحنه رمانتم دیاتا و نیوارد 😍😂

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
پاسخ به  دکاروس
3 سال قبل

وای الناز تمنادارم…خواهش می کنم…لطفا لطفا لطفا جزئیات ولحظه به لحظه(صحنه های) پارت بعدی روبگو 🙂🙂🙂🙂

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

وای شرمنده محیا جون برمیگردن عسل خسته اس میخوابه🤣🤣😜

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
3 سال قبل

جونم عشقم هرچه دل تنگت می خواهد بگو

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

خخ زرد چوبه

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝒈
3 سال قبل

چقدرکم بود😶😶
ولی خیلی داره قشنگ وجالب میشه خوشم اومد

Elnaz
Elnaz
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

مرسی آیلینیییی دم خودت گرم عشقم
خوشحالم خوشت اومد محیا جانم

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
پاسخ به  Elnaz
3 سال قبل

النازی صحنه هاشو زیاد کن یکمی هم اتفاقات وعملیاتشو بازتر کن😁😁

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

مسخره کردی منو😐

𝒎𝒂𝒉𝒚𝒂_𝓖✨
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

نه من علاقه خاصی ندارم ولی مثل اینکه شما ارادت ویژه ای نسبت به ایشون داری 😶🙄

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x