34 دیدگاه

رمان نفوذی پارت 20

0
(0)

 

 

با دیدن یاشار سر جامون خشکمون زد…

راسته مثل درخت مقابلش ایستاده بودیم و بِرو بِر نگاش میکردیم..

صورتش اخم داشت ولی با دیدن ما چین بیشتری به اخمای روی پیشونیش داد…

گوشیشو که توی دستش بود رو توی جیبش گذاشت و به سمتون قدم برداشت…

 

مقابلمون ایستاد و با همون اخمای در همش گفت:

 

-شما دو تا تو اون اتاق چیکار میکردید ؟؟

 

شبنم شونه ای بالا انداخت و گفت :

 

-هیچی…

 

یاشار ابرو سمت چپشو بالا داد و گفت:

 

-هیچی؟؟

 

بعد چند ثانیه مکث لبمو با زبونم تر کردم و گفتم:

 

-آره… هیچی… فقط دیدیم یه اتاق اونجاست یه نگاه انداختیم…

 

یاشار به شبنم نزدیک شد وگفت:

 

-اگه هیچی پس بوی این عطر از کجا میاد؟؟

 

شبنم که با این حرف یاشار دستپاچه شده بود با دلهره گفت:

 

-راستش… این بوی عطر…

 

دستشو به طرف عطر روی میز نشونه گرفت و ادامه حرفش گفت:

 

-بوی اون عطره… داشتم میز تمیز میکردم توی دست که بود حواسم نبود یه پیس به لباسم خورد…

 

یاشار دستشو به ته ريشش کشید و کمی سرشو جلو برد و گفت:

 

-الان من باید این حرفتو باور کنم؟

 

شبنم متواضع گفت:

 

-من اتفاقی که افتاده رو گفتم… دیگه میخوای باور کن میخوای باور نکن…

 

یاشار کنج دو تا لبشو بالا داد و گفت:

 

-مهم نیست… برید سراغ کاراتون…

 

و بعد از بین منو شبنم رد شد و رفت توی اتاقی که تازه شبنم داشت توی کمداش سر می‌کشید…

 

وقتی درو بست نفس حبس شده توی سینمو پر صدا بیرون فرستادم…

 

شبنم آروم زمزمه کرد:

 

-پسره ی شَل… مغرور… اخمو..

 

دو ساعت عین اجل معلق بالا سرمون ایستاده و به ما میگه چیکار کردید؟؟؟؟ ..

اینهمه انرژی مصرف کردم

اینهمه عرق ریختم از استرس تا حرفامو زدم… آخرشم میگه مهم نیست برید سراغ کارتون!!

 

پسره ی گاو… اشغال…

 

زدم به شونش و با کمی اخم گفتم:

 

-هیسسس.. . شبنم میشنوه توی اون اتاق…

 

شبنم بیخیال شونشو بالا انداخت و گفت:

 

-بشنوه که بشنوه.. دروغ میگم مگه؟؟!

پسره ی اخمو.. رو اعصاب…

 

چشامو درشت کردمو و گفتم :

 

-شبنمممم… بسه دیگه…

 

شبنم لبشو کج کرد و گفت:

 

-بااااشه ننه جون…

 

-بیا این اتاق رو زود تمیز کنیم… شنیدی که این یاشار چی گفت؟

بعدم باید بریم توی آشپز خونه..

 

 

شبنم پوفی از سر کلافگی کشید…

 

هر دو مشغول تمیز کردن اتاق شدیم بعد از چند دقیقه یاشار از اتاق اومد بیرون…

همونطور که مشغول تمیز کردن بودیم نگاه گذرای بهش انداختم ..

 

یه پیرهن مشکی ساده… و یه شلوار مشکی سر زیپ..

و از موهای مشکی خوش فرمش مشخص بود که شونه کرده…

 

موهای مشکی و ته ریش سیاهش خیلی جذابش کرده بود!!

از حق نگذریم با اینکه اخمو بود ولی خیلی جذاب بود…

و میدونم هر دختری هم ببینتش شیفتش میشه…!

 

ولی زیادی مغرور و اخمو خشک بود…

 

پوفی کشیدم و با خودم گفتم:

 

-وااای هانا یه نگاه کوتاه انداختیااا دقیق انگار پسره رو کالبد شکافی کردی!!!…

 

اینقدر فکر و خیال تو سرت وول نخوره بجا این چرت و پرتات به کارت برس..

تا مخت سوت نکشه اینقدر فک میکنی…

 

بعد تمیز کردن اتاق… وسایلی رو که آورده بودیم برای تمیز کردن رو همراه شبنم به اتاقی که جارو برقی رو آورده بودم ، بردیم.

 

توی راهرو بودیم که آیلین هم به سمت ما اومد… مثل اینکه اونم کارش تموم شده بود…

 

هر سه باهم به سمت اشپز خونه رفتیم…

همونطورکه از پله ها پایین میرفتیم نگاه کوتاهی به آیلین کردم و گفتم :

 

-آیلین تو تنها توی این عمارت کار میکنی؟؟

کس دیگه ای نیست؟؟

 

آیلین با مهربونی گفت:

 

-چرا هست… دو تا دختر دیگه…

آتوسا و سونیا…

 

-عه… پس تنها نیستی…

 

-نه منکه نمیتونم عمارت به این بزرگی رو تنها تمیز کنم توی هفته هم چند تا خدمتکار میان…

اما میرن…

 

تا فعلا که منو آتوسا و سونیا و حالا هم شما دو تا…

 

البته اگه دختر دیگه ای رو ندزدن!…

 

شبنم مغموم گفت :

 

-من نمیدونم اگه کسی خواهر خودشو بدزده چیکار میکنن ؟؟

 

اصلا فک نمیکنن ما هم خانواده داریم؟؟

دختر یک خانواده ایم؟؟

ما رو میدزدن!

 

نفس پر حرصی کشیدم و گفتم:

 

-بیخیال شبنم… اینا به این چیزا فک نمیکنن…

 

آها راستی آیلین…

از وقتی این تینا‌ی جادوگر اومده اینجا تو برخورد مشکوکی یا چیزِ مشکوکی ازش ندیدی؟؟

 

 

آیلین انگشتشو روی لبش گذاشت و گفت:

 

_بزار فکر کنم… اممم….آها…

چند روز پیش که داشتم سالن رو تمیز میکردم..

تینا اومد توی سالن….داشت با تلفن حرف میزد..

ولی..

ولی خب یجورایی اروم حرف میزد که کسی نشنوه …

وقتی منو دید که تو سالنم..

زود برگشت و رفت طبقه ای بالا..

نمیدونم داشت با کی حرف میزد ولی هر چی و هر کی که بود…. داشت با طرف پشت تلفن آروم حرف می‌زد و معلوم بود مشکوکه!!

 

آهانی گفتم… پایین پله ها ایستادم که شبنم کنجکاو پرسید :

 

-هانا مگه اتفاقی افتاده؟!

 

نگاهی به آیلین انداختم و گفتم :

 

-آیلین تو که دهنت قرصه؟ آره؟؟

 

آیلین کف دستشو گذاشت روی لبش و پلکی زد و گفت:

 

-خیالت راحت…

 

روبروی هردوشون وایستادم و کمی با اطراف سرک کشیدم که نکنه کسی اين دور و ورا باشه… آیلین و شبنم هم کنجکاو منو نگاه میکردن…

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

 

-آیلین یادته که با هم رفته بودیم برای جارو برقی و وسایل دیگه؟؟

 

آیلین تای ابروشو بالا انداخت و همونجور که منتظر ادامه ی حرفام بود گفت:

 

-خب…

 

-اون موقع من تینا رو دیدم که داشت با تلفن حرف میزد …

ولی خب خیلی تند تند داشت به‌ سمت اتاقش میرفت..

 

وقتی رفت داخل اتاقش منم کنجکاو شدم و پشت سرش رفتم..!

و از پشت در فال گوش وایستادم…

 

و خب یچیزایی هم از حرفاش رو شنیدم.. که

داشت میگفت:

 

-هنوز اعتمادشو جلب نکرده و بهش نزدیک نشده…

 

خب اینجا یکم گیج شدم نمیدونستم دقیق با کی بود؟! ولی فک کنم با مسیح بود!!! …

 

ادامه حرفش گفت که دیگه به من زنگ نزن که توی دردسر بیوفتم..!!

 

بنظرتون این تینا داره چیکار میکنه؟؟!

 

آیلین لب پایینشو کج کرد و گفت:

 

-من از اول به این دختره ی سلیطه مشکوک بودم!…

پس بگو داره یه کارایی میکنه..

 

شبنم که متفکرانه، انگشت اشارش روی لبش بود گفت :

 

 

-به نظر من این تینا یه نقشه ای کشیده برا مسیح…

تا جایی که یادمه این توی دانشگاه روی هر پسری کراش میزد!!…

هر روز میدیدی با یکی…

 

ابروهامو کمی توی هم گره زدم و گفتم:

 

-من فک میکنم اینجا هم که اومده یه نقشه شومی داره….

باید بفهمم.. که چه نقشه ایی داره؟

اومده اینجا و توی این عمارت؟!…

 

دستمو زیر چونم کشیدم و در ادامه ی حرفام گفتم:

 

-هوم؟ چی میگید؟؟

 

آیلین با جدیت گفت:

 

-منکه هستم میخوام این دختره ی فیس و افاده ای گورشو از اين عمارت گم کنه.

 

رو به شبنم کردم که چشمکی زد و گفت:

 

-خودت که میدونی هانی من عاشق کارگاه بازیم!…

 

لبخند خبیثی به صورت هر دوتاشون زدم و گفتم:

 

-پس حله…

فقط یه چیزی اینکه این تینا نفهمه که داریم باهاش موشو گربه بازیم میکنیم…

 

وگرنه ممکنه به مسیح بگه و واسمون دردسر درست کنه…

خیلی تیز بین باشین…

حواستون هم جمع باشه دخترا…

 

شبنم و آیلین پلکی زدن و باشه ای گفتن…

 

 

تینا خانم اینم نقشه ما برای تو…

میفهمیم که چرا کوله بارتو برداشتی اومدی توی این عمارت!!!

چی تو ذهن خبیثت میگذره؟؟

مطعمنم یه چیزی توی اون ذهنت وول میخوره و نقشه هایی داری….

 

سه تایی از پله ها پایین اومدیم و به سمت آشپز خونه رفتیم…

 

وارد آشپز خونه که شدیم…

 

دختر قد بلندی رو دیدم که پشتش به ما بود و موهای بلند خرمایی رنگش آزاد روی کمرش بود…

 

و لباس خدمتکاری هم که تنش بود فهمیدم یا آتوسا هستش یا سونیا…

 

هر سه کنار میز وسط اشپز خونه ایستاده بودیم که آیلین گفت:

 

-آتوسا کار خودت و سونیا توی حیاط تموم شد؟

شران فک کنم تا تونسته کار داده دستتون توی حیاط!!…

 

آتوسا که مشغول شستن میوه ها بود شیر آب رو بست و به‌ سمت ما چرخید. دستاشو با حوله خشک کرد و گفت:

 

-هوووف بخدا خودم اون شران رو خفه میکنم!!

نه! سونیا هنوز مشغوله. توی حیاط…

فک کنم الاناس که پیداش بشه…

 

آیلین خنده ی کوتاهی کرد و گفت:

 

-بپا خفت نکنه عزیزم…

 

و بعدش رو به منو شبنم کرد و گفت:

 

-هانا و شبنم این آتوساست…

که بهتون گفتم…

 

و بعد دستشو به سمت ما دراز کرد و با لبخندی گفت:

 

-آتوسا.. این شنبم و هانا…

هانا و شبنم… اینم آتوسا…

 

لبخند ژکوندی زدم و گفتم:

 

-اممم… به آیلین گفتم آتوسا…

به توام همون جمله ی تکراری رو میگم…

منکه خوشحال نیستم توی این عمارتم پس نمیتونم بگم از دیدنت توی این عمارت خوشحالم…

 

چشمکی زدم و با لبخند عمیق تری گفتم:

 

-ولی در کل… خوشحالم از دیدنت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

34 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Setayesh
Setayesh
3 سال قبل

وای وای وای وای وای وایییییییییی همینووو ادامه بدهه معرکه ایی تو دختررر خیلییی عالیههه😍😍😍😍

Hanaaa
عضو
3 سال قبل

.
.

ᴅᴏɴ’ᴛ ᴡᴏʀʀʏ ʏᴏᴜ ᴀɴᴅ ɪ ʜᴀᴠᴇ ᴇᴀᴄʜ ᴏᴛʜᴇʀ

.
.
.

نگـران نـبـاش… تــو و مــن، همـديگـرو داريـم!♡🍃

.
.
.

99/8/4

….yashar….

Hanaaa
عضو
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

لعنتی اون یکی اکانتم پرید!! 😐

زینب
زینب
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

نویسنده عزیز پارت بعدی نمیگذارید¿

Mina2001
Mina2001
3 سال قبل

سللللللام عشقای من
دلم براتون تنگ شده بود 😔
کلی وقته نبودم
چخبراااا
چیکار میکنین
ایلینی کجایی

Artamis
Artamis
پاسخ به  Mina2001
3 سال قبل

سلام گلم خوبی چطوری …

ایلین نیست …

درس داره نمیاد…

Hana
Hana
پاسخ به  Artamis
3 سال قبل

سلامممم نسی من..!
چطور مطوری؟؟🤗
خوبی؟😉
با درسا چه میکنی؟؟🙁


.

خب بدبختی درسای مجازی!!

Hana
Hana
پاسخ به  Mina2001
3 سال قبل

سلام دلبر جان…
اغاااا
انصافا یه اصل بده من بشناسم 😅
من فقط به اسم میشناسم مینا…
چت روما کم و بیش ميومدم!!
.
.
.
.
سلامتی از معلمای گرامیمون! 😊
با کلاسی صاحب مرده مجازی..
و خبر از ترک در دیوار…!

Atoosa_80
Atoosa_80
3 سال قبل

عععععههههه هانا توهم نویسنده شدی؟!؟!؟!😍😍😍😍
منظورم پست گذاریه سایته
وگرنه نویسنده ک بودی😉😍

Hana
Hana
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

یس یس بیبی 🤗😊

Hana
Hana
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

دیه خودم پارت رو میزارم.. 😉
اشتباه هم باشه رفعش میکنم 😋

Atoosa_80
Atoosa_80
3 سال قبل

سلااااااام بروبچ😍

Hana
Hana
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

برو بچ رفتن لا لا🤣🤣
خواب پادشاه عربستان سعودی میبینن 😅😅

Atoosa_80
Atoosa_80
3 سال قبل

آهااااااای نفس کششششش😂😂😂

Hana
Hana
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

نفس بِکش😅😅

Hana
Hana
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

آتی قرار اینجا رو بترکونه😅
موفق باشییی🤗

Atoosa_80
Atoosa_80
پاسخ به  Hana
3 سال قبل

😂😂😂😂

Hana
Hana
پاسخ به  Atoosa_80
3 سال قبل

😁

Hana
Hana
3 سال قبل

فقط بگو
خدا تو را
برای من ساخت؟
یا مرا برای تو
ویران کرد؟
کدام؟
.
.
.
.
1399/7/24…

…( yashar)…

Artamis
Artamis
پاسخ به  Hana
3 سال قبل

اومای ننه😂😂

Hana
Hana
پاسخ به  Artamis
3 سال قبل

☄😉😍

Setayesh
Setayesh
3 سال قبل

عالیییییی اصلااا پرفکتتتتتتتتت همین فرمونو بروووو جلوو ک خیلیی توپههههه

Hana
Hana
پاسخ به  Setayesh
3 سال قبل

وووییییی
مرسی عسلم!…
باوشه حتمااا

Fatemeh
Fatemeh
3 سال قبل

سیلاااااااام الی خانم گل
چطوری تو

Hana
Hana
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

سلامممم فاطیلوییییی من!…😍
من عالیم….😉😉
تو چطور مطوری بلا؟؟؟
خوبی؟
خوشی؟

ayliiinn
عضو
3 سال قبل

هانا اومده
چی چی آورده؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Hana
Hana
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

سرخوشی…!
شادی…!
گل و سنبول…!
مهری از عشق…!
ووووو
دل تنگی که از وجودم الان از بین رفته… 😉😉

.
.
.
.
چطورررری زیبای خفته ی من؟؟؟

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Hana
3 سال قبل

ووووییی مرررررررررسی!
.
.
خوبم عشقم خودت چطوری؟
درسا خوب پیش میره؟
حال دلت چطوره؟
.
.
همیشه شاد باشی!

Hana
Hana
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

همیشه خوب آیلینی من…
من توپ توپم…. 🤗🤗
وای نگو درس آیلینی که مثل موشک پیش میره!!! 😑
بخدا اینجوری پیش بره ما تا آبان ماه کتابمامون کلا تمام شده خاکم میخورن تازه تا دی ماه!!
خیلی خسته کننده شده آیلینی 🙁🙁
یا میخوای بنویسی..!
یا میخوای ویس بفرستی..!
یا میخوای عکس بفرستی..!
یا میخوای تماس تلفن معلما رو جواب بدی…!
یا میخوای تصویری جواب بدی…!
یا بخونی…!
که اصلااااا وقت نمیشه…
هووووف..

Hana
Hana
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

مررررسی هانده ای خودممم…😍
توام همینطور همیشه سرشار از خوشی و نشاط باشی…
همینطوررر شیطنتت… 😜😜

maral
maral
3 سال قبل

هانا عزیزم بسیار زیبااااا✨😍🥰
موفق باشیی

Hana
Hana
پاسخ به  maral
3 سال قبل

ممنون گلم…. فدات…
ممنون که رمان منو میخونی مارالی…
و ممنون از صبوریت گلی…

Hana
Hana
3 سال قبل

دوستان اگه که پارت گذاری کمی طول کشید دیگه ببخشید و شرمنده چون درگیر درسامم هستم ولی سعی میکنم… زود پارت بزارم اگه تونستم…
ممنون ازصبوریتون…

Hana
Hana
پاسخ به  Hana
3 سال قبل

..

دسته‌ها

34
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x