73 دیدگاه

رمان نفوذی پارت 23

5
(1)

گردنبندی که مامانم بهم داده بود….!!!

 

گردنبند مادرم نیست !….آخه کجا افتاده؟!….

 

دستی رو شونم نشست که فهمیدم آتوسا هستش،جوری که ترسیده باشه که از صداش معلوم بود گفت:

 

-چیشد هانا؟!…

صدای چی بود؟..

چی رو شکستی؟!

 

سرمو بلند کردم که باهاش چشم تو چشم شدم…

وقتی صورت اشک آلودم رو دید گفت:

 

-چیشد دختر؟ ..

چرا گریه میکنی؟!…

این چه قیافه ایه آخه؟…

 

برای اینکه این مجسمه رو شکوندی داری گریه میکنی؟!

 

اشکمو رو گونه هام با دست پاک کردم و دستشو گذاشتم گردنم ….

 

و با صدای بغض آلودی گفتم:

 

گردنبندی رو که مامانم بهم داده بود…

دستمو دور یقه و گردنم میکشیدم با حالت زاری زیر لب گفتم: نه نیست نمیدونم کجا گمش کردم! خدایا!

 

آیلین و شبنم نفس نفس زنان خودشون رو به آتوسا رسوندن و نگران پرسیدن:

 

 

-چیشد؟! صدای چی بود؟

 

نگاهشون به مجسمه که از دست من افتاده بود، افتاد و آیلین دستشو گذاشت روی قفسه ی سینش و نفس آسوده ای کشید و گفت:

 

-خداروشکر ی مجسمه شکسته…

گفتم خدایی نکرده زبونم لال خودت چیزیت شده…

 

شبنم با چشم‌های نگران گفت:

 

-چیشده هانا؟

چرا این ریختی شدی؟

 

لب پایینمو به دندون کشیدم و گفتم:

 

-گردنبندمو گم کردم.!

 

شبنم آروم بازومو تو دستش گرفت و گفت:

 

-گردنبندی که مامانت بهت داده بود؟!

 

ناراحت به نشانه ی تایید سرمو بالا پایین کردم و گفتم:

 

-آره!

 

شبنم ابروهاشو قایقی تو هم کشید و گفت:

 

-خب نگران نباش …

شاید توی عمارت افتاده…

یه جایی همین دور ورا…

خوب بگرد…

 

لبمو کمی کج کردم و گفتم:

 

 

-توی عمارت؟؟..

کجای عمارت؟!..

 

 

شاید با اون عوضی ها که توی ماشین درگیر شده بودیم توی ماشین افتاده یا نمیدونم،شاید تو اتاقی که خوابیده بودم افتاده!

 

آیلین دستشو کمی آورد بالا و گفت:

 

– خب بیاید بریم تو اتاقی که خوابیده بودیم بگردیم هانا

شاید اونجا روی تخت یا دور و ور تخت افتاده باشه….

 

شونه هامو انداختم بالا و گفتم:

 

 

-نمیدونم…شاید…

امیدوارم که توی همون اتاق افتاده باشه…

 

شبنم رو به آتوسا گفت:

 

-منو آیلین میریم تو آشپزخونه تا شام رو آماده کنیم..

 

فکر کنم الاناس که مسیح و یاشار و مهموناشون بیان…یه وقت بهونه نگیرن و دعوامون نکنن!

 

آتوسا:

 

-باشه شما برید سراغ کارتون ولی قبلش این خورده شکسته های مجسمه رو یکیتون جمع کنید خب …مسیح و یاشار همیجوریشم میخان خر خره امون رو بجون…بهونه هم دستشون داده باشیم ک دیگه حسابمون با کرام الکاتبینه.!

 

 

شبنم:

 

-باشه!

 

منو آتوسا از سالن اومدیم بیرون و به سمت پله ها رفتیم….

 

آیلین یه ابروشو داد بالا و گفت:

 

 

-هانا اگه گردنبندت توی اتاق نبود چی؟..اون گردنبند رو مامانت داده بود بهت؟!

 

پلکی زدم و با چشمای نیمه اشکی گفتم:

 

-اره مامانم بهم داده بود….

نمیدونم…

ولی امیدوارم گردنبندم توی اتاقی که خوابیده بودم باشه…

 

-دنبال کدوم گردنبند میگردید؟

 

با صدایی که از پشت سرمون اومد روی اولین پله خودمو آتوسا وایسادیم…

برگشتیم سمت صدا که ببینم کی هستش…

که با مسیح چشم تو چشم شدیم!

 

 

نمیدونم چرا وقتی این مسیح رو میبینم استرس میگیرم…صورتش خشک و خشن نیست مثل یاشار ولی بازم من میبینمش استرس میگیرم…

 

با اینکه خلافکاره ولی کم و بیش تو دل برو هم هس…البته اگه اخلاق گندشو فاکتور بگیریم….پوووووف

 

با همون صورت غم الودی که داشتم لب زدم:

 

-مگه تو باید بدونی دنبال کدوم گردنبند میگردیم؟!

 

بعد از چند ثانیه تازه فهمیدم چی گفتم فکر کنم تند رفتم!…

چند قدم به سمتمون اومد و مقابل من راسته ایستاد و چشاشو ریز کرد و گفت:

 

-میبینم زبونت دراز شده موش کوچولو؟!

 

آب دهنمو قورت دادم و و انگار کمی لبم میلرزید گفتم:

 

-نه منظورم اینه …

که تو منظورت کدوم گردنبند…

چون من گردنبندمو گم کردم…

 

به تای ابروشو داد بالا و با دهن باز گفت:

 

-هاااا….اول تو نه، نشنونم دوباره رئیستو تو خطاب کنی وگرنه بد میبینی ….

 

دوم منظورت اون گردنبند پروانه نگاری که من دادم ذوبش کردن؟!

 

با شنیدن جمله دوم مسیح احساس کردم گوشام اشتباهی شنیده….که چند ثانیه بعد با چشمای از حدقه در اومده گفتم:

 

-چیییی؟؟!!

 

مسیح که صورت بهت زده منو و دهن باز منو دید پوزخندی بی معنی زدو گفت:

 

-تعجب کردی؟!

 

صورتشو مماس صورتم کرد و جدی گفت:

 

-بهتون گفتم که برده من شید همه چیزتون متعلق به منه…

 

همه چیزتون…اینو آویزه گوشتون کنید…

 

هنوز داشتم با دهن باز نگاهش میکردم و حرف هایی که زده بود رو مزه مزه می‌کردم که رد شد و رفت…

 

آتوسا زد روی شونم و گفت:

 

-هانا…هاناااا..

 

دهنمو بستم و گفتم:

 

-هان؟!…چی؟!

 

 

-کجای تو؟! بابا رفت مسیح!…

داری به جای خالیش نگا میکنی؟!

 

نفسی کشیدم و گفتم:

 

-داشتم حرف های که زده بود رو هضم میکردم که چی شنیدم؟

 

توام شنیدی چی گفت آتوسا؟

 

دیدی چی گفت؟!!

گردنبند مامانمو اون از گردنم پوکیده و برداشته… اون عوضی برده..

 

دوباره بی ملاحظه اشکام روون شدن.. آتوسا دستشو گذاشت دو طرف شونم و گفت :

 

-عه هانا…

اینطوری نگو میشنوه…

توام دیگه گریه نکن…

شاید گذاشته توی اتاقش….

 

یکم قوی و صبور باش…

همش دم به دیقه گریه نکن دختر، بزا فک کنن دختر قویی هستی! با این چیزا که نباید جلوشون کم بیاری عزیزم

 

آره،آتوسا راست میگفت من باید قوی باشم …صبور باشم تا این روزا بگذره.. گردنبند مامانمو،اگه شده میرم توی اتاق مسیح ببینم کجا گذاشتتش… شده اتاق یاشارم میگردم…

 

دماغمو بالا کشیدم و با دو دستم اشکامو پاک کردم… و لبخند نیمه جونی به صورت آتوسا و گفتم:

 

-آره..

تو راست میگی آتی… من باید قوی باشم… تا از این جنگ پیروز بیرون بیام!!

 

 

 

ما را در پیج اینستاگرام دنبال کنید… 😉

 

😍@elahe_keramatiii 😍

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

73 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ayliiinn
ayliiinn
3 سال قبل

به به!
هانا خانوم

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

خووووووووبم عشقم!
قربونت تو خوبی؟

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل

دیگه کشش نمیدم هانی جون.🤓🤓
منم پوریا جون تو.😉😉

Soha
3 سال قبل

عالی بود ولی چرا پارتا رو دیر میزارید میتونم از جای دیگ این رمان رو پیدا کنم ؟؟

Mamali
Mamali
3 سال قبل

🤣🤣🤣🤣🤣.
یاشار جونتونه.
اخیییییییی.
چقدر عاشقونه😂😂😂.

Pourya.M
Pourya.M
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

من کیستم و وللش.
ولی خدایی کاری نکن مثل تولدش رو استوریت بشه🤣🤣🤣🤣😜😜😜

Pourya.M
Pourya.M
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

به فضولش نه.
ولی به دوستان و اشنایان مربوط میشه.
😜😜😜😜

Pourya.M
Pourya.M
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

اذیت هامو یادت رفته ها🤣🤣🤣🤣🤣🤣
کاری نکن دوباره شروع بشه ها

Pourya.M
Pourya.M
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

خبر نداری برو بخونشون دوباره

Pourya.M
Pourya.M
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

🤣🤣🤣🤣🤣.
جونز بابا جونز.
غیرتتو عشق است.

Pourya.M
Pourya.M
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

جونز جونز.
دهنتو ک صاف کردیم.
شما کی لات شدی به کدوم تقویم.

Pourya.M
Pourya.M
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

جون بابا.
زبونت دراز شده موش کوچولو.😜😜🤣🤣🤣🤣🤣

Pourya.M
Pourya.M
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

فضولش نه.
مسیح کیه؟؟؟

Maral
Maral
3 سال قبل

هانا عزیزم مثل همیشه زیبا 💙💋
موفق باشی جیگررر 💛💋

Maral
Maral
3 سال قبل

هانا جانم خیلی زیبا مرسی عزیزم 💙💋
موفق باشی جیگررر

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

عکس پارت چنقده شبیه آقا یاشاره!

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Maede.r
3 سال قبل

باهوش
شبیهش نیست خود یاشاره🤣

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Yasiii
3 سال قبل

میخواستم بگمااااا
بعد گفتم بزار غیر مستقیم اشاره کنم😂😂

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Maede.r
3 سال قبل

اها
افرین افرین
خیلی خوب اشاره کردی🤣

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

نهههه جدی؟!
عه

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

یاسیه😑

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

گمشو نبینمت هانا😐
.
یاسیم😐

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

خو بیشوور
تو صفحه تایید هستیاااا😐
ایمیلم رو نمیبینی😐
.
من یاسی تو نیستم
یاسی اقامونم😅😁
.
اینجاااام🤗

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

هاناااا
تو دیگه خیییلی گشااااادی🤣🤣
.
آقامون داره ناهار میخوره
.
نه ندارم
دارم اداشو درمیارم😁

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Yasiii
3 سال قبل

اداشو😂😂
یاد بده مام اداشم دربیارم حداقل😢😂

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Maede.r
3 سال قبل

نووچ نمیشه
بزا اول خودم خوب یاد بگیرم
بعد به تو یاد میدم ک گاف ندی😁

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Maede.r
3 سال قبل

باشه باشه
فقط یادت نره یادم بدی😢 گناهم!

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Maede.r
3 سال قبل

نوچ
حواسم بهت هست🥺

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

اقامووون خدابیامرز😢

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

نهههه
من نکردم!
شهید شد😢

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Maede.r
3 سال قبل

کی شهید شد؟؟؟

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Yasiii
3 سال قبل

اقامون!
نیمه گمشدم نیس حدس زدم که شهید شده…!

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Maede.r
3 سال قبل

اره
مفقودالاثر هم هستش اقاتون🤣

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Yasiii
3 سال قبل

اره!
اقامون😢
دلم براش تنگ شد

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

هعیییی هانا!
دست رو دلم نزار که خووونهههه!
کراشام میپرن😢 آخ کراااشم!
آقا هم که ندارم!

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

هانا
ببنداااا
بیزو تو خودت عکس کراش من و میخواستی چیکار هااان!؟
تو نمدونی وقتی گفتی روش کراش زدی چی به سر من اومد…!😢😂
تففف تو این رابطه ها!
تفف

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Maede.r
3 سال قبل

آخ هانا
زیر رمان خودت حکوما میکنیاااا
چخههههه😂
.
.
هعییی کراشم!
رفته؟ هنو نرفته ها
آرزوی ما خوشبختی اوناس!
.
.
کراش زیاد دارم باو
اون سوگلی بود😢😂
داداش ایلینم اره هس!
ولی خو نمیاد من و بگیره😢😢😢

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

سلاااام!
شطوری خانوم نویسنده!؟
عالی بود ایول داری💙💙
زود به زود پارت بزار😢

Yasiii
Yasiii
پاسخ به  Maede.r
3 سال قبل

به به
چه عجب هانا خانومی؟؟
خوبی دختره؟؟
چرا نیستی؟؟

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

فدات شم من!

Maede.r
Maede.r
پاسخ به  Hanaaa
3 سال قبل

منم خوبم کاور
نه حبه انگورم😑
باشه به درست برس وقت کردی بزار😢

دسته‌ها

73
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x