(یاشار)
باید حرف دلمو به هانا می زدم یا اونم حس متقابل به من داشت یا پَسم می زد
اعتراف کردم شاید پَسم می زد ولی بعدا حسرت الانو نمی خوردم که چرا حرفِ دلمو بهش نگفتم و گذاشتم پرنده از قفس بپره..
نگاهم توی صورتش می چرخید
مردمک چشم های دریایش می لرزید و لباش نیمه باز مونده بود
انگاری میخواست چیزی بگه ولی نمی گفت،
میدونستم الان از اعتراف من و اینکه حرفِ قلبمو بهش گفتم زبونش بند اومده
منتظرش نگاهش می کردم که چیزی بگه یا عکس العملی نشون بده که یهو بغلم کرد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد،با بغض و ذوق کنار گوشم پچ زد :
-منم عاشقتم دیو دو سر!
باورم نمی شد که این جمله رو از هانا شنیدم، دخترِ پررو و چموشی که میشناختم بهم حرفِ دلشو گفته بود..
لبخندی زدم و دستامو دور کمرمش حلقه کردم
و توی بغلم فشردمش
چند ثانیه بعد از هم جدا شدیم و هانا با اشک های که از سر خوشی توی چشماش حلقه زده بودن رو با انگشت های دستاش پاک کرد و گفت :
-ببخشید احساساتی شدم..
نگاهی بهم کرد و با لحن آرومی لب زد :
-الان حالت بهتره؟
لبخندی از روی اطمینان بخشی بهش زدم و گفتم :
-خیلی بهترم.. نگران نباش..فقط با این لباس های خیس احساس سرما میکنم
هانا خجالت زده پچ زد :
-ببخشید اصلا حواسم نبود..
باورم نمی شد این همون دختری که حاضر جوابی می کرد و پررو جلوی من وایمیساد و جوابمو می داد و الان جلوی من داره اینجور خجالت زده عذر خواهی میکنه!
شاید بخاطر اینکه حرف دلشو به من گفته کمی خجالت زدس خنده ای کم جونی کردم و گفتم :
-چرا انقدر عذر خواهی میکنی؟..
اشتباهی که نکردی اینجوری عذرخواهی میکنی
هانا انگشت های دستاشو به هم فشرد و با خجالت که توی چهره این دختره چموش رخنه کشیده بود گفت :
-خودت میتونی بلند بشی؟
-آره، میتونم
هانا بلند شد و شیر دستی رو ابشو بست و سر جاش قرارش داد و از حمامِ شیشه ای بیرون رفت و منتظر من دَم در حمام ایستاد، دستمو تیکه دادم به دیوار و بلند شدم حالم خیلی بهتر شده بود و تبم پایین رفته بود و دیگه توی اتیش تبم نمی سوختم
معلوم نبود اگه امشب هانا نمی اومد شاید توی تب با حالی که من داشتم می مردم..
خودم و هانا از حمام بیرون اومدیم و من به سمت اتاق لباسام رفتم تا لباس های خیسمو تعويض کنم و هانا توی اتاق منتظر من موند..
“هانا”
احساس می کردم این یه خوابِ، اعتراف عشق یاشار به من و اعتراف عشقِ من به یاشار
یه خواب شیرین!
یه رویایی قشنگ!
باورم نمی شد انقدر عاشق یاشار باشم که منم حرفِ دلمو بهش بزنم..
من عاشق این دیو دو سر شدم
دیوِ مغرور و خوشتیپ!
بی هوا لبخندی روی لبم اومد و با خودم گفتم :
-عشق چه حسِ قشنگی..
حسی که یهو میشینه توی قلبت و آروم آورم قلبتو احاطه میکنه و قلمرو خودش میکنه و وقتی میفهمی که دیگه کار از کار گذشته و دلتو باختی..
توی فکر بودم که یاشار با موهای نَم دار و ژولیده از اتاق بیرون اومد و من مجذوب شده نگاهش می کردم
نور ماه به صورتش می تابید و چشم های مشکی نافزش برق می زد
و عاشقانه مسخ چهره ش شده بودم
یاشار به سمتم اومد و با لحن تشکر آمیزی گفت :
-حالِ خوبمو مدیون توام..
لبخند ملیحی زدم و گفتم :
-یکی طلبت..
یاشار با کنج لبش خندید و پچ زد :
-یادم میمونه..
زبونمو روی لبم کشیدم و با حالت چهره ی نگران لب زدم :
-الان دیگه تب نداری؟
-نمیدونم.. دستتو بزار ببینم هنوز تب دارم یا نه؟
همینجور نگاهش می کردم نمیدونم چرا خجالت می کشیدم، تا چند دقیقه پیش داشتم حمامش می کردم که تبش پایین بیاد ولی الان انگاری زوری ندارم که دستمو بلند کنم!
اب دهنمو قورت دادم و چند قدم بهش نزدیک شدم جوری که دستم به پیشونیش برسه ایستادم و دستمو به زور آروم بلند کردم و روی پیشونیش قرار دادم..
وقتی چک کردم که تب نداره دستمو پایین آوردم و گفتم :
-تبت پایین اومده فقط کمی تب داری که با اون قرصی که خوردی خوب میشی..
یاشار دستشو روی پیشونیش گذاشت و گفت :
-نه انگاری هنوز تب دارم..
دستتو دوباره بزار
اخم ریزی کردم و گفتم :
-تب نداشتی که..
-تو یه بار دیگه چک کن
دوباره دستمو روی پیشونیش گذاشتم ولی تب نداشت که!
هنوز دستم روی پیشونیش بود و دهن باز کردم که بگم تو که تب نداری ولی با قرار گرفتن لبای یاشار روی لبام حرف توی دهنم ماسید و چشمام گشاد شد..
یاشار دستاشو پشت کمرم گذاشت و منو به خودش چسبوند و حرارت لب هاشو روی لبام کشید و چشمام خمار شد و پلک هام اروم بسته شدن..
دستم اروم از روی پیشونی یاشار اومد روی گونه ش و دست دیگمم بی اراده روی گونه اش قرار گرفت و هر دو دستم صورتِ یاشار رو قاب گرفتن
یاشار کوتاه ولی با لذت بوسیدم و لب پایینمو گاز ریزی گرفت و ازم جدا شد..
هر دو سرمون پایین بود و توی بغل هم بودیم و دستای من روی شونه های یاشار قرار داشت
کمی معذب شده بودم و نمیتونستم سرمو بلند کنم و توی چشم های یاشار نگاه کنم
یاشار با صدای دو رگه ای لب زد :
-از من خجالت نکش..
برای من همون دخترِ پررو و چموش باش..
مردد سرمو بلند کردم و توی چشماش که آرامش خاصی موج می زد نگاه کردم،این آرامش به من تزریق می شد و قوت قلب و دلگرمی می گرفتم..
بدون حرفی از بغل یاشار اروم بیرون اومدم و لب زدم :
-سعی میکنم..
-خوبه..
سرم پایین بود و گره ی دستام توی هم قفل کردم گفتم :
-حالت خوب شده و دیر وقته بهتر من دیگه برم..
-هانا..
با ادا کردن اسمم از زبون یاشار دوباره قلبم تند زد این اولین بار بود که یاشار اینجور خاص و زیبا اسممو صدا می زد
قدمی که به عقب برگشته بودم که از اتاق بیرون برم رو دوباره برگشتم و سرمو به سمت یاشار چرخوندم و سوالی و بدون حرف یاشار رو نگاه کردم، با لبخندِ قشنگی که روی لبش بود گفت :
-شبت بخیر..
نیمچه لبخندی زدم و ادا کردم :
-شبِ توام بخیر
و برگشتم و از اتاق بیرون اومدم
پشت در نفسی کشیدم..
انگار توی خواب و خیال سیر می کردم
این همون دیو دو سر بود که بد اخلاق و تُخس بود؟
و الان یه یاشار دیگه شده و با عشق منو نگاه می کرد؟
خودم که بدتر از اون بودم
شده بودم دخترِ سر به زیری که حتی جرئت نگاه کردن به چشم های یاشار رو نداشتم
منی که پرروانه توی صورت یاشار وایمیسادم و باهاش یکی به دو می کردم و الان با نزدیک شدن بهش قلبم می خواد از سینم بیرون بزنه!
با تصور بوسیدن لب هام توسط یاشار بی اراده دستمو روی لبم گذاشتم و لبخندی روی لبم نقش بست..
بوسيده شدن لب هام توسط یاشار قشنگ ترین اتفاقِ ممکنِ زندگیم بود برام
پشتِ در اتاق یاشار ایستاده بودم ولی قلبم و روحم پیش یاشار بود
عشقِ یاشار توی دلم جوونه زده بود و هر روز داشت بزرگ تر و بزرگ تر می شد و عشق من به یاشار بیشتر..
با مرور اتفاق های امشب به سمت اتاق رفتم..
برای کار دیگه ای اومده بودم ولی اتفاقی افتاد که حتی توی خواب هم نمی دیدم
رویایی قشنگی بود که به حقیقت مبدل شده بود
اروم درِ کمد رو باز کردم که ایلین و شبنم بیدار نشن و لباس برداشتم و رفتم حمام و لباس های خیسمو عوض کردم
از حمام بیروم اومدم و روی تختم دراز کشیدم
خداروشکر آیلین و شبنم خواب بودن وگرنه ازم می پرسیدن چی شد؟
چیکار کردی؟
و نمیتونستم چیزی در موردِ امشب بهشون بگم..
شده باید فردا از یاشار بپرسم..
ولی با حالاتی که جلوی یاشار بهم دست میده فکر نکنم بتونم چیزی ازش بپرسم، ولی باید سعی خودمو کنم و این حالتِ معذب شدنو دفع کنم وگرنه نمیتونم یک کلمه هم ازش بپرسم
ضمیر ناخودآگاه به حرف اومد و گفت :
-درضمن اعتراف کردن به کسی که دوسش داری و دوست داره دیگه خجالت و معذب شدن نداره..
البته بوسیدن فاکتور بگیر
راست میگفت این ضمیر ناخودآگاه، دیگه خجالت این وسط چیکار می کرد؟
باید این خجالت کشيدن جمعش می کردم
غلطی زدم روی تخت و به پهلو خوابیدم
و دستامو زیر سرم گذاشتم و اتفاق های رویایی امشب دوباره جلوی چشماش نور و روشنی گرفتن
انقدر به امشب فکر کردم که نمیدونم کی پلک هام سنگین شدم و اروم روی هم نشستن..
(زمان حال)
:::مهتاب:::
با احساس کردن دستای کسی دور کمرم آروم و خسته پلک هامو باز کردم
آروم سرمو برگردوندم و نگاه به پشت سرم کردم، میلاد منو بغل گرفته بود و سرشو پشت گردنم قرار داده بود و از نفس های منظمش که به گردنم میخورد معلوم بود خوابه
اروم به سمتش برگشتم و سرمو توی قفسه ای سینش فرو کردم و عطر تنشو عمیق و دلتنگ نفس کشیدم که انگار جون دوباره ای گرفتم
میلاد بیدار شده بود که دستش روی پهلوم قرار داده بود بالا اورد و موهامو نوازش کرد
آروم و خمار گفت :
-دلم برای عطر موهات تنگ شده بود!
دلم برای عطر تنت تنگ شده بود!
برای صدات!
برای میلاد گفتنات!
خودمو بیشتر توی اغوشش فشردم و مغموم گفتم :
-منم دل تنگت بودم..
میلاد اروم و نوازش وار دستشو توی موهام حرکت داد و با اغوش گرمِ میلاد دوباره پلک هام سنگین شد و به خواب شیرنی فرو رفتم..
(هانا)
با صدای آیلین و شبنم که احساس می کردم دارن توی خواب صدام میکنن ولی در واقع بالای سرم مثلِ عجل معلق ایستاده بودن و داشتن صدام می کردن لای پلک های بهم چسبیدمو باز کردم و اخم الود گفتم :
-چتونه؟
-مگه دارید یزیدو بیدار می کنید؟
شبنم دست به کمر گفت :
-بلند شو ببینم
دیشب انقدر منتظر تو موندیم که دوماد منتظر عروس نمی موند
بلند شو ببینم بگو چیکار کردی؟
خوابالو پتو کنار زدم و بلند شدم توی تخت نشستم و دستی به چشمام کشیدم و رو به هردوشون گفتم :
-هیچی.. نتونستم چیزی بفهمم..
امروز دوباره میرم از سوال می کنم..
شبنم با چشم های درشت شده گفت :
-دیشب 3 ساعت رفتی اتاق یاشار، الان میگی هیچی؟
بلند شدم و به طرف سرویس رفتم و گفتم :
-آره.. هیچی
مخمو نخورید امروز دوباره میرم ازش سوال می پرسم
و داخل سرویس شدم و درو بستم
ابی به دست و صورتم زدم و از سرویس بیرون اومدم و به سمت کمدم رفتم تا لباسمو عوض کنم
که آیلین گفت :
-هانا..
از زیر زبون یاشار یه جوری حرف بکش
نگاهی بهش کردم و با اخم کم رنگی گفتم :
-باشه، انقدر گیر شش پیچ ندید دیگه.. امروز میرم
باهاش دوباره حرف میزنم.. و لباسمو برداشتم و وارد حمام شدم..
به بهونه ای بردن لباس های کثیف به رخت شویی از عمارت بیرون اومدم و به سمت رخت شویی رفتم..
میدونستم یاشار اومده بیرون توی حیاط چون خودم دیدم که از درِ سالن بیرون اومد..
توی حیاط چشم چرخوندم و دیدم که توی آلاچیق نشسته و داره سیگار میکشه
با دیدن یاشار و اینکه در حال سیگار کشیدن بود
اتفاق های دیشبمون دوباره جلوی چشمام رنگ گرفت..
با لبخندی که روی لبم اومده بود وارد رخت شویی شدم و سریع سبد لباسی که همراهم بود توی رخت شویی گذاشتم و بیرون اومدم تا برم پیش یاشار و سوال های که قرار بود دیشب ازش بپرسم و نشد بپرسمو الان ازش بپرسم..
بالای پله ای آلاچیق ایستاده بودم و نیم رخ چهرشو نگاه می کردم که دلم براش غش و ضعف می رفت..
اگر یاشار متوجه ای حضورم نشده بود فکر کنم تا فردا هم روی اون پله ها ایستاده بودم و یاشار تماشا می کردم
ولی یاشار متوجه ای حضورم شد و سرشو به سمتم چرخوند و دود سیگاری که توی دهنش بود رو به من توی هوا پخش کرد..
با دیدن من چهرش نور دیگه ای گرفت و با اخم ریزی گفت:
-چرا اونجا ایستادی؟
دستامو به هم چِلوندم و وارد آلاچیق شدم و گوشه ای از آلاچیق سر پا ایستادم
نمیدونم چرا زبونم قفل کرده بود؟
و در حرکت دادن زبونم و لب هام ناتوان بودم؟
یاشار با لبخندی که گوشه ای لبش بود همینطور منو نگاه می کرد و سیگار می کشید..
انگاری اونم از اینکه من جلوش بدون حرف بایستم و نگاهم کنه راضی بود!
نفسمو به بیرون فوت کردم و دستامو به هم فشردم و برای اینکه حرفی زده باشم گفتم :
-حالت خوب شده؟
یاشار فیلتر سیگارشو بیرون از آلاچیق توی باغچه پرت کرد و دودِ پُک اخر سیگارشو بیرون فرستاد و گفت :
-به لطف یه فرشته ای مهربون عالیم..
کمی معذب شدم و لبمو به دندون گرفتم که ضمیر ناخودآگاه ام گفت :
-تو نباید جلوی یاشار خجالت بکشی یا معذب بشی..
نگاه به یاشار کردم که دیدم چشماش روی من ثابت مونده با نگاهش داشتم مثلِ یخ ذره ذره اب میشدم و توی زمین میرفتم..
دیگه از تپش قلبم که نگم..
کمی استرس داشتم و دستامو به هم فشردم و مِن مِن کنان گفتم :
-یاشار من اومدم در مورد يه موضوعی باهات صحبت کنم..
یاشار صاف نشست و با اخم های پرسشگری و چشم های کنجکاو گفت :
-چه موضوعی؟
-در مورد اینکه تو و مسیح پلیس هستین..
-اول بیا بشین، دوم کی گفته که ما پلیس هستیم؟
قدم برداشتم به سمت نیمکت چوبی رفتم و با کمی فاصله از یاشار نشستم و به خودم جرئت دادم و رو به یاشار گفتم :
-دیروز که خودت و مسیح توی اتاق کار داشتین صحبت می کردين حرفاتونو شنیدم
دیگه انکار نکن که پلیس نیستین..
و شاکی اضافه کردم :
-حقیقت رو به من بگو یاشار..
انتظار داشتم الان عصبی بشه و بگه چرا فال گوش ایستادی؟
و چرا دوباره سوال میپرسی؟
و این بحثو چرا دوباره پیش کشیدی؟
ولی برعکس تصورم اخماش از هم باز شد و نصیحتانه گفت :
-فال گوش وایسادن کار خوبی نیست هانا خانوم..
با اخم گفتم :
-الان امر و نهی از منکر نکن
یاشار با گوشه ای لبش خندید و لب زد :
-آخرش کارگاه بازیتو به اتمام رسوندی
پوکر فیس گفتم:
-نپیچون بگو..
یاشار دستی به ته ریش سیاهش کشید و پچ زد :
-قبل اینکه تو بخوای حسِ قلبتو به من بگی،من چند شب پیش با خودم گفتم اگه توام حسِ متقابل به من داشته باشی بهت بگم که چرا اینجایید و ما پلیس هستیم!
گفتن نتابج مهر میاد خیلی دیره!
آره خیلی/:
عههه هانا این کامنت دومیتو تازه دیدم که گفتی تل نداری!
خب فدا سرت!
نه منم وات ندارم!
اینجا واسه منم خیلی هنگ میکردم نمیتونستم بیام
ولی الان هستم
سعی میکنم زیاد بیاممم عشقه من!
باچ عشقم..!
زود زود بیا..🤭
واایی اصلا باید یه ساعتی بزارم مثل قبل منتظم بیام!
خیلی بی نظم شدم!
من شب و ظهرا اکثرا هستم!
پارت بعدی هم فکر کنم پارت آخری رمانمه شاید دیگه کم بیام سایت /:
وایییییی جدیییی؟؟؟؟؟/
حالا میخواستم بگم ازین به بعد زیره رمانت چت کنیم!
چه بدددددد!
اره🤕
فدا سرت عشخم..
.
.
ایلینی نمیتونی اینستا بنصبی؟
من اینستا میرم کم و بیش
نه هنگ میکنه نمیشه!
.
.
همین تل هم حس میکنم رو اعصابمه بخاطر بچه ها نصب کردم!
بازم ببخشید دیر شد!
شرمندم
ایشالا که امسال کنکورتو بترکونی
عالیه عالیییییییییی
فدا سررررررت باوا..
.
.
دشمنت عشخم!
.
.
مرسی گلبم!
ان شاالله
تو چیکا کردی کنکورتو آیلینی؟
کنکور که رتبم ۵۰۰۰ شدد
منم انتخاب رشته کردم هر چی رشته بود زدم
فرهنگیان هم زدم خدا کنه قبول شم پشت کنکور نمونممم
.
.
فداییت نانازه خودمییییی!
خوبه خداروشکر..
.
.
ان شاء الله پشت کنکور نمونی، میخوای بری دانشگاه فرهنگیان؟
یا دولتی؟
میگن قبولی فرهنگیان سخته 🙁
.
.
ان شاء الله ک قبول بشی عشقم.. 🤗
.
.
نشی ک ارزش داری ببعی!
.
.
آیلینی گفتی اینستا نداری؟
.
راستی بیا پارت بعدی…
هم دانشگاه فرهنگیان زدم هم دانشگاهای دیگهه
اره اره میگن خیلی سخته!
.
..
.
نه ندارم جانیم!
.
.
اومدم
ان شاء الله قبول بشی زشتول!
مرسییییی مرسی همچنین!
وایییی هانا جونم تازه رفتم کامنتتو دیدم ببخشید!
من تل دارم جانیم
بیا بیا بیا اونجا حرف بزنییییمممممم
این ایدی منه: @aylii_turk
فدا سرت عزیزم فکر کردم مفقودالاثر شدی آیلین/:
.
.
من تل ندارم آیلینی 🙁
.
.
اینستا نداری؟🤔
.
.
پیج اینستاگرامم آیلینیelahe_keramatiii..
نه اینستا هم ندارم/
تل هم فقط بخاطر بچه ها نصب کردم حرف بزنیم
عع تازه کامنتتو دیدم!
.
.
چ بد:(((
نمیشه حالا اینستا هم بخاطر من نصب کنی؟؟
من اجازه ندارم تل نصب کنم و خودمم خوشم از تل نمیاد وگرنه واس خاطر تو نصب میکردم..
اخه رو لپ تاپ نمیشه جانیم../
هنگ میکنه
.
.
اگه شد بهت میگم
گفتی میخوای گوشی بگیری نگرفتی؟
.
.
باچ منتظرم ناناز
اهان نه هنوز نگرفتم!