رمان نقض قانون ( خون آشام ) پارت ۴

0
(0)


_ خب پس من میرم سر اصل مطلب ، میخوام که دخترم کاترین با کریستوفر پسر برادرم …. به زودی …. ازدواج کنند …
برای لحظه ای غذا در گلویم پیچیده شد و منجر به سرفه های پیاپی ام شد …
نتونستم خودم رو کنترل کنم ‌‌و با صدای بلند گفتم :
_ چ..چی ؟
_ گفتم که مخالفتی نمیخوام صورت بگیره !
انگار همشون وانمود کردند که نمیدونن ، اما در عین حال میدونستن پدر چی قراره بگه !
خطاب به مامان و لوئیس و همگی اعضا گفتم ..
_ ش.. شما .. شما ها .. میدونستین ؟
مشخص بود میدونستن …
کریستوفر مرد خوش قیافه ای بود اما … اما من او را دوست نداشتم ! چون در او عشقی نمیدیدم ! این اجبار را محالا قبول میکردم کریستوفر مرد عشق و عاشقی نبود بیشتر سیاست را ترجیح میداد ، میخواست که بعد از پدرم رهبر بت پایرز ها را او بر عهده بگیرد و تنها راهش ازدواج من با او بود ….
مانند دیوانه ها به کریستوفر و سپس به پدر سنگدلی که فقط به فکر منافع خودش بود چشم دوختم …
_ کافیه بیشتر از این نمیخوام تو این جمع آزار دهندتون باشم …فکر میکنم اصلا چیزی نشنیدم !
پدر با عصبانیت داد زد …
_ بشین سر جات … کاترین !
_ نمیشینم .
از روی صندلی بلند شدم ، خواستم به سمت در عمارت برم که …
پدر از سرجایش بلند شد دستانش رو مشت کرد ، همراهش مادرم هم بلند شد …
_ هکتور ، هکتور ، هکتور عزیزم ، چیکار میخوای بکنی !
_ کاترین ! بهت گفتم بشین یعنی بشین ! دختره ی لجوج ! اما من میدونم تو رو چطوری ادبت کنم ! کاری که مادرت نتونست انجام بده من انجامش میدم …
به سمتم اومد و من عقب تر …
دستش را دور گردنم پیچاند و با همان حال ، محکم به دیوار کوباندم ، درد شدیدی در سرم پیچید ، داشتم خفه میشدم ، آن مرد ، رهبر بت پایرز ها بود ، باید هم قدرت زیادی داشته باشد….
نفس هایم به زور بالا می آمد ، فقط صدای ناله های مادر و فریاد های لوییس رو میشنیدم ، و همچنین کریستوفری که با سیاست خاصی رفتار میکرد …
درد … درد … درد …
در آخرین لحظه که نفس کم آوردم کل صورتم قرمز شده بود …. که به یک باره پدر با سیلی محکمی که به گوشم زد مزه ی تلخ خون را احساس کردم و بالاخره دستش را از دور گردنم برداشت ….
بی اراده نقش بر روی زمین شدم ، به سرفه افتادم … با دمی عمیق اکسیژن موجود در هوا را بلعیدم … کریستوفری که قرار بود همسر من شود ، با بیخیالی هرچه تمام تر مشغول پوست کندن سیب سبزی بود که در دستش داشت ، حداقل در چهره ی عمو ، زن عمو و حتی آن ژربرا هم میتوانستم اندکی ناراحتی ببینم اما کریستوفر بیخیال تر از همیشه …

طرز نگاه های تک تکشان را به خاطر سپردم ….
مامان و لوییس ، پدر را گرفته بودند …
چهره ی نگران مادر و برادرم ، حال مادرم اصلا خوب نبود ، فریاد زد …
_ دخترم برو … برو …
_ مامان من….
با گریه لب زد …
_ برو عزیزم تا نکشتت برو …..
فوری به خودم امدم ، به سمت در عمارت پا تند کردم ، از عمارت خارج شدم و بدون هیچ فکری ، فقط میدویدم ، می دویدم تا شاید اتفاقات را فراموش کنم …
میدانستم تنها درصورتی میتوانم به آن عمارت برگردم که به پیشنهاد ازدواج کریستوفر بله بگویم ، اما محالا ، حتی اگر میمردم هم همچین کاری نمیکردم …. نه کریستوفر مرا دوست داشت و نه من آن را ، آهی بلند سر دادم …..
وقتی به خودم امدم ، متوجه شدم درست وسط جنگل ایستاده ام … وای خدایا ، چقدر بی کس شده بودم که به جنگل پناه آورده ام …. بی اراده به هق هق افتادم ، هنوز جای انگشتان پدر و فشار دادن گردن ظریف و سفیدم را احساس می کردم ، پشت سرم به شدت درد می کرد ، نمیتوانستم بی هوش شوم ، باید مقاومت می کردم ، چون هر لحظه ممکن بود پدر مامورانش را به دنبالم روانه کند … پس باید بیشتر از عمارت دور می شدم و خود را پنهان مینمودم….نگاهم به آسمانی که ماه کامل در وسطش مانند الماسی درخشان ، خود نمایی میکرد ، افتاد .
ناگهان جمله ی دیشب الیور در ذهنم تکرار شد ….
” فردا شب ماه کامله و میدونی این یعنی چی ؟ یعنی گرگینه ها به اوج قدرت خودشون میرسن ،”
” از من میشنوی فردا شب اصلا جنگل نیا ”
اصلا جنگل نیا
اصلا جنگل نیا
اصلا جنگل نیا
جمله ی آخر الیور مدام در ذهنم تکرار میشد …
خسته شدم ، مدام در حال فرار ، مدام در حال گریز ….
صدای زوزه شکل گرگی به گوشم رسید …
به وضوح احساسشان میکردم ، همین نزدیکی !
بغضم ترکید و با صدای بلند تری زدم زیر گریه ، حالا من باید چیکار می کردم ؟ آن دختر شجاع و نترس دیشب کجا بود ؟ رسما از خانه و خانواده ام طرد شدم ، با چه رویی به عمارت بر میگشتم ، اگر مادر و برادرم نبودند حتما مرده بودم !

کاترین ، کاترین ، تو نباید خودت رو ببازی ! مادرت همیشه بهت چی میگفت ؟
“تو یه اعجوبه ای دختر”
اشک هایم را با پشت دستم پاک کردم ، و مشغول قدم زدن در جنگل شدم ، بلکه حالم بهتر شود …. احساس کردم چیزی به سرعت از جلوی چشمم رد می شود ،
باز هم آن چیز ! چه سرعتی ! مشخص بود نسبت به دیشب سرعتش زیاد تر شده …
در حدی که اگر یک انسان معمولی اینجا بود اصلا حتی نمیتوانست آن را ببیند …

در یک لحظه باعث شد کل ناراحتیم را به یک باره فراموش کنم ،
به دویدنم سرعت بخشیدم ، این دفعه دیگر راه فراری نداشت ، حتما گیرش می انداختم…… اما او هم سریع می دوید خیلی سریع ، مشخص بود جنگل را به خوبی میشناسد …. بالاخره بعد از یک ساعت دویدن پشت درخت کهنسالی پنهان شد …. انگار که مجدداً اتفاقات دیشب تکرار شده باشد ، نفس عمیقی کشیدم ، به سمت درخت جلو رفتم ،
ترس
دلهره
کنجکاوی
گوشه ی لبم را گزیدم و بی طاقت تر از قبل با حرکتی به جلوی درخت آمدم ، ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود که ناگهان با دیدن…..

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

48 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Reihanenajmedin
Reihanenajmedin
1 سال قبل

ازاده منو ازاد کنننن🤣🤣

این جمله برات اشنا نیست؟🤣

Mehra
Mehra
1 سال قبل

آزاده جون دمت جیز 💜😂

Mehra
Mehra
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

💖💜❤️

Nahar
Nahar
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

عهههه کاترین میخواد بمیره؟؟
وااییی اگه میخواد بمیره بگو تا ی چند روز برم کلاس رقص؟؟؟ بییام مردنشو جشن بگیرم

اگه هم ن کاترینو ت ی پارت دیگه بکشش😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar
Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

وای نه🥺

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

بیا در گوشی بهم بگو🥺

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

🥺🥺🥺🥺

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

بیا دل گوشم بگو🥺

mahsa
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

اوا😂

ارزو
1 سال قبل

گررگهههه یحتمللل😍😍😍😍😂😂😂❄❄❄❄

Stin
Stin
1 سال قبل

گرگههه😂
یا یکی از خودشونه🤭😑

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

والا چه توقهایی از آدم دارید😑🤣🤣🤣🤣🤣

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

آزاده جون🥺

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

جانت بی بلا🥺

چرا ت جای حساسش تموم‌کلدی🥺
من تا فلدا چه جولی صب کنم🥺🥺🥺🥺

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

ولی من چرا حالم ایطور شد🥺

mahsa
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

یا ابلفضل😂

رقیه بانو♥
رقیه بانو♥
1 سال قبل

خیلی قشنگه
همینجوری ادامه بده

Maede.F
Maede.F
1 سال قبل

نویسنده جون رمانت عالیه ، اگه میشه تا پارت ۱۲ که گفتی آماده داری همرو بزار🤣❤️

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  Maede.F
1 سال قبل

عه اون وقت ت گلوت گیر نمیکنه😑🤣🤣🤣🤣

Maede.F
Maede.F
پاسخ به  Asaadi
1 سال قبل

تو نمیخوای نگران باشی آب میخورم بره پایین🤣🤣🤣

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  Maede.F
1 سال قبل

جدی!؟

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

آره بابا زیادی با آب نمیره پایین

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

والو بچه ی مردم گیر کرده ت گلوش حالا چیکار کنیم🤦🏼‍♀️

Nahar
Nahar
1 سال قبل

ای بابا اوووففففف پپپاااااارتتتت پنج هم بذااار

Asaadi
Asaadi
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

انشاءلله🤲🏻❤

دسته‌ها

48
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x