تیرگی و گودی زیر چشمهاش به خصوص توی اون صورت بیرنگ مشخصتر بود.
همین هم نشون دهندهی بیخوابیش بود.
خوب خوردن و خوب خوابیدن…
دوتا اصل لازم و ضروری برای اشخاص مریض.
دوتا چیزی که این مرد رسماً نادیده میگیره.
نگاهم سرگردون توی صورتش میگشت.
اینقدر بهش خیره شدم که پلکهام احساس سنگینی کرد.
خستگی کل روز و اون مدت پیاده روی حسابی انرژیمو گرفته بود و همین هم باعث شد که نتونم مقابل خوابآلودگیم مقاومت کنم…
حتی نفهمیدم چشمهام چطور روی هم افتاد و مستقیم روی مبل و کنار اون مرد آروم و روح مانند خوابیدم.
…………..
با تکونهای اروم و صدای انیسه از خواب بیدار شدم.
یکم طول کشید تا مغزم ریکاوری شه و توی این مدت گیج به انیسهی بالای سرم خیره شدم.
با نگاه به سالن پذیرایی و مبلی که روش خوابیدم اتفاقات قبل خوابم یادم اومد.
همین هم باعث شد از جام بپرم و صاف شم که باعث ترس انیسه شد.
یه قدم عقب رفت و با صدای محتاط اسممو صدا زد.
به خودم اومدم و به مبل کنارم نگاه کردم.
خالی بود.
فقط یه کتاب بسته شده جای اون زیبای خفته رو گرفته بود.
_ خانوم چرا اینجا خوابیدید؟ بدنتون اذیت میشه برید توی اتاقتون و استراحت کنید.
چشمهای خستهمو مالیدم.
_ فقط یه چرت کوچیک زدم.
آروم از جام بلند شدم که پتوی سبکی از روی تنم سُر خورد.
یه نگاه به پتو و یه نگاه به انیسه انداختم.
پتوی کوچیکو تا کرده به سمت انیسه دراز کردم.
_ ممنون برای پتو.
_ اما خانوم پتورو که من نیاوردم.
_ پس آقا ابراهیم…
_ ابراهیم تمام وقت توی اشپزخونه مشغول بود.
به چشمهای براق و لبخند موزیش نگاه کردم.
اب دهنمو قورت دادم.
یعنی هامین…
قبل از اینکه انیسه برای گرفتن پتو اقدامی کنه سریع اونو به سمت خودم کشیدم.
با گفتن اینکه به اتاقم برمیگردم پلههارو دوتا یکی بالا رفتم.
صورت و گوشهام درحال سوختن بودن.
وقتی بیدار شده و منو اون همه نزدیک خودش دیگه چه فکری کرده.
من به وضوح قبل از خوابیدنش مقابلش نشسته بودم.
اما بعدش…
در اتاقو بستم و خودمو روی تخت پرت کردم.
با مشت چند ضربه به سرم زدم.
احمق…
احمق….
این چه کاری بود کردم؟
به خواب مرگ میرفتم بهتر از این وضع بود.
اگه فردا ازم بپرسه وقتی که خواب بوده چطور از بغل گوشش سر درآوردم چی جوابشو بدم؟
وای طاقت تیکههاشو ندارم…
مطمئنم حسابی دستم میندازه و اذیتم میکنه.
هوا برنداره که از سر علاقه رفتم؟
همش از سر حسادت بود…
حسادت دخترونه به خاطر چهرهی جذابش!
و یکمم تحسین.
میخواستم از نزدیک صورت و پوستشو ببینم…
شاید مسخره به نظر برسه اما برای من هامین جزء دستهی انسانهای خوبه.
دستهای که به ندرت کسیو توش قرار میدم.
اگه ازم بپرسن دلیلم چیه باید بگم که کاملا واضحه…
این مرد کاملا با اون چیزی که نشون میده فرق داره.
و اینو منی که پر حقش بدی کردم میتونم بگم.
میتونست بدترین رفتار ممکنو باهام داشته باشه اما به جاش چیکار کرد؟
میتونست بعد از ازدواج حسابی ازم متنفر باشه و آزارم بده.
هم جسمی و هم روحی….
اما جز تیکههای گهگاهی هیچ کار عجیب دیگهای در حقم نکرده.
حتی باید بگم که زندگیم نسبت به یه دههی اخیرش الان توی بهترین وضع ممکنه.
هرچیزی که نیاز داشتم بهم داده.
هیچ لمس یا تماس جسمی آزار دهندهایو بهم تقبل نکرده.
و این چیزیه که بیشتر از همه به خاطرش ممنونم.
حتی اون روز و توی اون موقعیت هم، اون کسی بود که اوضاعو کنترل کرد…
منو کنترل کرد و …
و الان حتی یه کارت بانکی بدون محدودیت هم توی کشوی میزم دارم!
نویسنده پس پارت بعد کجاست ؟؟؟
روزای زوج پارتگذاری این رمانه
خیلییییی حجم پارت ها کمه نویسنده لطفا بیشتر کن