رمان گرداب پارت 149

 

 

سامیار با ذوق از بقیه جدا شد و من رو هم چرخوند سمت خودش و دستش رو روی شکمم گذاشت و گفت:

-واقعا؟..چرا به من نگفتی منم حسش کنم؟..

 

یکه خورده نگاهش کردم:

-چی؟..

 

-منم می خواستم حرکتشو حس کنم..

 

عسل زد زیر خنده و سامان هم خندید و من با حرص گفتم:

-مگه به من گفته بود میخواد حرکت کنه..از کجا بفهمم..

 

سامیار طلبکارانه گفت:

-به من چه..هرموقع حرکت میکنه من باید حسش کنم…

 

نگاهم رو اروم چرخوندم سمت مادرجون و گفتم:

-خداوکیلی سر این سامیار چی خوردی مامان؟..چرا این پسر همیشه طلبکاره؟…

 

مادرجون با خنده سرش رو تکون داد و گفت:

-نمی دونم والا..یادم نمیاد ولی درکل کسی رو با این خصوصیات اخلاقی تو خانواده نداشتیم..شوهرت یه نمونه نادره مامان جان….

 

خندیدم و به سامیار که شاکی نگاهمون می کرد نگاه کردم…

 

سرم رو به معنی “چیه” تکون دادم که چپ چپ نگاهم کرد و جوابم رو نداد…

 

دستم رو گرفت و کشید سمت مبل و گفت:

-بیا دراز بکش باز دوباره پس نیوفتی..

 

چشم غره ای بهش رفتم و روی مبل نشستم و گفت:

-بخاطره دختره جنابعالی من حالم بد میشه..

 

سامیار با خنده گفت:

-هرکی گل میخواد باید خارشم تحمل کنه..

 

-الان تو گلی یا دخترت؟..

 

لب های سامیار بیشتر کش اومد و با لبخنده پررنگی گفت:

-جفتمون..

 

 

خنده ام گرفت و دستم رو روی شکمم کشیدم و پر احساس گفتم:

-تحمل میکنم..

 

-چی رو؟..

 

لبخندم عمیق تر شد و با همون لحن گفتم:

-خارِ دوتا گلمو..

 

سامیار تک خندی زد و دستش رو روی صورتم کشید:

-نیست و نابود میکنم اون خاری رو که بخواد به تو اسیب بزنه…

 

دستش رو از روی صورتم گرفتم و تا خواستم چیزی بگم سامان با لحن شوخی گفت:

-اه بسه بابا حالمونو بهم زدین..

 

همون لحظه نگاهش به عسل افتاد که دست به سینه و شاکی نگاهش میکرد و درجا رنگ عوض کرد و گفت:

-البته این مدل صحبتا برای تداوم زندگی بسیار مفیده و من همه جوره تاییدش میکنم…

 

زدم زیر خنده و سامیار هم خنده ش گرفت و گفت:

-اخه تو که جرات نداری چرا زر میزنی..

 

سامان نیم نگاهی به عسل کرد و رو به سامیار گفت:

-شر درست نکن بچه..من تازه بخشیده شدم نمیخوام تو دردسر بیوفتم…

 

با خنده پشتم رو به مبل تکیه دادم و با لذت بهشون نگاه کردم که همچنان کل کل می کردن و تو دلم از خدا خواستم دیگه غم رو مهمون خونه هامون نکنه و همیشه شاد باشیم…..

 

نفس عمیقی کشیدم و همون لحظه صدای الارم تماس گوشیم بلند شد…

 

سرم رو چرخوندم و گوشیم رو از روی عسلی برداشتم که سامان صدام کرد:

-سوگل ببین بد میگم..

 

میون حرفش دستم رو بلند کردم:

-تورو خدا منو قاطی کل کل های بی پایانتون نکنین…

 

سامان با دلخوری نگاهم کرد و داشت از اینکه طرفشو نگرفتم شکایت می کرد…

 

 

 

حواسم به گوشیم هم بود و برای اینکه تماس قطع نشه، بدون نگاه کردن به شماره تماس رو برقرار کردم….

 

با خنده به سامان نگاه کردم و گوشی رو بغل گوشم گذاشتم:

-بله؟..

 

صدایی از اون طرف خط نیومد و من اصلا فکرم سمت مزاحم تلفنیم نبود و دوباره گفتم:

-الو..بفرمایید..

 

صدای چند نفس بلند و عمیق تو گوشی پیچید و ابروهام کمی جمع شد:

-الو..

 

دوباره صدای نفس نفسی بلند شد و دلهره چنگ انداخت به دلم…

 

سامیار نگاهم کرد و گفت:

-کیه؟..

 

اب دهنم رو قورت دادم و تازه یاده مزاحمم افتادم..

 

تا خواستم به سامیار بگم “مزاحمِ و باز هم حرف نمیزنه” صدای خش خشی تو گوشی پیچید و بعد صدای گرفته و خش داری با بغض صدام کرد:

-سوگل..

 

صدا اونقدر اشنا و درعین حال محال بود که خشکم زد..

 

سامیار خواست گوشی رو ازم بگیره که به خودم اومدم و از جا پریدم و با وحشت گفتم:

-شما؟..

 

همون صدا، دوباره با همون لحن صدام کرد:

-سوگلم..

 

سریع گوشی رو پایین اوردم و به شماره نگاه کردم..باز هم از شمال بود…

 

دهنم خشک شده بود و نفسم بالا نمیومد..چشم هام گشاده شده بود و کمرم تیر میکشید…

 

گوشی رو باز بغل گوشم گذاشتم و چشم های ماتم چرخید سمت سامیار و با ناباوری و پر از وحشت لب زدم:

-سورن..

 

گوشی از دستم افتاد و زیر پام خالی شد و داشتم پخش زمین میشدم که دست های محکمی زیر بغلم رو گرفت و اجازه سقوط بهم نداد….

پایان فصل اول

****

 

4.8/5 - (34 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nilia
Nilia
1 ماه قبل

الان فصل دوم و کجا میتونیم بخونیم؟

fati
fati
1 ماه قبل

پارت گذاریش چطوره؟!
حسمیکنم خیلی پیش رفته اینجا عقبه..!

Tamana
Tamana
1 ماه قبل

واقعاااا یه حسی بهم میگفت اینی ک زنگ میزنه سورنه…

غزل
غزل
1 ماه قبل

وایی نههههه اگ سورن بود چرا این همه مدت حرف نمیزدد
من چقد بخاطر سوگل و سورن گریه کردم
میگفتن یکی هست زنگ مبزنه صدا سوگل و بشنوه قطع میکنه نگو داداشش بوده💔🥺
ولی چطوریی؟

karina
karina
1 ماه قبل

تازه زده پایان فصل اول واییی😐

هورنا
هورنا
1 ماه قبل

واییییی نههههههههه
نویسنده ترو جون بقال سر کوچمون رمانو ادامه بده
ترو خودا فصل دومو هم بنویس
واییییییی من سَکته

Mobina
Mobina
پاسخ به  هورنا
1 ماه قبل

آروووم باش بابا تا آخرش نوشته شده من خوندمش قبلا

آیناز
آیناز
پاسخ به  Mobina
1 ماه قبل

واقعا؟ کجا خوندی ؟

Mobina
Mobina
پاسخ به  آیناز
1 ماه قبل

یادم نیس خیلی وقت پیش خوندم

neda
عضو
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 ماه قبل

چیشد ؟میدین؟

Mobina
Mobina
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 ماه قبل

میگم که چندسال پیش خوندم دقیق یادم نی آخرش چی شد ولی یادمه که سورن زنده بود میرن سورن و پیدا میکنن ،سورن عاشق یه دختره میشه و اینا،تو یه سایت خونده بودم ولی الان که سرچ میکنم پیداش نمیکنم

هورنا
هورنا
پاسخ به  Mobina
1 ماه قبل

عه کجا خوندی

ℰ𝒹𝒶
عضو
1 ماه قبل

اخخخ گلبممم😐
سورننننننننن

hihi
hihi
1 ماه قبل

داداششههههههههههههههههههههههههههههههههههه من چقد سر مردنش گریه کردم اونوقت این عوضی زندس🥺🥺🥺😭😭😭😭

Zoha
1 ماه قبل

چرا احساس میکنم این مزاحمه که هی زنگ میزنه یه چیزایی درباره سورن میدونه؟😂😔

Mobina
Mobina
پاسخ به  Zoha
1 ماه قبل

باهوش خود سورنه طرف

Mahsa
Mahsa
1 ماه قبل

بابا این چه وضعشههههه دو خط مینویسی میری
به پارت حساب کنیم سوگل یه ساله حامله س مگه بچه ۹ ماهه به دنیا نمیاد؟!

به نفر
به نفر
1 ماه قبل

تازه فصل اول تموم شد😐😑

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x