رمان گرداب پارت 297 - رمان دونی

 

 

 

پرستار از لای در اومد بیرون و عصبی گفت:

-صداتو بیار پایین تا نگهبانو صدا نکردم..مگه اینجا چاله میدونه صداتو انداختی رو سرت…

 

سامیار رفت تو صورت پرستار که من و عسل از جا پریدیم و هول شده صداشون کردیم…

 

سامان محکم سامیار رو عقب کشید و سامیار در همون حال داد زد:

-صدا کن ببینم..اصلا رییس این خراب شده کجاست؟..ازتون شکایت میکنم..ببینین چیکار…

 

سامان دستش رو روی دهن سامیار گذاشت و عصبی گفت:

-بسه سامیار..خفه شو..

 

سامان همینطور که سامیار تقلا می کرد، کشیدش عقب و سورن رفت سمت پرستار و گفت:

-من عذر می خوام..حالش خوب نیست نگرانه، شما ببخشید..چند ساعته اینجاییم کسی بهمون هیچ خبری نداده….

 

پرستار کمی صداش رو پایین تر اورد اما همچنان با عصبانیت گفت:

-مگه هرکی نگرانه و حالش خوب نیست باید اینجارو روی سرش بذاره؟..اینجا بیمارستانه اقا…

 

-حق با شماست..ببخشید..

 

پرستار از لحن اروم و عذرخواهِ سورن کمی ارومتر شد و گفت:

-این اقارو اروم کنین تا نگهبانو صدا نکردم..بیمارتون کیه؟..

 

-سوگل فرهمند..حامله اس..

 

پرستار با کمی مکث که انگار داشت فکر می کرد گفت:

-اخرای عملشه..حالشون خوبه..

 

سورن با خوشحالی گفت:

-خیلی ممنون..ممنونم..بازم ببخشید..

 

#پارت1711

 

پرستار سر تکون داد و چپ چپ به سامیار نگاه کرد که هنوز با سامان درگیر بود و برگشت داخل و در رو بست….

 

سامان که خیالش راحت شده بود، دستش رو از دهن سامیار برداشت و محکم هولش داد عقب و با حرص گفت:

-بسه دیگه..همه جا باید داستان درست کنی؟..ببند دهنتو…

 

سامیار برگشت سمت سورن و فریاد زد:

-دهنتو سرویس میکنم مرتیکه..برای چی میگی ببخشید..اونا باید عذرخواهی کنن…

 

سورن اخم هاش رو توی هم کشید و با خشم گفت:

-صداتو بیار پایین..فکر کردی اینجا کجاست که با داد و فریاد می خواهی کارتو پیش ببری..حقت بود بیان بندازنت بیرون….

 

سامیار خواست هجوم ببره سمت سورن که سامان دوباره گرفتش و سورن عصبی تر گفت:

-ولش کن ببینم چه غلطی میخواد بکنه..

 

رفتم سمت سورن و بازوش رو گرفتم و کشیدمش عقب و هول شده گفتم:

-سورن..سورن اروم باش..اون نگرانه..تورو خدا کوتاه بیا…

 

سورن چنگی به موهاش زد و با حرص گفت:

-مگه ما نگران نیستیم؟..مرتیکه فقط یاد گرفته نعره بزنه…

 

-ولش کن..حالش خوب نیست..حق داره..باید درکش کنین…

 

سری تکون داد و من عقب تر کشیدمش و بردمش سمت دیوار…

 

#پارت1712

 

فاطمه خانم که رفته بود کنار سامیار، دستی به صورت سامیار که از حرص و عصبانیت قرمز شده بود کشید و با ارامش گفت:

-اروم باش مادر..با عصبانیت تو که کاری پیش نمیره..این چه حالیه..به خدا طبیعیه..سزارین همینقدر طول میکشه….

 

سامیار دست هاش رو مشت کرد و با صدایی که به شدت می لرزید گفت:

-من دارم دیوونه میشم..دارم دیوونه میشم..

 

فاطمه خانم تن لرزون سامیار رو به اغوش کشید و با مهربونی گفت:

-نگران نباش پسرم..بهت قول میدم زنت و دخترت صحیح و سالم میان پیشت..اروم باش…

 

سامیار دست هاش رو دور مادرش حلقه کرد و مثل یک بچه بی پناه که به مادرش پناه میاره، پیشونیش رو روی شونه مادرش گذاشت و اروم تر تکرار کرد:

-دارم دیوونه میشم..

 

فاطمه خانم با یک دست موهای سامیار و با دست دیگه کمرش رو نوازش کرد…

 

با دلسوزی نگاهش می کردم که با اون قد و قواره ی گنده، انگار تو بغل مادرش خودش رو جمع کرده بود….

 

عسل با گریه سرش رو چرخوند و نگاه ازشون گرفت..

 

سورن که داشت صحنه ی مقابلش رو نگاه می کرد، انگار دلش سوخت که چند قدم به سمتشون برداشت و با لحن اروم و بدون عصبانیتی گفت:

-پرستار گفت اخرای عمله و حالشون هم خوبه..

 

سامیار از بغل فاطمه خانم خودش رو جدا کرد و سرش رو تکون داد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 105

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sama
Sama
8 ماه قبل

وای چرا پارت نمیاد پسسس

دختر
دختر
8 ماه قبل

کی پارت داریم

Mahsa
Mahsa
8 ماه قبل

سه سال حاملگیش طول کشید سه ماهم زایمانش طول میکشه

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

فکر کنم این زایمان به اندازه 9ماه بارداری طول میکشه

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x