دلم خواست یکم سربه سرش بزارم.. میدونستم چقدر حساسه به رابطه ش با من و نمیخواست بهم نزدیک بشه و به قول خودش بدبختم کنه و محکومم کنه به زندگی با یه بیمار روانی..
بخاطر همینم از فکر اینکه شب گذشته اتفاقی بینمون افتاده و به هم نزدیک شدیم نگران شده بود..
ولی منی که اصلا اهمیت نمیدادم به این خزعبلات و فکرای پوچش، تو عالم خودم بودم..
عاشق حرص خوردناش بودم.. باید یکم اذیتش میکردم..
گفتم
_واقعا نمیدونی دیشب چی شد؟
کلافه دستی به موهاش و صورتش کشید و گفت
_میگی یا نه؟
با لحن دلخوری گفتم
_یعنی میخوای بگی حواست نبود و با میل خودت اون کارو نکردی؟
انگار داشت باور میکرد که چشماش گشاد شد و گفت
_اون کار یعنی چی لیلی؟؟؟؟.. مثل آدم حرف بزن ببینم چه غلطی کردیم
رفتم جلوتر و مقابلش وایسادم..
گفتم
_داری فیلم بازی میکنی یا واقعا یادت نمیاد؟
از لحن جدی و دلخورم یکه خورد و با تته پته گفت
_تو جدی هستی
_معلومه که جدی ام.. این چیزا مگه شوخی برداره؟.. دیشب دوتایی رفتیم حموم اونوقت تو داری انکار میکنی و میگی یادت نیست؟
طوری نگام کرد و رنگش مثل گچ سفید شد که گفتم الان سکته میکنه..
با ناباوری گفت
_حموم؟
سرمو انداختم پایین و معذب گفتم
_بله حموم.. مگه نمیبینی لباسای دیروزی تنت نیست؟
آشفته و پریشون رفت نشست روی تخت و دستاشو گذاشت روی شقیقه هاش و گفت
_الان که گفتی یه چیزایی تو حموم یادم اومد.. بوسیدمت تو حموم.. لعنت به من.. ولی بعدش یادم نیست
ناراحت بود و سرشو بلند نمیکرد..
خنده م گرفته بود ولی اون حالشو دوست داشتم و میخواستم یکم دیگه ادامه بدم..
_اتفاقا بعدش مهمه و باید یادت میموند.. باورم نمیشه که یادت نیست
چندتا سرفه کرد و غمگین و آشفته نگام کرد و از روی تخت بلند شد..
برگشت و نگاهی به تخت انداخت.. بعدم با دقت منو نگاه کرد و گفت
_مگه ممکنه همچین کاری کرده باشم و یادم نباشه؟.. یادمه که تب داشتم و تو میگفتی بریم دکتر.. یادمه که سردم بود.. ولی خوابیدنت پیشم و.. و اتفاقی که بینمون افتاده.. اصلا یادم نمیاد
با دلخوری پشتمو کردم بهش و گفتم
_پس فراموشش کن.. منم فراموش میکنم.. مثل بقیه ی چیزایی که کردی و گفتی فراموش کنم
خواستم از اتاقش خارج بشم که دستمو از پشت گرفت و گفت
_وایسا ببینم.. همچین چیزی رو نمیشه فراموش کرد.. من لعنتی پای کاری که کردم میمونم.. توام فراموش نمیکنی
برگشتم و نگاهش کردم..
آروم گفت
_اذیتت کردم؟
لابد فکر کرده بود به زور بهم تجاوز کرده.. چقدر بدجنس بودم من که آزارش میدادم..
_نه اذیتم نکردی.. هر کاری که کردم خودم خواستم و پشیمونم نیستم
دستمو ول کرد و گفت
_چیکار کردیم لیلی؟.. من خطایی انجام دادم که آینده ی تو رو خراب کردم؟
با زبون بی زبونی داشت می پرسید تا کجا پیش رفتیم و من اصل کاری رو انجام دادم یا نه..
اگه میگفتم آره، مطمئنم که تاریخ عقد تعیین میکرد تا که من مغبون نشم و ولم نکنه..
دیگه اونقدرها هم نمیخواستم با وجدانش بازی کنم..
پوزخندی زدم و با ناراحتی گفتم
_نه.. چیزی که شما ازش میترسین نشد
بازوهامو گرفت تو پنجه های قویش و تو چشمام نگاه کرد و گفت
_من از هیچی نمیترسم لیلی.. من همین الان هم که هوش و حواسم سرجاشه دلم میخواد با تو باشم و مال من باشی.. از تنها چیزی که میترسیدم خراب کردن زندگی تو بود.. نمیخواستم اسیر یه روانی بشی و دو روز بعد که عشق و هیجانت فروکش کرد بفهمی چیکار کردی و پشیمون بشی
منم مثل خودش زل زدم تو عمق چشماش و گفتم
_من پشیمون نمیشم.. عشقم بهت فروکش نمیکنه.. من بچه نیستم ۲۴ سالمه و میفهمم کیو دوست دارم و برای همه ی عمرم میخوامش
بازوهامو ول کرد و گفت
_نه نمیفهمی.. فکر میکنی زندگی فقط عشق و عاشقی کردنه.. نمیفهمی که فردا پس فردا که خواستی بچه دار بشی و زندگی عادی داشته باشی، وقتی ببینی توی خونه ت حتی تلویزیون هم نداری که بچه ت بشینه و کارتون ببینه، اونموقع میفهمی که با چه آدم بیمار و آنرمالی ازدواج کردی.. من به این چیزا فکر میکنم و عذاب میکشم لیلی.. به این چیزا فکر میکنم و میگم ازم دور باش تا که محکومت نکنم به زندگی پر از افسردگی و حملات عصبی
دستاشو گرفتم و گفتم
_اینا تموم میشن.. خوب میشی، میگذره این حملات عصبیت من مطمئنم
_نمیگذره.. تموم نمیشه.. دکترا میگن روح و روانی که تا این حد آسیب دیده باشه هرگز مثل روز اولش سالم نمیشه و تا آخر عمر اثراتش باقی میمونه
_من راضی ام که با حال بدتم پیشت باشم.. مثل اونروز توی باغ که با وجود من آروم شدی بازم میشی مطمئنم.. بزار نزدیک بشم بهت کامیار.. اینقدر عذاب نده هردومونو
دستاشو از دستام بیرون کشید و گفت
_دیگه اگه بخوامم نمیتونم از خودم دورت کنم.. با کاری که کردم انقدر بهت نزدیک شدم که سوزوندمت و راه برگشتی نمونده.. بزار مامان برگرده رسماً میریم خونتون و از بابات خواستگاریت میکنم
با حرفایی که زد دل تو دلم نبود.. هرگز فکر نمیکردم این حرفا به زبون کامیار کیان بیاد..
ولی الان بخاطر عذاب وجدان و مسئولیت پذیری ای که داشت میخواست باهام ازدواج کنه..
دیگه نباید شوخی رو ادامه میدادم.. منکه دختری نبودم که با چنین نقشه های کثیفی مردی رو مال خودم کنم و به ازدواج مجبورش کنم.. بهش میگفتم که سر به سرش گذاشتم و اتفاقی بینمون نیفتاده.. ولی حقش بود که یکم اذیت بشه و استرس بکشه..
با ناراحتی گفتم
_پس بخاطر عذاب وجدان میخواین با من ازدواج کنین.. من چنین چیزی رو قبول نمیکنم.. فراموشش کنین
همش سرفه میکرد و وضع گلوش افتضاح بود..
بین سرفه هاش بدجوری نگام کرد و گفت
_مگه دست توئه که نخوای.. کاری که کردی باید تاوانشو بدی.. هر کی خربزه میخوره پای لرزشم باید بشینه
_من تاوانم برای شما؟.. ازدواج با من پای لرزه براتون؟
واقعا دلم داشت میشکست از حرفاش.. با اینکه همه چی شوخی بود ولی اونکه نمیدونست و فکر میکرد جدیه و حرفاش واقعی بود..
عصبی گفت
_نفهم چرا نمیفهمی؟.. منم که تاوانم برای تو.. منم که پای لرزم برای تو.. من لعنتی بهت دست زدم.. معصومیتت رو ازت گرفتم.. مال خودم کردمت و الان مجبوری مال من باشی.. مال یه دیوونه.. میفهمی؟ تاوان منم نه تو
واقعا داشت عذاب میکشید که با من سکس کرده بود..
بیچاره فقط بوسیده بود منو و من ادعا میکردم که شب تا صبح باهام بوده و اون سردرگم بود..
کامیار
باور نمیکردم که انقدر از خودم بیخود شده باشم که با لیلی خوابیده باشم و هیچی یادم نباشه..
من اون کارو نمیکردم با لیلی..
هیچوقت تو زندگیم آدم کثیفی نبودم و اسیر نفس و شهوت نبودم.. همیشه هم حواسم بود که بیش از حد به لیلی نزدیک نشم..
یه تب چطور انقدر منو از خودم بیخود کرده بود که چنین خطایی کرده بودم..
تنها چیزی که باعث میشد شک کنم و باور کنم که اون کارو کردم، یادآوری با هم تو حموم بودنمون و بوسیدنش بود..
کامل یادم اومد که هردومون خیس بودیم و من خواستمش..
خیلی خواستمش و کشیدم جلو و لباشو بوسیدم.. نتونسته بودم توی اون حالت خودمو کنترل کنم و نبوسمش..
خیس بود و سعی میکرد که حال منو خوب کنه.. دست میکشید به سر و گردنم و بدنم و عاشقانه نگاهم میکرد..
دلم میرفت برای هول شدناش و تلاشش..
عاشقش بودم و نتونستم توی اون حال توی حموم و زیر آب که خیلی خواستنی و جذاب بود جلوی خودمو بگیرم، و بوسیدمش..
انقدر بوسیدمش که نفس کم آورد..
خوب یادم اومد که چقدر خواستمش.. تک تک سلول های تنم لیلی رو میخواست و دیوونه وار میخواستم که لمسش کنم.. و جلوی خودمو میگرفتم و فقط بوسیدمش..
ولی بعدش خیلی امکان داره که وقتی هوشیاریمو از دست دادم بیشتر بهش نزدیک شدم و مجبورش کردم که تسلیمم بشه..
از طرفی به خودم لعنت میکردم که اون کارو با لیلی کردم.. از طرفیم حسرت میخوردم که چرا یادم نمیومد.. دیشب لیلی رو بغل کرده بودم و توی آغوشم مال من شده بود ولی حتی یه صحنه و تصویر هم از اون حالتش توی ذهنم نبود..
روتختی و ملافه ها رو نگاه کردم، ولی تمیز بود و رد و نشانی از اینکه به دخترانگی و پاکی لیلی صدمه زده باشم نبود..
حال خودشم طبیعی و خوب بود و اصلا شبیه دختری نبود که شب اولش رو با مردی گذرونده باشه..
گفت که اون چیزی که من فکر میکنم اتفاق نیفتاده.. یعنی تا یه حدی باهاش پیش رفته بودم و قبل از اینکه خبطی انجام بدم جلوی خودمو گرفته بودم؟.. شایدم لیلی نخواسته بود و اجازه نداده بود..
پس تو حموم چیکار میکردیم؟.. چرا حموم لازم شده بودیم..
اوفف چقدر معذب و خجالت زده بودم.. نمیتونستم درست و حسابی تو چشماش نگاه کنم..
منی که همش بهش گفته بودم دور باش ازم، تو اولین فرصتی که باهاش تو خونه تنها شده بودم سوءاستفاده کرده بودم از موقعیت..
اصلا سبک من نبود.. چطور این کارو کرده بودم، دیگه مغزم داشت سوت میکشید..
تو فکر بودم و سرفه هم امونمو بریده بود که گفت
_زیاد فکر دیشبو نکنین.. پاشین اون لباس ناقصتونو بپوشین بریم دکتر
بنظرم اومد تو لحنش و تن صداش خنده شنیدم..
با تعجب نگاش کردم ولی نمیخندید..
گفتم
_خجالتم خوب چیزیه.. دختر هم دخترای قدیم.. دخترای این دوره و زمونه لباس زیر آدمو درمیارن و بعدم میخندن
دیگه نتونست خودشو نگه داره و پقی زد زیر خنده..
چپ چپ نگاش کردم و گفتم
_بی حیای پررو
بازم خندید و گفت
_دیشب که وقتی حالتون خراب بود بی حیا نمیگفتین بهم و میگفتین لیلی نرو.. نرو
ادای منو درمیاورد و با صدای لرزون میگفت نرو.. نرو..
خجالت هم نمیکشید و اشاره میکرد به حال خرابم..
گفتم
_واقعا که.. تو دختری و باید خجالت بکشی اما منم که با حیرت حرفاتو گوش میدم
_آره شما بیشتر از من خجالت میکشین
_نخیر من خجالت نمیکشم پاش بیفته خیلیم بی حیا و پررو میشم و چیزایی میگم که آب بشی.. ولی خودم نمیخوام بیشتر از این چشم و گوشت باز بشه
چشمکی زد و گفت
_شما دیشب چشم و گوش منو باز کردین.. واای چه شبی بود.. کاراتون حرفاتون نفسای تبدارتون که بیخ گوشم بود هیچوقت یادم نمیره
ای خدا.. داشت رو اعصابم رژه میرفت.. گند زده بودم و هیچی یادم نبود..
اونم که عین خیالش نبود و شک میکردم که واقعا کاریش کردم یا نه..
عصبی گفتم
_منو سرکار گذاشتی مسخره؟
_سرکار چرا؟
_چون داری میخندی.. تو الان باید گریه کنی اگه واقعا دیشب اون اتفاق افتاده باشه
_گریه چرا؟.. خیلیم تجربه ی خوبی بود.. برای اولین بار چنین هیجانی رو تجربه کردم
بازم خندید بیشعور..
سرش داد زدم
_لیلی.. اعصاب منو خورد نکن.. برو بیرون
داشت از خنده ای که به زور نگهش میداشت خفه میشد..
_باشه باشه شما عصبانی نشین من میرم.. ولی تیشرت و شلوارتونو خوب ست کردما.. هرچند یه چیزی ناقصه ولی دیگه امکاناتم در این حد بود
قهقهه زد و داشت از اتاق میرفت بیرون که قاب عینکمو از روی پاتختی برداشتم و پرت کردم طرفش..
خورد به پاش و با خنده نگام کرد و رفت بیرون..
من داشتم از ناراحتیه کاری که با لیلی کرده بودم خودمو سرزنش میکردم، اونوقت اون با خنده میگفت تجربه ی خوبی بود.. ای خدا..
ولی از طرفیم خیلی دوستش داشتم و تو دلم عروسی بود که ناخواسته اتفاقی افتاده بود که لیلی مال من شده بود و دیگه مجبور نبودم از خودم برونمش و جریان خواستگاری همکلاسیش هم منتفی میشد..
فقط کاش میتونستم مطمئن بشم که تا چه حد به هم نزدیک شده بودیم و حداقل یکم یادم میومد دقایق داغ و عاشقانه ای رو که با لیلی گذرونده بودم..
یکم بعد دیدم مانتو و شال پوشیده و اومد بالا..
_پاشین لباس بپوشین میریم دکتر
_خوبم بهترم نیازی به دکتر نیست
_شما الان سریع آماده میشین و میریم دکتر چون من دیگه نمیتونم مثل دیشب جون بکنم
_من مریضم تو چرا جون بکنی؟
_بله شما مریضی ولی دردسرش مال من بود.. پاشین ببینم
_منظورت از دردسر چیه؟.. تو که گفتی شب خوبی برات بوده و پشیمون نیستی از اتفاقایی که بینمون افتاده
لبخندی زد و گفت
_انگار دوس دارین بازم تکرار بشه
خیلی مارمولک بود.. چه تفسیری کرد حرفمو..
_نخیر از اون لحاظ نگفتم.. ول کن نیستی انگار، باشه بریم تا دست از سر کچل من برداری
توی ماشین طوری کیفور و سرخوش بود که تعجب میکردم و درک نمیکردم که بعد از اتفاق دیشب چطور میتونه انقدر سرحال و خوشحال باشه..
لیلی دختر نجیبی بود و میدونستم که اگه اون چیزی که میگفت بینمون اتفاق افتاده باشه، الان حتما خجالت میکشید و صداش درنمیومد..
میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسه ش هست و منو سر کار گذاشته..
_دروغ گفتی نه؟.. دیشب اون خبرا که میگی نبود
با خنده دنده عوض کرد و گفت
_نه دروغ نگفتم.. قسم میخورم من و شما دیشب باهم حموم بودیم
میخندید لامصب..
_لازم نیست قسم بخوری گفتم که خودم یادمه حموم بودیم.. عجبا
کلافه دستی به موهام کشیدم و بیرونو نگاه کردم.. نمیدونم چرا میخندید و میرفت رو مخ من..
از اینکه یادم نمیومد چی شده بینمون خوشش میومد و حال میکرد لعنتی..
وارد کلینیک شدیم و کمی منتظر شدیم.. یکم بعد منشی گفت شما بفرمایید داخل و رفتیم پیش دکتر..
نشستیم و گفتم که سرفه میکنم و گلودرد دارم..
دکتر اومد گلومو نگاه کرد و گفت
_گلوتون خیلی ملتهبه و چرک کرده.. تب هم دارین
لیلی گفت
_دیشب تبش تا ۴۱ بالا رفت دکتر.. تب و لرز داشت
دکتر با تعجب گفت
_۴۱؟ چرا نرفتین بیمارستان؟ خیلی خطرناکه
_من خیلی اصرار کردم ولی قبول نکرد بریم.. مجبور شدم برای جلوگیری از تشنج ببرمش توی حموم و چند دقیقه ای زیر آب نگهش دارم.. کارم درست بوده دکتر؟
از چیزی که شنیدم چشمام گرد شد.. لعنتی پس بخاطر تشنج نکردنم منو برده بود حموم و طوری وانمود میکرد که من فکر کردم بخاطر چیز دیگه ای دوتایی رفتیم حموم..
چپ چپ نگاش کردم و زیرلبی براش خط و نشون کشیدم که تو خونه حسابتو میرسم..
خندید و اشاره کرد به دکتر و انگشتشو به معنی هیس گذاشت روی لبش..
پدرسوخته ی مارمولک.. بدجور ایسگام کرده بود..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام نویسنده عزیز
پارت بعد رو بازم طولانی بنویس مرسی😊😘
مهرنازی فردا پارت جدید میزاری؟
😘
😂😂😂😂😂😂😂وااااااای عالی بووووووود
خیلی خیلی خوب بود عزیزم
موفق باشی همیشه
رمانات حرف نداره
چه خوب سرکارش گذاشت
من عاشق دوتا رمانتم خیلی خوبن😁
دستخوش مهرناز بانو♥️
عالیه
ممنونم
وااااااای عاااااالی بود عاااااااالی …
ایا فکر نمیکنید ک کامیار داره مثل من میشه.سر به زیر اقا نجیب خوب با شخصیت و…..🤣🤣
مهرناز لطفا شخصیت منو با اجازه خودم کپی بکن.😜😜😜
عالی مهری دسخوش.عالی بود.
اصلا همزاد کامیاری تو😂😂😂
چاکریم🤣🤣
وای خانم مهندس اشکالی نداره. ولی به ما مواد برسون مارو تو خماری گذاشتی دوباره.
عالییی بود به معنای واقعی دمت گرم.
مررررسی مهرنازی مثل همیشه عااالی و بی نقص 💋💋💋
یلی عالی مینویسی مهرناز جونم😘👌
کراش این دیگه آخرش بود😂 واقعا خسته نباشی♥️
مرسیییی مهرنازی
عالی بود پریدم به معنای واقعی دمت گرم عشقم
پریدم لعنت به این صفحه کلید
پکیدم
من جای لیلی بودم لو نمیدادم دارم اذیتش میکنم همینطور سربلند به کارم ادامه میدادم و افتخارم میکردم خخخخ:)))مرسی مهرناز جون خسته نباشی.
عالی بود مهرناز جون موفق باشی .وای چقد خندیدم😂😂😂😂😂
واااایییی خیلی خوووب بود😂😂
خیلی نسبت به پارت قبل کم بود 😢
ولی خیلی عالی بود مثل همیشه😍❤❤
هر چی بگم بهت کمه واقعا عالیه
حرفی به جز اینا برای گفتن نداره
امیدوارم که همین طوری ادامه بدی
مهرناز دمت گرم کلمه به کلمش عالی بود❣
در کل حرف نداشت🥺
سلام عالی بود 👩❤️👩 مهرناز خانومی