۱۷۵)
کامیار
حدود دو هفته مونده بود تا برگشتنم و من انقدر دلتنگ لیلی بودم که شروع به روزشماری کرده بودم..
آذر رو مخم بود و کارهایی میکرد که بنظر من در شان یک خانم نبود و با جلف بازیها و سیریش شدناش بیشتر منو از خودش بیزار میکرد..
یکهفته از بودنم توی خونه ش گذشته بود که با ناز و عشوه اومد توی اتاقم و بهم گفت که اگه بخوام میتونیم توی اتاقش باهم بخوابیم..
اینو گفت و خواست بشینه روی پاهام که سریع از روی تخت بلند شدم و گفتم بس کنه و اگه همینطور ادامه بده میرم هتل..
سریع عقب رفت و گفت که منظوری نداشته و پیشنهادش دوستانه بوده و من بد برداشت کردم..
به روش نیاوردم و گفتم باشه دیگه بحثو ببندیم..
اونروز چیزی نگفت ولی دو شب بعدش مست کرد و از گردنم آویزون شد و گفت که از ده دوازده سال پیش منو دوست داره و حالا که پیدام کرده نمیخواد از دستم بده..
دستاشو از دور گردنم باز کردم و بهش گفتم که من عاشق لیلی ام و مردی نیستم که با وسوسه های زنانه و نمایش تن و بدن لخت، وا بدم و تسلیم نفسم بشم..
بهش گفتم که چون قرص اعصاب مصرف میکنه نباید مشروبات الکلی بخوره چون تداخلشون خیلی خطرناکه و حتی منجر به سنکوپ و مرگ هم میشه..
اونشب قبول کرد و رفت خوابید ولی شب بعدش منو به زور برد دیسکو و اونجا هم تا خرخره مشروب خورد و آخر شب هم گفت که قرص خورده..
دیگه از دستش خسته شده بودم ولی نمیتونستم هم توی اون حال تنهاش بزارم چون اون بخاطر دکتر من برگشته بود آلمان و در حق من خوبی کرده بود..
وقتی لیلی گفت که با لباس خواب سکسی بهش زنگ زده حرفشو باور کردم چون هم لیلی رو میشناختم که همچین دروغی نمیگفت، و هم آذر رو میشناختم و میدونستم میخواد کاری کنه که لیلی و منو از هم جدا کنه..
رفتم سراغش و گفتم که چرا لباس خواب پوشیده و به لیلی زنگ زده..
گفتم هدفت چیه میخوای چیکار کنی تو..
با تته پته گفت
_حالم خوب نبود کامیار مست بودم نمیفهمیدم چیکار میکنم.. خودم از لیلی معذرتخواهی میکنم
بهش گفتم که وقتی برگشتیم ایران حتما باید این کارو بکنه و بعد از این هم به شرطی توی خونه ش میمونم که دیگه به من نزدیک نشه و مثل یه دوست رفتار کنه..
گریه کرد و قول داد که دیگه از اون کارای مسخره نمیکنه و خجالت میکشه که خودشو پیش من بی ارزش کرده..
دکتر فریتس داروهامو عوض کرد و آزمایشها و جلسات روانکاوی زیادی رو باهام انجام داد و گفت که از پیشرفتم راضیه و امیدواره که بعد از دوسال، دیگه حتی به دارو هم نیاز نداشته باشم..
در حالیکه دکتر محمدی گفته بود تا آخر عمرم باید آرامبخش مصرف کنم و از استرس و محرکهای عصبی دور باشم..
از کار دکتر فریتس راضی بودم و خودم هم حس میکردم که روشش و داروهاش حالمو خیلی بهتر کرده..
ده روز به برگشتنم مونده بود، با دکتر فریتس بدجور مشغول جلسات فشرده بودیم که یه روز صبح مامان زنگ زد و گریه کنان گفت که مامورا اومدن و لیلی رو بردن!
احساس کردم زیر پام خالی شد.. داد زدم
_یعنی چی لیلی رو بردن؟.. کجا بردن؟.. مامان گریه نکن حرف بزن تا عقلمو از دست ندادم
_پلیسا اومدن گفتن گزارش دادن بهشون که تو خونه ما موردی هست و اونام باید خونه رو بگردن.. رفتن بالا و با یه بسته ای که میگفتن توش تریاکه برگشتن..میخواستن منو ببرن تا تو برگردی، که لیلی گفت مال منه و برای بابام خریدم.. اینو که گفت دستبند زدن بهش و بردنش کامیار
مادرم بشدت گریه میکرد و نفسش یاری نمیکرد که درست حرف بزنه..
چیزایی رو که میشنیدم باور نمیکردم..
سراسیمه گفتم
_بگو منیره قرص قلبتو بیاره مامان.. من با اولین پرواز میام
نمیتونستم بشینم و توی خونه اینور و اونور میرفتم..کاش میشد بال درمیاوردم و همون لحظه پرواز میکردم تهران..
به خودم لعنت میکردم که نتونستم مواظب لیلی باشم و ولش کردم و اومدم آلمان..
چطور ممکن بود که از خونه ی ما تریاک پیدا کرده بودن..
حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسه بود ولی ذهنم انقدر درگیر لیلی بود که نمیتونستم فکر کنم..
الان تو چه حالی بود؟.. مطمئنم که میترسید.. نه خودش نه خانواده ش اهل پلیس و آگاهی و این چیزا نبودن..
اگه دیر میرسیدم و اذیتش میکردن چی؟..
دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار..
آذر که حالمو دید با ترس گفت
_چی شده؟؟؟ چرا اینطوری میکنی؟.. بشین ببینم
_نه آذر نمیتونم بشینم باید برگردم زنگ بزن و برای اولین مرواز برای من بلیط بگیر.. زود باش
_یعنی چی که برگردی؟.. هنوز جلساتت تموم نشده.. دکتر فریتس….
نزاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم
_گور بابای دکتر فریتس.. مامورا لیلی رو گرفتن و بردنش.. من حتی یک دقیقه هم صبر نمیکنم.. زنگ بزن برام بلیط رزرو کن آذر.. اولین پرواز به تهران
_باشه الان زنگ میزنم و با اولین پرواز میریم
_تو دیگه کجا برمیگردی؟
_خوب من بخاطر تو برگشتم مونیخ.. اگه تو میری ایران پس منم میرم
حوصله ی بحث با آذرو نداشتم فکرم فقط پیش لیلی بود.. چرا گفته بود مال منه؟.. این دختر عقل نداشت
۱۷۶)
اصلا فکر دانشگاهشو نکرده بود؟.. فکر نکرده بود که اخراج میشه؟.. اونم لیلی که بزرگترین هدفش ارشد و دکترا بود.. الان چی شده بود که زده بود به سرش و گفته بود تریاک مال منه..
اوف.. لیلی..لیلی.. داری چیکار میکنی؟..
به آذر نگاهی کردم که داشت تلفنی حرف میزد.. گفتم
_چی شد؟.. اولین پرواز ساعت چنده؟
اشاره کرد که صبر کن.. ولی من انگار روی آتیش راه میرفتم و آروم و قرار نداشتم که هر چه زودتر بلیط اوکی بشه و سوار هواپیما بشم..
بالاخره بعد از پنج ساعت انتظار تونستیم سوار هواپیمای مونیخ_تهران بشیم..
قبل از پرواز به علیرضا زنگ زدم و جریانو بهش گفتم..
اونم مثل من دیوونه شد و به لیلی بد و بیراه گفت که چرا اینکارو کرده..
بهش گفتم که دارم میام ولی تا من برسم بره و لیلی رو ببینه چون ممکنه بترسه و یا کاری داشته باشه..
مامان و منیر اونجا بودن و مامان گفت که نمیزارن لیلی رو ببینن ولی امیدوار بودم علیرضا بتونه کاری بکنه و بره پیشش..
گفتم بهش بگو که من دارم میام و نمیزارم که توی بازداشت بمونه و حتما درش میارم..
وقتی بالاخره رسیدیم و پا گذاشتم روی خاک ایران، اولین تاکسی فرودگاه رو که دیدم نگهش داشتم و سوار شدیم و گفتم داداش فقط سریع برو..
به علیرضا زنگ زدم و پرسیدم که چی شد.. گفت که با هزار دردسر اجازه دادن که لیلی رو پنج دقیقه ببینه و بعدش بردنش خونه شون تا اونجا رو هم بگردن..
گفت که لیلی مثل مرده ی متحرکه و بابام داره سکته میکنه..
ازم پرسید که کی باهام دشمنی داره و زود خودمو برسونم و این دخترو از بازداشتگاه دربیارم..
شنیدن حال بد لیلی اعصابمو متشنج کرد و سرمو گرفتم بین دستام و شقیقه هامو فشردم..
منِ لعنتی نباید میرفتم آلمان.. نباید تنهاش میزاشتم.. اگه من نمیرفتم الان لیلی توی بازداشتگاه نبود.. به وصیت باباش نتونسته بودم عمل کنم..
نتونسته بودم خوب مواظب لیلی باشم..
تا رسیدن به مرکز پلیس خودمو سرزنش کردم ولی از اینکه چیزهایی توی دستم داشتم که میشد فهمید کی تریاکو توی خونه گذاشته امیدوار بودم که مسئله رو حل کنم..
توی آگاهی مامان و منیر نشسته بودن توی سالن و پریشون بودن.. علیرضا و عموی لیلی هم اونجا بودن و با هم حرف میزدن..
با دیدن من همه شون اومدن جلو و مامان با گریه بغلم کرد..
_درش میارم مامان منکه نمیزارم اون تو بمونه.. گریه نکن قربونت برم
_کامیار پریشب لیلی صدایی شنیده بود.. میگفت فکر کردم دزد اومده.. مطمئنم همون موقع موادو آوردن گذاشتن تو خونه.. بهشون بگو
خودم حدس میزدم کار کیه و با چیزی که مادرم گفت خوشحال شدم که سرنخی ازش دارم و گفتم
_خوب شد گفتی مامان.. نترس همه چی معلوم میشه
آقای ستوده اومد جلو و گفت
_آقای کیان من نمیفهمم جریان چیه؟.. چرا از خونه ی شما تریاک پیدا شده؟.. چرا لیلی گفته مال اونه؟.. من فکر میکردم خونه ی شما جای امنیه برای برادرزاده م چون برادر مرحومم اجازه داده بود پیش شما بمونه.. ولی این اتفاق مارو خیلی ناراحت کرده
_حق دارین هر چی که بگین آقای ستوده.. من خیلی شرمنده م.. ولی منم اطلاعی ندارم و میدونم که نقشه ای ترتیب دادن برای من ولی لیلی خودشو قربانی کرده
رفتم پیش سربازی که پشت میز نشسته بود و گفتم که میخوام مسئولشون رو ببینم..
رفت تو و بعد بهم گفت که برم داخل.. به سرگردی که پشت میز نشسته بود گفتم که من صاحب خونه ای هستم که توش مواد پیدا کردین و خانم لیلی ستوده هیچ نقشی توی این جریان نداره..
ولی سرگرد گفت که به این راحتیا نیست که کسی بگه مواد مال منه و بعد یکی دیگه بیاد بگه مال منه و ما اونو ول کنیم بره..
گفت که دارن ازش بازجویی میکنن و الان ممکن نیست که ببینمش..
اعصابم با شنیدن بازجویی بیشتر بهم ریخت و گفتم که اگه خانم ستوده مورد کوچکترین اذیت و آزاری قرار بگیرن من شکایت میکنم ازتون
عصبی نگام کرد و گفت
_شما انگار نمیدونید جریان چیه؟.. اون مقدار جنسی که از خونه ی شما پیدا شده میتونه حکمش حبس ابد باشه.. بهتره بجای تهدید بنده یه فکری بحال خودتون و خانم ستوده بکنید
گفتم
_اولا که من میخوام ایشونو آزاد کنید و منو بجاش نگه دارین چون مظنون اصلی شما و صاحبخونه منم.. دوما من حدس میزنم که چه کسی اون موادو توی خونه ی من گذاشته و خوشبختانه دو تا از همسایه های ما دم درشون دوربین دارن و امیدوارم که رفت و آمدی که به خونه ی ما شده اونجا ثبت شده باشه
_شما به کی مظنونید؟.. و چرا؟
_دوست و همکار سابقم مسعود رضانژاد.. چند ماه پیش متوجه شدم که مدتیه سر من کلاه میزاره و بیرونش کردم.. آدم کینه توزیه و مطمئنم به گوشش رسیده که من رفتم خارج کشور و از فرصت استفاده کرده
سرگرد به فکر فرو رفت و گفت
_بسیار خب.. خوبه که کسی هست که بهش شک دارید.. الان یه اکیپ میفرستم و فیلمهای دو شب پیش رو از دوربین های همسایه هاتون بررسی میکنن.. امیدوارم مدرکی به نفع شما پیدا بشه
_جناب سرگرد پس خانم ستوده چی؟.. نمیخوام اینجا بمونن
M:
۱۷۷)
_خانم ستوده چه نسبتی با شما دارن؟
_پرستار من هستن.. من مشکل روانی دارم و مدت کمیه که از بیمارستان مرخص شدم.. نیاز به پرستاری توی منزل داشتم و ایشون این وظیفه رو متحمل شدن
_چرا گفته که جنس مال اونه؟
میدونستم چرا گفته.. بخاطر من.. نخواسته من برم زندان و خودشو سپر بلای من کرده..
ولی اینو نمیتونستم بگم به سرگرد..
_نمیدونم.. از خودشون باید بپرسین.. میشه من فقط چند دقیقه ببینمشون؟
_فقط پنج دقیقه
با سربازی که راهنماییم کرد رفتم پیش لیلی..
پشت میله ها روی زمین نشسته بود و توی فکر بود..
آروم گفتم
_لیلی
سرباز اونطرفتر وایساده بود.. با شنیدن صدام سرشو بلند کرد و نگاهمون توی هم قفل شد..
عشق و شوق رو دقیق توی چشماش دیدم و دلم خواست بغلش کنم..
اومد نزدیک و پشت میله ها وایساد..
_برگشتی؟
_آره برگشتم.. مگه میشد توی این وضعیت برنگردم؟.. لیلی چرا اینکارو کردی؟
سرشو انداخت پایین و گفت
_حرفشو نزن دیگه.. لازم بود که اینطوری بشه
_نه لازم نیست.. الان مامورا میرن و فیلمای دوربین مداربسته ی همسایه ها رو نگاه میکنن.. هر دوشون به در خونه ی ما دید دارن و مطمئنم که مسعودو گیر میندازن
با چشمای خوشگل عسلیش که هم ترس و نگرانی از زندان، و هم عشق و خوشحالی از دیدن من توشون مخلوط بود، زل زد بهم و گفت
_یعنی میگی کار مسعوده؟
_آره.. کس دیگه ای نمیتونه باشه..ثابت میشه نگران نباش
_نگران نیستم دیگه.. تو اومدی
_معلومه که میومدم.. مگه من مرده باشم که بزارم تو اینجا بمونی
با محبت نگام کرد و بالاخره خنده اومد روی لباش و آروم گفت
_خدا نکنه
یواشکی طوری که سرباز نبینه دستمو گذاشتم روی انگشتاش روی میله ها و گفتم
_تا تو رو دارم نمیمیرم فرشته ی مهربون
خندید و سرشو انداخت پایین.. سرباز گفت
_کافیه دیگه بفرمایید
رو به لیلی گفتم
_من همینجام.. پشت این دیوار.. از جام تکون نمیخورم تا توام بیای بیرون و بریم خونه.. اگه هم ولت نکنن من میگم مواد مال منه و منو شب نگه میدارن.. عموت و علیرضام اینجان.. تا دو ساعت تمومه بهت قول میدم.. بعدش باهم میریم خونه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
مهری دلت میاد خدایی؟؟
صحنه دارش نمیکنی لذت ببریم دیگه اینطوریشم نکن ک گریه بقیه در بیاد.
اخرش یاسی میزنه به سرش یه متن خوب +18 میذاره زیر رمانت.:stuck_out_tongue_winking_eye::stuck_out_tongue_winking_eye::stuck_out_tongue_winking_eye:
عالیه✌✌✌✌✌✌✌✌✌
پارت نداریم؟:confused:
بعد از ظهر ساعت ۵ :grin::grin:
سلام مهرناز جانم خدا قوووت لنتی جذاب خلاق:kiss::kiss::kiss::kiss:.
ینی چنان من عاشق خودت و عشقتم ک میکشه تند تند پارت بدی اصن نمیدونی شور و حال وصف نشدنی از این تند پارت گذاشتنت دارم چقدرررررر تو ماهی آخه. ممنونم ازت گلم نمیدونی هرشب چقدر دعات میکنم و میگم مهری خیر دو عالمو ببینی ک مارو تو کف نمیذاری. بخدا ی دونه ای اصن رودستت رو مادر نزاییده این پارت هم عاااالی بود قشنگم بازم مرسی❤❤❤
یک لحظه من الان شرلوک هولمز درونم فعال شده در مرحله اول باید بگم که هرکی بوده اشنا بوده اخه اون خونه که بی درو پیکر نیس دو حالت داره یا یکی از اعضای خونه بوده یا یکنفر که یا کلید خونرو داشته یا کلا یکجوری از نقشه خونه با خبر بوده که اونجوری بی سروصدا اومده داخل بسته رو گذاشته و رفته در مرحله دوم اهالی خونه یعنی به عقلشون نرسیده که قفل درو چک کنن؟ شکوندن قفل در سرو صدا ایجاد میکنه و امکان نداره دزد قفلو بشکونه و کسی نفهمه پس قفل در باید باز باشه(یا شایدم طرف با هزار جور سختی و حرکات اکروباتیک از دیوار حیاط اومده بالا به هر حال من ادم دیدم از دیوار تیمارستان میرن بالا)در مرحله سوم اون طرف هرکی باشه با چک کردن دوربین همسایه لو نمیره مگه خره اخه؟یک ماسکی چیزی میزنه تا بعدن دوربینا نتونن تشخیصش بدن دیگه در مرحله چهارم باید بگم که این تریاک توی پلاستیک سیاه که داروخانه ها…….امممممم از بحث خارج شدیم میبخشید به هرحال توی پلاستیک سیاه بوده اثر انگشت رو پلاستیک میمونه دیگه اونی که اوردتش به احتمال زیاد دستکش پوشیده بوده پس این بسته سالم و تازه هست و لیلی اصلا بهش دست نزده و مامورا پیداش کردن پس کل کاری که باید بکنن اینه که اثر انگشت بگیرن این بر خلاف اعترافات لیلی میره چون لیلی اعتراف کرده که اونو برای باباش خریده ولی اثر انگشت بگیرن میفهمن که اون بسته تازه و سالم بوده پس بی گناهی ثابت میشه
اقای تیرداد شما درست میگویید ، کسی که این کارو کرده فرد اشنای خائنی بوده یا دستور از فرد اشنایی گرفته .زیرا با شرایط خونه ونقشه ی خونه را کاملا بلد بود البته بالا رفتنش دیوارهای ساختمان و وارد شدنش به این وسیله غیر ممکنه زیرا چون زمستانه ، هیچ کس پنجره را باز نمی گذارد و ممکنه کلید را داشته یا مثل اون زده و یا ممکنه بازکردن قفل هارا با یک گیره ی مو یا آچار و پیچ گوشتی بلد بوده .:thinking:
اگه بخواییم در دنیای واقعی در نظر بگیریم ، ثابت کردن بی گناهی لیلی یک کار غیر ممکن و اثبات کردنش کار بسیار شواری است و فراتر از یک اثر انگشت است ، زیرا در قوانین دادگاه و قاضی و …. اعترافی که فرد در جلوی یک مامور قانون ویا فیلمش یا ویسش ، بسیار با ارزش است و ثابت کردن اشتباه ان محال است .
ولی از جهتی چون رمان است ، هر اتفاقی بیفتد با دنیای واقعی کلی فاصله دارد و بستگی به ذهن مهرنازی دارد .
اینجوری که داری هر روز پار جدید میزاری ماعم که بیجنبه،زود عادت میکنیم.
اونوقت اگه یه روز نزاری من دیوونه میشم-_-
.
البته به دور از همه اینا جای بسی تشکر وجود داره♡
عاه این بهترین خبریه که امروز دریافت کردم❤
خسته نباشی خانم نویسنده،خیلی گلی♡
عالی بود خانوم نویسنده …من تصور میکردم کار آذر باشه تا مسعود اصلا یادم رفته بود مسعودو خیلی خوب شد ولی …کار اون باشه داستان عالی تر پیش میره…آفرین
وایییی عالی بودددد:heart_eyes::heart_eyes:
(((((:لحظه شماری میکنم برای پارت بعدی
ایول رمان پلیسی شد:joy:
عاشق رمانت شدم واقعا قشنگه
موفق باشی
میشه لینک کانال تلگرامو بزاری مهرناز جان؟؟
:sweat_smile:اشتباه شد جوابتو ندیدم
نگی خولچله یچیزیو دوبار میگه:sweat_smile::sweat_smile:
منم نمیدونم
مهرناز جون ببخشید فضولی می کنم اما مهراد واقعا دختر بود؟؟؟
واقعا :joy::joy::joy:ولی شخصیتش خیلی خوب بود معلوم بود که ادم زبر و زرنگیه خیلی واسم جالب بود که تو اکثر مسائل اطلاعات داشت
دهنت سرویس :joy::joy::joy:
چاکریم خانوم تودلی
سلام اقا مهراد ، خوبین ؟؟
خیلی کم پیدایین ؟!
تو حرف نداری مهرنازی جون
:heart_eyes:☺:blush:❤
میشه عکس شخصیت های داستانت رو بزاری
مثل همیشه عالی بود مهرناز جون:kissing_heart::kissing_heart:
ای جاااااان چه عشق باحال تشریف داره
مهرنازی خدا قوت عزیزم:slight_smile:
آتش دلم:sunglasses:
آفرین یاد گرفتی ها کلک:wink:
ملت و نگا …. حالا مطمئنم من عاشق یکی میشم که خدش میاد مواد میزاره تو کیفم و به پلیس لوم میده:joy::joy:
مهرناز رمانت بد جورررررر به دل میشینه:blush:
من از پارت اولی که خوندم خیلی خوشم اومد ازش
:heart_eyes::heart_eyes::stuck_out_tongue_winking_eye:
مهرنازاون یاسمن رنجبر رو که گفتی دقیقا از کجا
آوردی و گفتی که به اون رفتی؟
:joy::joy::joy::joy::joy::joy::joy::joy:
مگه چشه که به اون رفتی؟؟؟؟؟
:joy::joy::joy:
منظورم اینه که چه ویژگی ای داره
:stuck_out_tongue_winking_eye::stuck_out_tongue_winking_eye::stuck_out_tongue_winking_eye::stuck_out_tongue_winking_eye:واااااااووووووو
:blush::blush:این اسم منه
وای که چقدر خوشگلی الحق که به خودم رفتی. ممنونم بینهایت که دوتا پارت گذاشتی. بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
صبح زیباتون بخیر و خسته نباشید مثل همیشه خوب و عالی بود
عالی عالی عالی عالی عالی ماهییییییی میگم مهری این تصویر ک گذاشتیش تصویر خودته ؟؟؟محشرهههه
عالییییییییییییی:kissing_heart::kissing_heart::kissing_heart:
میگما مهری اسم این پسری که عکسشو گذاشتی چیه