۲۳۳)
تعطیلات عید با عید دیدنی ها و رفتن به خونه ی فک و فامیل من و بهرام گذشت و من حتی یک ساعت هم از فکر روز سیزده بدر فارغ نشدم..
هم هیجانزده بودم، هم عصبی.. از طرفی دلم پر میکشید برای دیدن کامیاری که دلم براش لک زده بود و از طرفی ناراحت بودم و نمیدونستم پیش کامیار چطور باید با بهرام رفتار کنم..
اگه مثل همیشه سرد میبودم باهاش، کامیار میفهمید که مشکلی هست و حساس میشد..
و اگه گرم میگرفتم باهاش، دیدنش برای کامیار شکنجه میشد و من تحملشو نداشتم..
اون لیلی لجباز و عصبانی که با یک تصمیم ناگهانی بخاطر ناراحت کردن کامیار، ازدواج کرد، دیگه وجود نداشت و پشیمون بود..
دیگه نمیخواستم کامیار ناراحت بشه چون عصبانیتم بهش فروکش کرده بود و فهمیده بودم که هر کاری که کرد بخاطر من بود و اونم پا به پای من سوخت..
تصمیم گرفتم پیش کامیار، نه سرد و نه گرم رفتار کنم با بهرام و معمولی باشم..
هر چند میترسیدم با دیدن کامیار کنترل رفتارم و عقلمو از دست بدم و نفهمم دارم چیکار میکنم..
دو روز به سیزده بدر مونده بود که نگارجون بهم زنگ زد و گفت که از همه ی خانواده ی بهرام و اگه دوست دارم از فامیل خودم دعوت کنم و همگی بریم باغشون..
تشکر کردم و به مینو زنگ زدم و گفتم که اونم با شوهرش و خاله اینا بیان..
حضور مینو توی اون فضا میتونست برای من خوب باشه و اگه حالم بد بود به مینو پناه ببرم چون اون جریانو میدونست و میتونست کمکم کنه..
از طرفی هم هر چه شلوغتر میشد بهتر بود و من و کامیار کمتر جلوی چشم هم قرار میگرفتیم..
بهرام به خانواده ی داییش و چند تا از دختر خاله ها و پسر خاله هاش گفته بود بیان و روزی که راهی باغ کامیار شدیم ۶ ماشین دنبال هم راه افتادیم..
از دو سه روز قبل هیجان زیادی داشتم و با فکر لحظه ای که کامیارو میدیدم دستام میلرزید..
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار..
رویای قشنگیست.. و اما شدنی نیست
خیلی با خودم کلنجار رفته بودم و روی خودم کار کرده بودم که به کامیار نگاه نکنم و مثل یک زن متاهل رفتار کنم..
اگرچه تمام روحم و جسمم کامیار رو فریاد میزد ولی وجدانم میگفت که خودتو کنترل کن و رفتار مناسبی داشته باش..
وقتی رسیدیم به نزدیکیهای باغ، از منطقه ای گذشتیم که با کامیار اونجا قدم زده بودیم و بعد صدای سگها رو شنیده بودیم و دچار حمله عصبی شده بود و برای اولین بار اونجا همو بوسیده بودیم..
همه چی جلوی چشمام جون گرفت و طوری برام زنده شد که چشمامو بستم و بغضمو بسختی قورت دادم..
نباید به اونروز و بوسه های کامیار فکر میکردم.. سریع بهرامو نگاه کردم و برای رهایی از فکر اولین بوسه مون با کامیار، دستمو گذاشتم روی دست بهرام که روی دنده بود..
با تعجب برگشت نگاهم کرد و لبخندی زد.. دستمو بوسید و من با خودم جنگیدم که دستمو عقب نکشم و نکشیدم..
مقابل در آهنی و بزرگ باغ توقف کردیم و بقیه ی ماشینها هم دنبالمون وایسادن..
بهرام پیاده شد در زد و مش ممد درو باز کرد..
دیدن مشهدی ممد طوری منو از زمان حال گرفت و برد به اونروزی که کامیار سربه سرم گذاشته بود و به مش ممد گفته بود من دخترعموشم، که یه چیزی روی قلبم سنگینی کرد و بلافاصله اشکام جاری شد..
هنوز هیچی نشده من فقط با دیدن مش ممد کنترل احساساتمو از دست داده بودم و به هم ریخته بودم..
با دیدن خود کامیار چی به سرممیومد خدا میدونست..
دلم خواست کاش میتونستم از همون جلوی در برگردم خونه و اصلا نرم تو..
ولی برنامه ای بود که بهرام چیده بود و برای من و کامیار حق انتخابی نمونده بود..
اشکامو پاک کردم و خدا خدا کردم که تو اون شلوغی مش ممد متوجه من نشه و گاف نده که من دخترعموی کامیارم..
ته دلم از خدا کمک خواستم که نزاره مقابل کامیار، بعنوان یه زن شوهردار، رفتار نامناسبی بکنم و کمکم کنه که امروز به خیر بگذره..
هوا خیلی خوب و آفتابی بود و از شانسمون یه سیزده بدر بدون بارون و هوای سرد داشتیم..
رفتیم داخل و نگار جون و منیره و زن مش ممد اومدن استقبالمون..
قلبم هزار تا میزد و ناخودآگاه چشمم دنبال کامیار میگشت..
ولی نبود و مدتی طول کشید تا قد و بالای بلندشو از پشت ساختمون وسط باغ دیدم که داره میاد طرفمون..
دست و پام لرزید و قلبم اومد تو دهنم.. گفتم خدایا آرومم کن..
نزدیکتر که شد دیدم ریش گذاشته و انقدر تکیده و لاغر شده که قلبم به درد اومد و کم موند بزنم زیر گریه..
حال کامیار از منم بدتر بود و تازه فهمیدم که این مرد چی کشیده..
نگاهم نکرد و با لبخند یه نگاه کلی به همه کرد و با بهرام و پدرش دست داد و خوشامد گفت..
نگاهمو ازش گرفتم و به مینو که یواشکی بازومو فشار داد نگاه کردم..
با دلسوزی و نگرانی نگام میکرد و آروم گفت
_فدای دلت بشم من.. خوبی؟
خوب نبودم.. دلم داشت خودشو میکشت و به سینه م میزد که چرا با خودت و کامیار این کارو کردی..
ولی دیگه آبی بود که ریخته شده بود.. آب که نه.. خون.. خونی بود که ریخته شده بود و جانی که از دست رفته بود..
تک سرفه ای کردم و زور زدم که به خودم بیام و به خودم مسلط باشم..
سرمو بلند کردم و به کامیار نگاه کردم.. دیدم که با پدرام حرف میزنه و رفتم جلو که باهاش سلام و علیک کنم..
نمیشد که از هم فرار کنیم و تابلو میشدیم.. باید طبیعی رفتار میکردم..
قبلا همیشه باهاش دست میدادم ولی الان دستمو فرو کردم توی جیبم تا دستمو دراز نکنم.. تحملشو نداشتم که حتی نوک انگشتشو لمسش کنم و میترسیدم از ضعفی که بهش داشتم..
عشق بزرگترین ضعف ممکن بود مسلما..
پیشش وایسادم و با صدایی که سعی میکردم محکم و بدون لرزش باشه گفتم
_سلام
برگشت و نگاهم کرد.. چشماش.. چشمای مشکی خوشگلش همه ی گاردمو شکست و فرو ریخت..
_سلام خانم.. خیلی خوش اومدین
جمله ش و تن صداش رسمی و محکم بود ولی توی چشماش طوفانی بود که نمیتونست مخفیش کنه..
خودش هم فهمید نگاهش چقدر رسواش میکنه که زود نگاهشو ازم گرفت..
_خوبی؟.. راستی عیدتم مبارک
دوباره گذرا نگام کرد و با لبخند گفت
_عید توام مبارک.. خوبم، تو خوبی؟
_منم خوبم، مرسی.. مزاحمتون شدیما
خوبم هایی که بینمون رد و بدل میشد بزرگترین دروغهای ممکن بود..
هیچکدوممون خوب نبودیم و درونمون آشوب بود.. ولی باید حفظ ظاهر میکردیم و چاره ای نبود..
کامیار دستشو گذاشت پشت پدرام و بهش گفت بفرمایید سرپا نمونید و من ازشون فاصله گرفتم..
از مرحله ی احوالپرسی رد شده بودم و دیگه نیازی نبود که باهاش حرفی بزنم..
نفس عمیقی کشیدم و دنبال بقیه رفتم داخل ساختمون..
منیره و نگارجون مثل پروانه دورم میگشتن و منم از کنار نگارجون بلند نمیشدم..
خیلی دلم براشون تنگ شده بود و حس میکردم بعد از مدتها برگشتم پیش خانواده م..
با این تفاوت که دیگه کامیار برام ممنوع و قدغن بود و باید ازش فاصله میگرفتم..
بعد از خوردن چای و شیرینی و مراحل آشنایی همه با هم، جوونا زود رفتن تو مود سیزده بدر و رفتن تو محوطه ی باغ و بساط والیبال و بازی رو شروع کردن..
کامیار هم از خونه خارج شد و نفهمیدم کجا رفت ولی احساس میکردم از قصد رفت که از من فرار کنه..
اونم مثل من سعی میکرد ازم دور باشه و مسلما با خودش در جدال بود..
با نگار جون و منیره و مینو و زن داییِ بهرام حرف میزدم ولی تصویر چشمای کامیار از جلوی چشمم نمیرفت..
از اینکه میدیدم عشقش توی دلم کمتر که نشده هیچ، بیشتر هم شده بود زجر کشیدم و دلم بحال خودم سوخت..
_عروس خانم پاشو برو پیش شوهرت صدات میزنه
مادر بهرام بود که بهم گفت برم بیرون پیش بهرام..
شاید بهترین کار کنار بهرام ایستادن بود تا بتونم حواسمو جمع کنم و یادم باشه که بهرام شوهرمه و نباید به کامیار فکر کنم و با نگاه تعقیبش کنم..
رفتم پیش همه که بعضیاشون والیبال بازی میکردن بعصیاشون آتیش روشن میکردن و هر کس به کاری مشغول بود..
بهرام با دیدن من دستمو گرفت و گفت
_خیلی باغ قشنگیه.. خوب شد اومدیم خانمم
ناخودآگاه اطرافو نگاهی کردم و لبمو گاز گرفتم..
نمیخواستم کامیار ببینه که بهرام دستمو گرفته و یا بهم گفته خانمم..
میدونستم چه حالی میشه و دلم براش میسوخت..
دستمو از دستش کشیدم بیرون و گفتم
_آره قشنگه.. خوبه که بارون نمیاد
پارمیس با خنده و سر و صدا اومد پیشمون و دست بهرامو گرفت و گفت
_مثل این نامزدای لوس همش بهم نچسبینا عوقم میگیره اه.. بیا بریم تو ماشینت یه آهنگ بزار یه سرو صدایی بشه
بهرامو کشید و برد و منم رفتم نشستم پیش مینو و شوهرش که نشسته بودن روی صندلی ها زیر یه درخت بزرگ و از هوای خوب لذت میبردن..
مینو گفت
_چقدر این دختره سلیطه ست.. اصلا ازش خوشم نمیاد، جلفه
نگاهی به بهرام و پارمیس کردم و گفتم
_دختر داییشه خب باهم صمیمی ان
نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و گفت
_مطمئنی فقط صمیمی ان؟
_کارآگاه بازی درنیار مینو، آره مطمئنم
هر چند که میدونستم پارمیس عاشق بهرام بود و اینو همون شب بله برون فهمیده بودم.. ولی حساس نبودم و میدونستم که بهرام نظری نداره بهش.. که اگه داشت دلیلی نداشت سه سال منتظر من باشه و ازم خواستگاری کنه..
یکم بعد کامیار که داشت با مش ممد حرف میزد اومد و من سرمو انداختم پایین که مش ممد رد بشه بره و منو نبینه..
اون رفت و کامیار با مینو و شوهرش حرف زد و من یاد شب عروسی مینو افتادم که هر چهارتامون سرپا بودیم و میرقصیدیم..
زود فکر اون شبو از ذهنم خارج کردم و بلند شدم و از کامیار فاصله گرفتم و رفتم کنار ماشین پیش بهرام و پارمیس..
بهرام موزیک شادی گذاشته بود و صداشو بلند کرده بود و پارمیس هم کنارش روی صندلی نشسته بود و سرجاش میرقصید..
بهرام منو دید و پیاده شد و گفت بریم یکم قدم بزنیم..
بهتر بود که با بهرام برم و پیش کامیار نباشم.. گفتم باشه و آروم آروم قدم زدیم و باغو گشتیم..
وقتی برگشتیم کامیار و پدرام پای باربیکیو بودن و داشتن بساط آتیشو برای کباب آماده میکردن..
کامیار پشتش به ما بود و با شنیدن صدای بهرام هم برنگشت و مطمئن شدم که اونم داره سعی میکنه که نگاهشو از من بدزده..
منم کارمونو راحت کردم و رفتم داخل پیش نگارجون و زن دایی بهرام..
از پنجره میدیدم که مش ممد سیخ های کبابو برد داد به کامیار و اونم ازش گرفت ولی یکم بعد با کلافگی دستی به موهاش کشید و جاشو داد به مش ممد و از باربیکیو دور شد..
میدونستم کامیار حوصله و اعصاب اونجور کارها رو نداره و بخاطر مهمون نوازی و شرط ادب سعی میکنه کارهایی بکنه.. ولی دیدم که کم آورد و کارشو سپرد به مش ممد و پدرام و رفت ته باغ.. جایی که دیگه از پنجره نتونستم ببینمش و تا وقتی هم که ناهار آماده شد برنگشت..
موقع ناهار اومد و سرشو از پنجره آورد تو و خطاب به مادرش گفت
_مامان شما همینجا میخوری یا میای بیرون؟
_نه مادر من همینجا میخورم.. پاهام درد میکنه، اینجا راحتم
سرمو انداختم پایین که نگاهم بهش نیفته و اونم رفت..
وقتی کباب نگارجونو اورد یه لحظه نگاهمون توی هم گره خورد و دیدم که رنگش قرمز شد و سریع رفت بیرون..
سخت بود برای هردومون.. و هیچ کس نمیدونست چه شکنجه ای رو داریم تحمل میکنیم..
مینو اومد دنبالم و گفت
_لیلی چرا همش موندی این تو؟ بیا بیرون هوا به این خوبی
به زور بلندم کرد و برد بیرون.. روی صندلی های فلزی سفید که تشکهای مخملی قرمز راحت داشتن، دور میز نشستیم و مینو نزدیکم شد و دم گوشم گفت
_لیلی خانم به من میگی کارآگاه بازی نکن ولی نگا کن ببین شوهرت و عفریته خانم کوشن
بهرام و پارمیس توی جمع نبودن و یکم بعد پارمیس تنهایی از لابه لای درختا با لب خندون اومد بیرون و بلند گفت
_چقدر قشنگه باغتون آقا کامیار.. من میخوام بازم بیام.. میشه؟
نگاهی به کامیار کردم که پارمیسو نگاه کرد و با لبخند زورکی گفت
_متعلق به خودتونه.. هر وقت که دوست داشتین تشریف بیارین
پارمیس اومد نشست پیش ما و با دختر خاله ی بهرام، نسیم، مشغول صحبت شد و چند ثانیه بعد هم بهرام از سمت ماشینش پیداش شد و گفت
_به به چه بوی کبابی راه انداختین
نزدیکمون شد و با دیدن من گفت
_به.. خانمم
و اومد نشست پیشم.. نگاهش کردم و بنظرم اومد که گوشه ی لبش یه چیزی مثل رد رژ هست ولی انقدر کم بود که مطمئن نشدم و از اینکه زل بزنم به لبش معذب شدم و نگاهمو ازش گرفتم..
کامیار سرپا بود و نمیومد پیشمون بشینه و احساس کردم که بخاطر من معذبه و گفتم
_من میرم تو پیش نگارجون غدامو بخورم.. یکم سردمه
و بلند شدم و رفتم تو.. بعد از ناهار با سرو صدای وسطی بازی و صدای خنده های دخترا و فریادِ محکم بزنِ بهرام، نگارجون اصرار کرد که منم برم پیششون و از خونه خارج شدم..
درست مقابل در با کامیار برخورد کردم و طوری خودمو عقب کشیدم که مبادا بخورم بهش..
اونم زود رفت کنار و گفت
_ببخشید
دلم تالاپ تولوپ کرد و زود رفتم پیش بقیه..
دل و دماغ وسطی و بازی نداشتم و یه گوشه وایسادم و نگاهشون کردم..
یکم بعد بهرام از بازی خارج شد و چشمکی به پدرام زد و گفت
_برم اصل کاری رو بیارم که سیزدهمون بدر بشه
با نگاه تعقیبش کردم و دیدم رفت و از صندلی عقب ماشین یه کیف دستی سیاه کوچولو برداشت که فهمیدم شیشه ی ویسکی بود..
از اینکه حتی اینجام با خودش مشروب آورده بود ناراحت شدم و رفتم پیشش..
_اینجام مشروب آوردی؟
برگشت نگام کرد و با خنده گفت
_اتفاقا بهترین جاش اینجاس.. خیلی میچسبه، امتحان کن میفهمی
خودش که مثل الکلی ها مشروب میخورد بس نبود تازه به منم میگفت بخور.. عصبی شدم و گفتم
_تویی که برای اولین باره اومدی اینجا و نه کامیار و نه مادرشو میشناسی فکر نمیکنی کار درستی نیست که مشروب بیاری با خودت و همه رو مست کنی تو باغ مردم؟
_کامیار که خودش اینکاره ست، اصلا تابلوئه.. الان میبینی از منم بیشتر میخوره
_نخیر اون نمیخوره
_تو از کجا میدونی آخه؟.. آره اصلا همه امام و پیغمبرن و تو فقط منو ابلیس میدونی
ناخودآگاه با صدای بلند جر و بحث میکردیم که یهو چشمم خورد به کامیار که بهمون نزدیک میشد و تو چشماش نگرانی رو دیدم..
اومد بهمون نزدیک شد و با لبخندی که معلوم بود ساختگی و زوریه گفت
_چیزی شده لیلی؟.. اگه چیزی نیاز دارین به من بگو
کامیاری که از اول اومدنمون یه بار هم درست و مستقیم نگاهم نکرده بود با شنیدن صدای جر و بحثمون نتونسته بود خودشو نگه داره و اومده بود ببینه چرا دعوا میکنیم..
نگرانم بود و اینو خیلی خوب تو چشماش دیدم..
کنار ماشین زیر شاخ و برگ درختا فقط سه تامون بودیم و من از اینکه کامیار اینقدر بهم توجه داشته که فهمیده داریم دعوا میکنیم معذب شدم و سرمو انداختم پایین..
ولی بهرام که متخصص دروغ گفتن و فیلم اومون بود خندید و دستشو انداخت دور شونه ی من و گفت
_نه بابا چیزی نشده.. مرسی همه چی هم هست چیزی نیاز نداریم
و بعد شیشه ی مشروبو نشون کامیار داد و گفت
_فقط همین کم بود که خودم آوردمش.. پایه ای؟
کامیار شیشه رو نگاه کرد و با همون لبخند مجبوری که انگار مثل یه نقاب به لبش چسبونده بود گفت
_نه من نمیخورم.. نوش جون شما
_عه.. چرا نمیخوری آقا کامیار؟.. راستی فکر کنم حالا که دیگه قوم و خویش شدیم اجازه میدی بهت بگم کامیار
و زد به شونه ی کامیار..
_البته.. راحت باش.. من قرص اعصاب میخورم و با مشروبات الکلی تداخل داره.. برای همین نمیخورم
بهرام آهانی گفت و دستشو انداخت دور کمر من و به خودش فشارم داد و با خنده به کامیار گفت
_راستی شما که در حکم برادر لیلی هستی یه بار دیگه هم سفارش منو به این خانم گل بکن که هوای مارو داشته باشه
من شدیدا معذب شدم و کامیار هم نگاهشو از ما گرفت و به درختا نگاه کرد و زیر لبی گفت
_ایشالا که همیشه خوش باشین باهم
و رفت.. دلم گرفت ولی نتونستم به بهرام هم چیزی بگم و بازم رفتم تو خونه و پیش نگارجون پناه گرفتم..
حدود یکساعت بعد بهرام صدام زد و رفتم پیششون.. هوا داشت تاریک میشد و اونایی که مشروب خورده بودن حسابی مست کرده بودن و پارمیس و نسیم چراغهای ماشین بهرامو روشن کرده بودن و با موزیک شادی جلوی ماشین میرقصیدن..
کامیار با پدر بهرام حرف میزد و بقیه هم دور میز نشسته بودن..
بهرام منو کشوند پیش خودش و دستشو انداخت دور گردنم..
دوست نداشتم پیش بزرگترا و دایی و باباش جلف بازی دربیاریم و از طرفی هم نمیخواستم جلوی چشم کامیار نمایش خوشبختی و عشقبازی اجرا کنیم ولی نتونستم هم دست بهرامو از دور گردنم بردارم چون مست بود و نخواستم غرورش بشکنه و ضایع بشه پیش همه..
با فشاری که روم بود مجبوری بدون حرفی همونطوری پیشش نشستم ولی اون شورشو دراورد و سرشو فرو کرد تو گودی گردنم..
دیگه تا اون حدشو نمیتونستم تحمل کنم و نگاهی به باباش و داییش و کامیار کردم و زود از کنارش بلند شدم و غر زدم که
_چیکار میکنی پیش همه؟ زشته
لیوان مشروبشو گذاشت روی میز و همراهم بلند شد و دستمو گرفت و کشید سمت کامیار..
نمیدونستم چیکار میخواد بکنه و دستشو کشیدم که بیا بریم اونور..
ولی اون دستمو محکم تر کشید و با لحن مستی گفت
_بیا میخوام گله کنم ازت به داداشت
دلم هری ریخت و تا خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون، پیش کامیار وایساد و گفت
_کامیار جون یه دیقه بیا به حرف دل ما گوش بده داداش
کامیار با تعجب بهرامو نگاه کرد و بعد نگاهی به من کرد که معلوم بود تحت فشارم و بهرام به زور دستمو گرفته..
کامیار با استیصال از جاش تکون خورد و در حالیکه معلوم بود چاره ای نداره گفت
_چشم.. من در خدمتم
بهرام در حالیکه دست منو ول نمیکرد چند قدم از بقیه دور شد و کنار آتیشی که درست کرده بودن وایساد و با خنده رو به کامیار گفت
_شما که مثل داداش این خانم مایی بهش بگو با دل ما یکم راه بیاد نوکرتم
رنگ من قرمز شد و دیدم که کامیار هم معذب شد..
دست بهرامو فشاری دادم و گفتم
_بهرام
_چیه.. بزا حرفمو بزنم خب.. کامیار جون که غریبه نیست.. اصلا اگه اون راضیت نمیکرد محال بود به من بله رو بدی
کامیار رنگ به رنگ شد و کلافه دستی به موهاش کشید و آتیشو نگاه کرد..
منم آب دهنمو قورت دادم و به خودم لعنت کردم که چرا اومدم اینجا..
بهرام لعنتی مست بود و به وریش نبود که چی داره میگه ولی من و کامیار زجر میکشیدیم از حرفایی که میزد و میخواستیم فرار کنیم..
تا اینکه بهرام حرفی زد که چشمای هردومون از تعجب گشاد شد..
_کامی جون این خانم من نذاشته حتی یه بار ببوسمش
حس کردم یه کتری آب داغو ریختن روی سرم و ناخودآگاه با چشمای گشاد شده به کامیار نگاه کردم..
دیدم که اونم رنگش قرمز شد و لباشو به هم فشار داد و معذب و کلافه به من نگاه کرد..
از هولم سرفه ای کردم و بازوشو فشار دادم و گفتم
_بهراااام.. چی داری میگی؟.. بیا بریم تو
دستمو پس زد و گفت
_بابا مگه برادرت نیست؟.. بابا که نداری، برادر واقعی که نداری.. من باس به یکی حرفامو بگم یا نه؟
و بعد رو کرد به کامیار و گفت
_آقا مگه زنم نیست؟.. چرا نمیزاره بهش دست بزنم؟.. درسته که فعلا نامزدیم ولی آخه محدودیت هم حدی داره.. باو اینقدرشم دیگه نوبره، مگه نه داداش؟
با حرفایی که بهرام زد دلم خواست زمین دهن باز کنه و برم توش..
به کامیار گفت که نمیزارم منو ببوسه و بهم دست بزنه و اونم با چشمایی که قد توپ تنیس شده بود به من نگاه کرد و بعد سرشو انداخت پایین و دیگه بلند نکرد..
انگار انتظار چنین چیزی رو نداشت و فکر میکرد که مثل همه ی نامزدها داریم نامزدبازی میکنیم.. و با این حرف بهرام شوکه شد..
انقدر خجالت کشیدم که دیگه نتونستم اونجا بمونم و مقابل نگاههای سرگردون و ناراحت کامیار دویدم توی تاریکی ته باغ..
یکم زیر نور ماه و چراغ های باغ قدم زدم و با شنیدن صدای گیتار و آواز رهام ناخودآگاه رفتم پیششون..
پسر خاله ی بهرام گیتار میزد و صدای قشنگی داشت.. قبلا تو یکی از مهمونیاشون شنیده بودم..
همه دور آتیش روی زمین نشسته بودن و نگاه من روی کامیار میخ شد که نشسته بود پیش شوهر مینو و دستاشو دور زانوهاش قفل کرده بود و به آتیش نگاه میکرد..
من هنوز توی تاریکی بودم ولی نمیدونم چطور متوجهم شد و یهو سرشو بلند کرد و نگام کرد..
نگاهش غمگین بود و نشست توی چشمای اشک آلود من..
سه چهار ثانیه نگاهم کرد و سرشو انداخت پایین..
رهام آهنگ ای به داد من رسیده از داریوش رو میخوند و گاهی ضربه ای به تارهای گیتار میزد و حال و هوای قشنگی بود..
آروم رفتم نشستم کنار نسیم دختر خاله ی بهرام و توی سکوت به صدای آواز رهام گوش کردم..
کامیار سرشو بلند نمیکرد و نقطه ای زمین رو مقابل پاش نگاه میکرد..
منم چشم دوختم به آتیش تا دیگه نگاهم به کامیار نیفته و نبینمش..
آهنگی که رهام میخوند تموم شد و رو کرد به من و گفت
_لیلی خانم شما بگو آهنگ درخواستیتو
حواسم پرت بود و هول شدم و گفتم
_مگه آهنگ های درخواستی میخونی؟
_آره.. شمام بگو
تمرکز نداشتم و گفتم من یکم بعد میگم.. و اونم رو کرد به کامیار و گفت
_پس شما بگین کامیار خان
کامیار سرشو بلند کرد و گفت
_همینا که میخونی خیلی خوبن.. ادامه بده
_نه دیگه، یه چیزی بگین میخوام به نیت شما بخونم
کامیار مکثی کرد و انگار که میخواست نگه ولی بعد گفت
_فصل پریشانی رو بخون.. از زند وکیلی
و رهام اوکیی گفت و صدای گیتارشو با ضربات انگشتاش درآورد..
فصل پریشان شدنم را ببین
بی سر و سامان شدنم را ببین
بی تو فرو ریخته ام در خودم
لحظه ی ویران شدنم را ببین
کوچه پر از رد قدمهای توست
پشت همین پنجره میخوانمت
پس تو کجایی که نمیبینمت
پس تو کجایی که نمی دانمت
بی تو پر از داغ پریشانی ام…….
مهر جنون خورده به پیشانی ام………
پس تو کجایی که نمیبینی ام
پس تو کجایی که نمیدانی ام
این منم این ساکت بی همصدا
این منم این خسته ی بی همسفر
حسرت افتاده ترین سایه ام
عربت آواره ترین رهگذر
رهام میخوند و دل من از آهنگی که کامیار خواسته بود و از شعرها و حرفاش تکه تکه میشد..
اشکام آروم و ناخواسته از چشمام جاری بود روی صورتم و کامیار سرشو بلند کرد و با همون نگاه پر از غم و حسرتش نگاهم کرد..
بی تو پر از داغ پریشانی ام
مهر جنون خورده به پیشانی ام
فصل پریشان شدنم را ببین…
چشمهای پر از اشکمو دوختم بهش و دلم برای حال و روز هردومون سوخت و خاکستر شد..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۳.۹ / ۵. شمارش آرا ۸
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
مهرنازی یکم پارتو زودتر بزارررررر😍😍😍😍
خواهش میکنمممممم🥺🥺🥺🥺
وای خدا مهرناز جون عاشققتم
سلام مهرناز جون …. اینستا گرام داری ؟؟ اگه داری میشه اسم پیجتو بگی گلی ؟! من عاشق رمانتم … خیلی دوسش دارم و همچنین نویسنده ی گلشو
مهرناز جون کی پارت میزاریی؟:(
❤️❤️❤️🤗
مهرناز جون زودتر بزار دیگه عزیزم
زودتر بزار دیگه مهرناز جون.چشم انتظاری کورمون کرد
مهرناز جون ،قربونت برم بزار پارت رو
عالیه
سلام مهرنازجون خسته نباشی🌹🙏🏻
مثل همیشه عااالی بود😉
کاش گرگها طولانی تر بود🥺
مهرناز جون پارت بعد رو چه ساعتی میزاری؟
ممنون عزیزم
اوهوم درست میگی
از بس رمانت به دل نشست و فوق العاده نوشتی ک آدم دلش نمیخواد تموم بشه و از خوندنش دست بکشه😢
امیدوارم بعد از این یه رمان دیگه هم برامون داشته باشی و با اتفاقات جدید سوپرایزمون کنی😃🌹
مهرناز جووون 😐هی گفتم نپیچ تو این لاین گوش ندادی ب حرفم ی هفته نبودم پسره تو زرد از اب در اومد
خیالت راحت شد حالا؟؟😂😂🤦🏼♀️
حیف اونهمه پیشنهاد خوشمزه ک ردش کردی🙁😂😂
پارت جدید نمیزارین؟
سلام بچها خوبین ؟
وای اصلا باورم نمیشه بابام بعد از ۶ روز از بیمارستان مرخص میشه و فردا می آد
خونه خدایا شکرت به دعای خیر تمومی شما دوستای عزیزم بابام برمیگرده خونه اونم صحیح و سالم وای گریه امون منا ازم گرفته دیگه
واقعا بچها خوشحالم انگار تمام دنیا تو مشتم چقدر سخت با کلمات توصیف کردن حال الانم …!!!
الهییییییی عزیزم خداروصد هزارمرتبه شکر😍😍😍
الهی فدات شم مامی آریا تو چرا انقدر گلی مهربون
وای عکس آریا را دیدم ماشاءالله چقدر خوشگله خدایا شکرت کهمن دوست به این گلی دارم اگه تو دنیای واقعی تنهام ولی اینجا دوستای گلی مثل شماها دارم که وقتی میام پیشتون حالم بد باشه هم کنار شما عالی تر از عالیم بمونید برام بوووووووووووس روزهای خودت و آریا نازم
قربونت برم من شیرین بانو لطف داری گلم منم خیلی خوشحالم ک دوست هایی مث تو و بقیه دارم همتون گلید😘😘😘 آریاهم کوچیکته عزیزم محبت داری خانوم گل سلام ب بابای گلت برسون و دستش روببوس
خدا رو شکر 🤲🏻شیرین جونم امیدوارم همیشه در کنار خانوادت خوشحال و سلامت باشی ✨✨❣️❣️❣️
سپاس بیکرانم برای تو فنچولی دعای قشنگیه
وای شیرینم خیلی خوشحال شدم برات ایشالا همیشه پدر و مادرت سلامت باشن آجی😊😊
وای شماها خیلی گلین بابام مرخص شده ولی من موفق به دیدار نشدم خیلی بده کارفرما انقدر زبون نفهم
سلااااام اهالی
بینی ها چاقهههه ؟
لباااااا خندونه ؟؟
برای چی چت روم برام باز نمیشه ؟؟
سلام نیکا جون خوبی عزیزم کم پیدا شدی؟؟.؟
شتتتتت 😐😂
دو دقیقه اومدم سایت ها
این چیزای سمی چیه من میبینم
الی دیدی چه حرف های خوب خوبی بود باب تو بود ..پخخ
ادم باش نسی
شعور خواهر شعوریعنی چی باب منه😂😂😒
اره خیلی خوب بود کف کردم…
خووو ببین خودتم خوشت اومده ..
پخخخخخخ
کی اومده کاور استیکر خنده دلیل میشه مگه😐😂
الی هنگیاا نمیدونم چی نوشتیااا؟!!
شاید من هنگم
نخون بچه
واسه سنت خوب نیس😅
همینو بگو
من برم یر کارو بارم پارت بنویسم😂🚶♀️
پ ن پ: پارتای فردا رو پس یادت نره بزاری یاسی من زیاد روال نیستم دیدی که کلا نیستم…
باشه عشقم
حواسم هست
مراقب خودت باش و زودی هم روال شو😘
فدات
اهااااااان🤦♀️
دمت گرم داداش🤦♀️😅
.
مهری خاک تو سرت نکنم با ابراز علاقت🤣🤣🤣
😂
سلام مهرنازی خیلی خیلی ممنون عالی بود
ولی از بهرام عوقم گرفت😡یه جو غیرت نداره که حرف زن خودشو جلو مرد دیگه میزنه ؟؟؟؟
اینم از قند و عسل مامانی
فدات بشم مهربونم مرسی😘
وای چه قشنگه ✨✨ خدا حفظش کنه زهرا جونم ❣️✨😍
.
.
.
انشاالله لباس دومادیش 🤩😁❣️
انشاالله تو عروسیش همه با هم بریم برقصیم
انشاالله تو عروسیش همه با هم بریم برقصیم وشادی کنیم یعنی من تا اون موقع هستم وای چه مادر شوهر خوب وخوشی بشی زهرا جونم وای تصوررشم خیلی قشنگه
شیرین اگه آریا دختر ریحان بگیره از دو طرف تو عروسی دعوت میشیم 😁😂😂
وای اگه بشه چی میشه وای خدا قربون همگیتون برم و برنگردم الهی
خدا نکنه ✨✨شیرینی ✨
الهی چه نازه 😍😍😍😘😘
سلام مهرناز جون.این آقا شهابت چقد بی اعصابه.
عزیزم میگم پارت جدید امشب داریم؟
خدا بهم برسوندتون.
وای خدای ،تو ذهنم آقا شهاب یه پسر چهار شونه قد بلند هیکلی میبینم که کسی به عشقش بگه تو زیر چشمش کبود میشه.خخخخخخ
اخ اخ ی حسی بهم میگه یکی از اون بعضیا منم!🥺
اوه نفس آزاد شد!
خدارو شکر!
اووو حالا توهم چقد اینو گندش میکنی…
مرمر عصبانی میشود
کو من چرا نمیبینمش نسی ؟!
کی رو؟!
مریم عصبانی رو نسی😂💔
من کجا عصبی بودم؟!
عزیزم.
دوستدارم یه بار بیای و بگی که بهم رسیدین و همه ی سختی دوری تموم شد
Ahaaaaaaa rastiiiiii aln k fhmidm byd ino bgm dige😅
Mehrnaz joni va aqa shahbe bi asab 😅eshqeton mana🤍✨ishala hme b oni k mikhnsh brsn😕💔.
وای چه قند و نباتی چه ناز و شیرینه خدا واسه همدیگه نگهتون داره مامی آریای نانازمون
وای من چقدر خوشحالم امشب…..
سلام
مژده خانم کی به کیه نداره خیلی تابلوعه کی مال کیه😜
اوخی خجالت میکشع بچه😂
اوخی شما جدیدی؟
بچه داره شیرشو میخوره😑
بیا یه دست کتکمم بزن داداش-
چ بی اعصابی…
بچه زدن نداره
مر مر اسم کجاییه؟؟
عاره واقعا😌✨
درباره مریمم تیرداد بیاد توضیح بده بهتره😂
من به اسم تیرداد و تیری و تیر تیر و…الرژی دارم🚶🏻♂️
این داداشمون یه اسم دیگه نداره؟
چرا؟!
تیر به این خوشملی✨
مریم دلت کتک میخوادااااا
کاملا مشخصه!
باشه
ولی من الرژی دارم
مریم روت نشد بگی تیرداد به این خوشگلی گفتی تیر😅😅😅😅
آبانی خودش گف بجه زدن ندارع…
کارمو اسون تر کرد😂
.
اوپس! پس مسئله ناموسی بوده-😂💔
.
نورا جان جاست مهرناز و مریم جون تموم شدن تو شروع شدی خاهر من؟! 😂💔
حالا از من گفتن بود!
خوددانی!😁
علی هم با ابهت تره
تیرداد سوسولیه
شهاب خان کجا
تیرداد و این چیزا کجا
داداش ابهت که به اسم نیست ابهت به جذبه و مردونگی و غرور و اعتماد به نفس هس حالا بر عکس تو من خودم از تیرداد خیلی بیشتر از علی خوشم میاد
عِه داوش
بهت بگن تیری گوگول ابهتت نمیریزه پایین؟
تیرداد اینارو ول کن دارن عشق رد و بدل میکنن گناه دارن تو جدیشون نگیر😁🙌
حالا داداش بی اعصاب ناراحت نشیااا…
ولی اسم هر شخصی برا خودش ارزشمنده و مهم اینکه خودش دوسش داشته باشع…
اینکه تو از تیرداد خوشت نمیاد جای خود… خیلیا از خیلی اسما خوششون نمیاد-
ولی اینکه بیای بگی تیری گوگول و ابهت ندارع و اینا صحیح نیس~
کارت نه نشون دهنده غیرته! نه بامزس…
من قصد جسارت ندارم داداش شهاب…
بزرگتری احترامتم واجب…
از طرفی رل جاست مهرنازی هستی احترامت دوبرابر واجب✨
بله ،حرفت درسته.
اوووووه
ببین کی اینجاااست
چطورمطوری شهاااب خان🤓
خوبم یاسی خانوم
احوال شما؟
قرباانت شهاب
منم ک خوبم
.
چ خبرا؟؟
با رل جیگرت خوش میگذره؟؟
الحمدالله ادم شدین😅
بله خوشمیگذره
دور از جون مگه گاو بودیم
یه اختلاف جزئی بود😉
همیشه به خوشی
.
دور از گاو😅😅
به هر حال امیدوارم ناراحت نشده باشی♡
درسته خودت یکم خشن و بی اعصابی •ذکر میکنم شوخیع😂🙌•ولی دیگه تو دل جاست مهرنازی جا داری نمیشه ناراحتت کرد😁😜
اووووف
نگووووووو
تحت تاثیر قرار گرفتم😅
مهری یه چت روم بزن
سایت برا من خیلی کنده
پدرمو دراورد🤦♀️
یاسییی صبحت بخیر جون دل برقرای جون دل …الهی صد مرتبه شکر ..چرا ….گذاشتی….
پخخخخخخ دهنتون سرویس
بریم زیر یکی از رمانا بریم؟
باش رفتم بزنم براش!!
منحرفف چت روم بزنم یه چیز بزنم خو!!
خرابم خرابببببب خراببببببب …
حالم دیگر خوش نیستتتتتت!!
ولی خدایی باحال بود!!
خب اولا تو فرض کن برا من یک کوچولو اهمیت داشته باشه که یک نفر اینجوری صدام کرده تنها چیزی که مهمه خودمم و همینم بس غرور یعنی همین
و دوما من توی شرایطی هستم که کسی وقتی منو ببینه نتونه بهم بگه تیری گوگول
فشاری نشو
همین که دختر نیست باجنبه بودنشو ثابت میکنه😂
چیز بدی گفتم؟🤔
شهاااب
دیوث یعنی چی؟؟؟
نگو ک توام نمیدونی☹
بیشین بینیم باااو😒
دخترا بلا نسبت شما بیجنبه ان
پخخخخخ مهرنازی خیلی باحال بود شوکه شدم
مهرناز من هعی میخام با این شهاب جونت مثه ادم برخورد کنم خودش نمیزارع-😠😂
خو اسمش روشه دیگه «فحش»
از چی میترسی بچه؟؟
زده رو کدوم کانال؟؟
چیکارت کرده؟؟
چیا گفته؟؟
🤣🤣🤣🤣🤣🤣
عااره
باور کردم🤣
آشتی کردید با شهاب؟
شیرینش کو پس ؟😅
زن شوهر دعوا کندن ابلهان باور کنند!!
خب انشالا حالا کا تو هم زدی این کانال رمان رو گند نزنی به حال لیلی و کامیار ما هم بدبخت کنی😂😆
کدوم کانال
توقع نداشتی که فحش رو دلفریب و لوند معنا کنم😐
یجور معنی کردی ک کف کردم🤣🤦♀️
اون فحشه رو هم بهش بگو حال کته😅🤦♀️
اون کانال؟فهمیدم باشه
دیگه نمیتونم اطلاعات غلط بدم😁
😎😎
بروبچ من رفتمممم
شبتون خووش
خوش بگذره
🤓
ولی تیرداد اسم ریشه داری هست و اسم یکی از پهلوان ها هست شما ها می گید سوسول دقیقا منظورتون به چیه؟ 😐
مهرناز خانوم زید منه
مسئله رو باز تر کنم یا تا تهشو رفتید؟
وویی چ خشن😟
استاد سرورند!
شماعم به چشم خواهری گُلی
دست شما درد نکنه
حالا اگه دوس دارین بازترش کنین 😁😁😁
نه دیگه اینجا جاش نیست😂
باش هر جور صلاح می دونین ایشالا یه بار کامل برامون بگید با مهرناز جون😅😅😅
خوش خوراکم هستیا
کامل داستان رو میخوای😂
والا نگفته خیلی چیزا مشخصه
ولی اگه خیلی اصرار دارید بگید خب!😄
اصن درستشم همینه!😉
بمولا مثل اون دوران همه میرن تو افق سایت خاک میخوره😂
آره آجی بگید من که خیلی مشتاقم
خب بگید مام این وسطا یه چیز یاد بگیریم به قول یکی از دوستان ثواب می کنید
عِه ینی بگیم؟
این مسائل شخصیه به کسی ربطی نداره😁
Na hichi nagina aqa shahb bache ha cheshmo goshshon baz mishe 😉🐒
خو خوبه گیراییا رفته بالا👏🏻
شما این وسط کرم نریزی من اروم نشستم😂
مهرنازی چندتا مونده تا پارت اخر …
اوه مای گاد !!!
مهرنازی الان سرش شلوغه اجی😂
گفته بود دوتا…
خودش جواب داد عزیزمم ..
مرسی که گفتی !!
اینو به یکی بگو نشناستت نه به من😉
خدایی نشستم فکر کردم دیدم۷تا جفا کردنه
دهه۶۰و۵۰ ۱۲تا رو شاخش بود😂
اواح تا ۷ تاعم پیش رفتین؟!🤦🏻♀️😂😂
اوییی ابان منحرف نشووو!!
خیلی چیزا هفتان!!
ن دیگه نسی منحرف شدم رعفت!…🤣🤣🤣🤣
از تو بعیده!!!
رونمایی میکنم از منحرف ترین فرد سال ابان!!
Fhmidn hme shoma b asabet mosalat bash amo
Aqa mn jadidm kho shoma bgin ki male kie mnm bfhmm 😅😂
سلام سلام صدتا سلام ب تک تک تون ماه های زیبای من. هرکی جواب نده ینی ماه نیست😉😉😉😜😜😜😜
سلام ب مهرناز نازم ک اگه جواب نده هم ماه خودمه…خوبی خانوم طلا؟ دست های قشنگتم درد نکنه خوشگلم خیلی قشنگ بود ممنون😘😘😘😘😘
نمیدونم چرا هااااا ولی دارم با ب تجدید رابطه لیلی و کامیار امیدوار میشم……
لیلی خوبه آهنگ چ کردی امین بانی رو پیشنهاد بده…
توبا قلب ویرانه من چ کردی….
ببین عشق دیوانه من چ کردی….
درابریشم عادت آسوده بودم….
توبا حال پروانه من چ کردی…
ی تیکه از آهنگ نوازش ۱ تتلو هم جالبه…
رو ب راه نیست احوالم… شبا بد روزادرگیر کارم حالم خوش نی تو منو کشتی پشت پنجره میشینم و خنده این پشت نی اخمام توهم غصه ها کوهن انگار مجبورم ک ازت دورم بی تو این شب ها چقده شومن چقده رفتارت تاثیر داره رو من. ن میتونم جلوت این بحثه رو بازش کنم ن میتونم با غمت تنهایی سازش کنم ن غرور اجازه میده ک ب تو خواهش کنم ولی من دلم پر میزنه موهاتو نوازش کنم
سلااااممممم مامی آریااا چطوریییییی؟!😅😅
سلام ابان جونیم خوبم عزیزم تو خوبی؟
فداتممم
آره خوبم
ولی ناجور کمبود رمان دارم یطوری که مغزم داره ارور میده! ولی وقت خوندنشو ندارم!🤯
عشقم منم گاها دچار این کرم ها میشم نگران نباش طبیعیه😂😂😂😂
طبیعی بودنش ک آره طبیعیه ولی بدن من عادت نداره!
عین معتادی میشم که مواد بهش نرسیده!
آبی زیتون و بخون✨😍
بیکار شدی
حتما عزیزجونم🙏🙏🙏
ی لیست بلند بالا تهیه دیدم
اوکی ،اینم اضاف میکنم!
سلام به روی ماه خودت زهرا جون🙂🙂😇😇
فدات نوراجون😘😘😘😘
من دوس دارم خورشید باشم…
میشع؟!☀😃
بله مرمری چرا نشه خورشید خانووم😘😘😘
آجی سلام یادم رفت😂💔
مرسیییی😂😘💖
سلا مامان خوشگل سایتمون دلم برات تنگ بودا خدایی عکس آریای خوشگلمون وبزار ببینیم
خوبی عزیزم ؟کوچولوت چطوره(اریا)؟
اخی بالاخره یه نفر به منم گفت ماهم
وااااای شیرین ناز عشقم من مردم برا اون نام کاربریت ک😂😂😂😂
خوبیم عزیزم خداروشکر خوب میگذره آریا ام خوبه ب لطف خدا.. چشم عسیسم ی عکس قندی ازش میذارم ببینیش. تو ماه خودمی شیرین گله😘😘😘😘
همه بچه ها ماهن
سلام به روی ماه خودت زری جون 😍✨❣️
قربون تیر جیگرم برم من😘😘😘
فدات زری جونم❣️😍 خدا نکنه
سلام زهرا جونم ، خوبی ؟؟
سلام نیکایی جان خوبی عزیزدل
چ خبرا؟ منم خوبم گلم شکر خدا😘😘😘
خداروشکر ، زهرا جونم ، منم خوبم . پسرتون خیلی زیباست 😍
انشاالله در سایه ی شما و همسرتون بزرگ بشه و شاهد موفقیتش در تمام مراحل زندگیش باشید 🤲🏻
Slm😊
Ahnge navazesho mnm hstm kheili khobe
Slm به روی ماهت.
منم شدیدا می لایکمش اصن لامصب آرامش خاصی داره آهنگش
فدات بشم عروسک ن عزیزم فقط این ی آهنگش رو دیوونه وار دوست دارم تازه ک ازدواج کرده بودم هروقت باعلی حرفم میشد اینو تو خونه پلی میکرد با شنیدنش یاد اون موقع میفتم
جون جون~😂
دلت میومد با یه همچین مرده لوسی قهر کنی عاخه؟!
اره قلوه مم میومد 😉😉😉🤣🤣🤣🤣
عاره والا…
من اگه یروزی در اینده دور با شوهرم دعوام شع تهش آهنگ میمیری ک**ص نگیشو پخش میکنم بلکه دلم خنک شه😂
واااایییی😆😆😆😆😆😆😆
یسسس😉😉🤣🤣🤣
رل جیگرم چطوره
خدا خفتون نکنه!
هسته خیار پرید تو گلوم ،داشتم خفه میشدم!🥺😅
یعنی نشدی دیگه؟!
حیف شد که:(
•😂•
تو دیگه خیلیییی بیشوری!😒😂😂
متعجبم چطور تا حالا نفهمیده بودی! 😂😝
چرا فهمیده بودم!
ولی ب روت نمیاوردم!😂
اووو حالا حالاها مونده منو بشناسی…😁✨
اتفاقا من مردم شناسیم خوبه!😉😂
جون جون…
دوتا دیگه بوگو~
ابراز وجودتون خیلی خفن بود!😅
واست آب قند درست کنم؟!
منکه مرز خفگیو رد کردم!😝🤣
چیز خاصی نگفت
ولی چون تو گفتی شک شدی ،گفتم واست آبقند درس کنم ،نیوفتی رو دستمون آجی!😅
.
قبلنا ک مشخص نبود قندی خانم کیه!
استغفروالله ربی و اتوب الیه!😒🤣
آبی از کی تا حالا خیار ها هسته دار شدن 😂😂🤣
از همون موقعی که تیرها فنچ شدن و فنچ ها تیر!😂
😂😂😈
اجی مگه ماله شما ندارع؟! 😁
وویی وویی😂
بلاخرع شهابع مهرنازم دیدیم😂✨
Mn inja jadidm yki bhm mige ki b kie ka ba kie😜ki male kie?!😂yki mno ashna kone plzz
مهرناز قربون دستت اهنگ شهزاده رویای من اگه بزاری توش خیلی خوب میشه دمت گرم
شهاب حسینی رو میگن فکر کنم
خواننده اون اهنگی که GTپیشنهاد داده رو میگم شهاب حسینی خونده
GTدختری دیگه😃
جدیدا بازیگرا همه جا هستن اینجا انجا همه جا😉مامانم میگه همینا عامل بیکاری کشورن😆
اره همین اهنگرو ازش شنیدم
قشنگه
Bache ha part badi kei miad?!🥲
Mrc mehrnaz joni🐒💋
رمانت خوبه ها.
ولی جان خواننده ها فاز بهرام خیانت نباشه. چیه هر چی رمان میخونی نویسنده دنبال خیانت یه جوری دیگه جدا بشن ولی بدونخیانت والله
زندگی بی مکث جریان داره!
توهم حصلت سر رفته؟! 😂
اره بابا همه چی شخمیه!
اعصاب مصاب ندارم!
تو چرا دیگه آجی؟!
خوبم عشقم!
خواستم فاز سنگین بردارم!
سنگین بود افتاد!
هعی👊
مریم!
جونم؟!