رمان گریز از تو پارت 132

 

 

 

شایان محکم به پیشانی اش کوبید: گروه خونیش o منفیه… هیچکدوم از ما…

 

یاسمین را برق گرفت: خب منم o منفیم.

 

چشم های شایان برق زد و دخترک با گریه جلو رفت:

 

_من میتونم بهش خون بدم؟ میشه؟

 

شایان دست پشت کمرش گذاشت: با خانم پرستار برو راهنماییت میکنه. فقط سریع کارها و آزمایشات و انجام بدید وقت نداریم.

 

یاسمین دنبال پرستار رفت و همان لحظه متین آمد. چهره اش سرخ بود. معلوم بود فشار زیادی بهش وارد شده…

 

_یاسمین کجاست شایان خان؟

 

شایان میان نگرانی لبخند زد : رفت به ارسلان خون اهدا کنه.

 

_خون؟ مگه…

 

_وضع ارسلان وخیمه گفتن اورژانسی به خون احتیاج داره.

 

متین ابرو بالا پراند و شایان دست روی کتفش گذاشت:

 

_من نمی‌دونستم رابطه ی اینا تا این حد جلو رفته که یاسمین انقدر پریشون حال شه.

 

متین با مکث سر تکان داد: راستش منم تعجب کردم.

 

شایان روی صندلی نشست: پلیسا چیشدن؟

 

_زنگ زدیم وکیل بیاد به منصور خان هم خبر دادیم. فقط برن کلانتری، دست از سر ما بردارن بقیش درست میشه.

 

_چیشد که اینطوری شد متین؟ ارسلان انقدر بی احتیاطی نمی‌کرد.

 

متین دست به سرش کشید: رکب خوردیم دکتر. سه چهار نفری رفتیم آمار دربیاریم، گیر افتادیم. من نمیدونم کی پشتش بود ولی سابقه نداشت اینجوری لو‌ بریم اونم وسط یه بیغوله.

 

_شاید شاهرخ…

 

_محمد گفت کار دانیاره. دستمون رو شد دیگه هیچی نداریم. سه تا کامیون جنس از دست رفت.

 

شایان با تاسف نگاهش کرد. متین بی قرار بود:

 

_نگران یاسمینم چرا تنها فرستادینش؟

 

_پروسه اش طول می‌کشه یکم. نگران نباش.

 

متین آرامتر شد: خودشو کشت تا باهام بیاد. فکر نمی‌کردم انقدر بی تابی کنه.

 

شایان لبخند زد: رییست دلش و برده!

 

متین پلک جمع کرد… باورش نمیشد! کار یاسمینبه کجا رسیده بود؟

 

_من نگرانشم ولی از حال و روزش همه چی مشخصه. امیدوارم ارسلانم حسش و بفهمه…

 

 

 

بی قراری از تمام حرکاتش چکه میکرد‌. پاهایش را تند تکان میداد و لبهایش دیگر جایی برای زخم شدن نداشت. بعد از ان روز توی باشگاه ارسلان برای حرف زدن پیشقدم نشده بود و خودش هم تلاشی نکرده بود.

 

حتی آنقدر کم دیدش که فرصت نشد تا دلتنگی اش را با نگاهش به رخ بکشد… ارسلان در این چند روز بیشتر بیرون بود و اخر شب سایه وار برمیگشت خانه و سراغی ازش نمیگرفت.

 

متین آبمیوه را سمتش گرفت و کنارش نشست:

 

_بخور یکم… رنگت پریده.

 

یاسمین بی حرف آبمیوه را ازش گرفت. خون زیادی ازش گرفته بودند و همین بی حالش کرده بود اما از نگرانی زیر بار سرم زدن نرفت. میترسید عمل ارسلان تمام شود و او نباشد…

 

_کله شقی یاسمین. می‌رفتی یه سرم میزدی… فشارت پایینه ببین دستات هم میلرزه.

 

یاسمین جرعه ای از آبمیوه اش را خورد و کوتاه نگاهش کرد: خوبم متین.

 

کمرش را به صندلی فلزی چسباند و به در سبز رنگ چشم دوخت:

 

_بذار بیارنش خیالم راحت شه. عاصی شدم…

 

متین سرش را با دست هایش گرفت. صدایش میلرزید:

 

_ارسلان خان محکمه به همین سادگی از پا درنمیاد.

 

_اما من محکم نیستم. دارم از ترس‌ فرومی‌پاشم…

 

متین خیره نگاهش کرد: یاسمین؟

 

دخترک برگشت و او بی تعارف حرف دلش را زد: فکرشم نمیکردم یه روزی بخاطر اقا به این حال و روز بیفتی!

 

دخترک جای هر حرفی لبخند زد. تلخ و پر درد… احساساتش چیزی نبود که از کسی پنهان بماند‌. دیر یا زود همه متوجه میشدند!

 

متین ‌به همین سادگی رهایش نکرد. خواست دستش را بگیرد که یاسمین پس کشید و انگشتانش را درهم قفل کرد. دلش داشت از ترس نداشتن کسی میترکید که نزدیک بود قاتلش باشد…

 

_چرا نمیگی دوسش داری و انقدر خودخوری میکنی؟

 

یاسمین محکم پلک میزد تا غم از چشمانش نچکد.

 

_گفتنش چه فایده ای داره؟ اربابت و نمیشناسی؟

 

_میدونم که اربابم نسبت بهت بی تفاوت نیست خانم!

 

_آره نمیدونم دلیل توجه اش چیه… نمیدونم چرا انقدر مواظبمه. حتی نمیدونم چرا با دست پس میزنه و با پا پیش می‌کشه ولی… من با همه ی اینا دوسش دارم.

 

نفس عمیقی کشید و سرش را پایین انداخت: روز به روز بدتر میشم که بهتر نمیشم متین. نمیتونم به نبودنش فکر کنم… نبین زبونم تنده و ناراحتش میکنم اینا همش از حرصمه که گاهی حس میکنم اصلا براش وجود ندارم و منو نمی‌بینه.

 

متین درمانده شد: یاسمین آقا بخاطر…

 

یاسمین با تکرار لبخند تلخش حرف او را قطع کرد:

 

_سعی نکن آرومم کنی متین. قلبم با این حرفا توجیه نمیشه…فقط یکم حس متقابل میخواد تا آروم شه.

 

قلب متین به درد آمد: عاشق آدم متعادلی نشدی که انتظار داشته باشی باهات با علاقه رفتار کنه یاسی. خودتم خوب میدونی که ممکنه هیچ وقت یه جمله ی قشنگ ازش نشنوی.

 

_میدونم…

 

بغض صدایش، تن متین را لرزاند. دخترک هر لحظه نزدیک‌ بود  مثل یک بمب ساعتی منفجر شود.

 

4.6/5 - (46 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sana
Sana
3 ماه قبل

تورو جون هرکی دوس داری پارت بعدی رو بزار

دلارام
3 ماه قبل

منم گروه خونیم oمنفی هس نویسنده جان اگه بخوای میتونم به ارسلان خان خون بدم 😂 جون هرکی دوس داری زود زود پارت بده

...
...
3 ماه قبل

اتفاقی واسه ارسلان بیوفته نه تنها یاسمن بلکه یه ملت اینجا دار فانی را وداع میگن … فقط منم ک به دلم افتاده قراره یه اتفاق بدی بیوفته 🙂

اتاق فرمان
اتاق فرمان
پاسخ به  ...
3 ماه قبل

اگه فلج شه چی 😱

دلارام
پاسخ به  اتاق فرمان
3 ماه قبل

نمیشه زبونتو گاز بگیر 😡

Yas
Yas
3 ماه قبل

دیدین گفتممممممم😍😍😍😍
یاسمین خون میده🥺🥺🥺🥺🥺

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x