رمان گلادیاتور پارت 103

 

ابروان یزدان نامحسوس لرزشی پیدا کرد ……………. هرچند سعی نمود بی تفاوت ترین حالت صورت و چهره را به خود بگیرد .

ـ گندم ؟ گندم چی ؟

ـ دارن می یارنش سمت ما .

یزدان انگار که برق دویست و بیست ولت به او وصل کرده باشند ، سرش یک ضرب سمت جایی که چشمان جلال به آن سمت خیره شده بود چرخید ……….. امکان نداشت . حتما جلال اشتباه کرده بود ………… حتما جلال دختر دیگری را با گندمِ او اشتباه گرفته بود . او به گندم هشدار داده بود که به هیچ وجه از اطاقش خارج نشود ………. امکان نداشت گندم هشدارش را نادیده گرفته باشد و دست به احمقانه ترین کار عمرش بزند .

اما خیلی زمان نبرد که از لا به لای جمعیتی که در آن چشم می چرخاند ، توانست گندم را در حالی که بازویش در دست یکی از نگهبانان فرهاد بود و به سمتش کشیده می شد ، ببیند .

برای یک آن مغزش آنچنان از کار افتاد که انگار هرگز چیزی در آن وجود نداشت ، تنها با چشمانی گشاد شده و نفسی خرناس مانند به گندمی که با ترس نگاهش می کرد ، نگاه کرد .

مرد گندم را همانطور کشان کشان همچون عروسکی پوشالی به سمت جایگاه مخصوص فرهاد و او کشاند .

فرهاد با دیدن گندم و تیپ متفاوت با تمام مهمانان حاضر در این مهمانی ، جام لب زده اش را پایین آورد و با ابروانی بالا رفته نگاهش را روی سرتا پای گندم و در انتها چشمان ترسیده و لرزانش نشاند .

این دختر نگفته هم خودش را معرفی می کرد …………. این موهای روشن و اندک حالت دار ، و یا این چشمان درشت عسلی رنگ ، نمی توانست به کسی جز دختری گندم نام ، متعلق باشد ……… گندمی که به گفته جاسوسش ، معشوقه کم سن و سال اما زیبای یزدان بود .

فرهاد بدون اینکه نگاهش را از چشمان شهلا و پر تب و تاب گندم بگیرد ، سرش را سمت یزدانی که در آغوشش دختری با پیراهنی بسیار کوتاه و باز ، لم داده بود ، خم کرد :

ـ معرفی نمی کنی یزدان ؟

یزدان با خشم و عصبانیتی بی مثال که ترس بر دل گندم می انداخت به گندم نگاه کرد . گندم با این نافرمانی بی جایش ، بی شک خودش را در بد دردسری انداخته بود …………. در این شکی نبود .

یزدان نگاهش را از گندم گرفت و سمت فرهاد و آن لبخند موزیانه نشسته بر یک گوشه لبش ، چرخاند و دندان هایش را بر هم فشرد ……………. اگر جایش بود ، گندم را بخاطر این نافرمانی احمقانه اش ، یک تنبیه درست و حسابی مهمان می کرد ………… مطمئن بود این افتضاح از سمت گندم اتفاق افتاده است .

اطمینان داشت گندم خودش از اطاقش خارج شده و پا به مهمانی پایین گذاشته . هیچ کدام از افراد فرهاد و یا دیگر مهمان ها حق ورود به طبقه دوم خانه را نداشتند .

ـ کی رو ؟

فرهاد با همان لبخند موزیانه بر گوشه لبش ، با ابرو به گندم که حالا مقابلشان ایستاده بود ، اشاره کرد و جام شرابش را باز بالا برد و جرعه دیگری از شراب خنکش نوشید .

ـ این لعبت ناز و ……. . تا حالا ندیده بودمش . حتما باید از افراد نزدیک به تو باشه ، که با این لباسای راحتی تو این خونه می چرخه .

ـ دوست دختر جدیدمه .

ابروان فرهاد با تمسخر بالا رفت .

ـ واقعا ؟ پس اینی که تو بغلت گرفتی و سر شب به عنوان معشوقه جدیدت معرفیش کردی کیه ؟ نکنه خالی بستی پسر ؟ ترسیدی چشم ما به جمال این حوری خوشگلت روشن بشه ؟ آره ؟

یزدان دندان بر هم فشرد و سعی کرد از بهم پیچیدن ابروانش درهم خودداری کند …………… اگر عصبانیتش را نشان می داد ، اگر رفتاری متفاوت از همیشه نشان می داد ، مطمئنا فرهاد را نسبت به گندم حساس می کرد و او به هیچ عنوان چنین چیزی را نمی خواست . اجازه نمی داد روزی گندم به عنوان اهرم فشاری بر روی او استفاده شود …………. در دنیای که او در آن سلطنت می کرد ، تنها چیزی که معنا و مفهمومی نداشت ، غیرت بود و مردانگی .

با بدبختی رگ غیرتی که داشت بالا می آمد و آماده خودی نشان دادن می شد را خواباند و تکیه به پشتی مبل داد و با بی تفاوت ترین لحنی که در آن موقع از خودش سراغ داشت ، گفت :

ـ دخترا بی ارزش ترین موجود تو زندگی من هستن . این و دیگه همه عالم و آدم می دونن …………… چی باعث شده که فکر کنی من این دختر و تو پستو قایم کردم تا چشم کسی بهش نیفته ؟

فرهاد نگاهش را سمت چشمان بی تفاوت و یخی یزدان گرداند …………. دنبال یک نشانه بود . یک نقطه ضعف که بتواند از طریق آن این مرد را به بند بکشد و تحت سیطره خودش در بیاورد .

ـ پس چرا با خودت نیاوردیش پایین ؟

یزدان در حالی که خون خونش را می خورد ، دست از دور کمر دخترِ در آغوشش باز کرد و با هول کوچکی که به کمر او داد ، نشان داد فرصت ماندن در آغوشش به اتمام رسیده و بهتر است زحمت را کم کند .

4.2/5 - (49 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃من
🙃من
5 ماه قبل

حسودارووو 😂  😂  😂 

mehr58
mehr58
5 ماه قبل

وای یزدان چه گیری افتاده

P:z
P:z
6 ماه قبل

چقدرررررر چرت و کوتاههه
چشمان عسلی
لعبت ناز
زهر ماااااار
بره بمیره
خاک تو سرش چقدررر کم عقله این دختره

عسل❤💜
عسل❤💜
6 ماه قبل

چشمان عسلی،چشمان تبدار،موهای روشن خوشحالت،لعبت،خوشگل.بابا بسه دیگه اههههه

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x