رمان گلادیاتور پارت 211

5
(2)

 

 

 

 

گندم تنها سرش را به سمت یزدان چرخاند و به اویی که در حال پوشیدن تاپ استپرت سفید رنگی بود ، نگاه کرد :

 

 

 

ـ  بخاطر اینکه حوصلم سر رفته ……… بخاطر اینکه جناب عالی با نسرین خانم رفتی تو استخر و شنا کردی ، اما من فقط نشستم یه گوشه و شماها رو نگاه کردم .

 

 

 

یزدان دستی به موهای خیس روی سرش کشید و سعی کرد آنها را با نوک پنجه هایش سر و سامانی دهد .

 

 

 

ـ دوست داشتی تو هم بیای توی استخر ؟

 

 

 

ـ با مایو نه .

 

 

 

ـ پس با چی ؟

 

 

 

ـ می تونستم با همین لباسای تو تنم بیام تو استخر …………. دیدی که فرهادم گفت اشکالی نداشت .

 

 

 

یزدان با شنیدن اسم فرهاد ابرویی درهم کشید . فرهاد همان مار خوش خط و خالی بود که می توانست با یک جمله طعمه هایش را سمت خود بکشد .

 

 

 

ـ هیچ وقت به حرف هایی که فرهاد می زنه اعتماد نکن ………….. به تنها کسی که می تونی اعتماد صد در صد داشته باشی ، فقط منم . نه هر نره خر دیگه ای . فقط من . منی که جونمم برات وسط میذارم .‌ نه یکی مثل اون حرومزاده .

 

 

 

گندم چهره درهم کشید و نگاهش را از یزدان گرفت و به سقف آینه کاری بالا سرش خیره شد .

 

 

 

یزدان حال او را می فهمید و بی حوصلگی اش را درک می کرد ……… آرام تر از ثانیه های قبل ادامه داد :

 

 

 

 

ـ اگه با لباس وارد استخر می شدی ، تموم اون افرادی که اونجا بودن با تیکه و کنایه هاشون ، اون فضا رو زهرمارت می کردن …………. من دوست ندارم کسی مسخرت کنه . دلم نمی خواد باعث خنده کسی بشی .

 

 

 

و به گندم نزدیک تر شد ………. گوشه تخت نشست و دست او را گرفت و فشار اندکی داد تا لااقل نگاه او را سمت خودش بکشاند ……………… و با دیدن سکوت گندم ، باز ادامه داد :

 

 

 

ـ اما با اینکه خسته هستم ، می تونم به یه شکل و شمایل دیگه ای برات جبرات کنم .

 

 

 

 

 

گندم نمی خواست گارد آهنی که دور خودش کشیده بود را به این راحتی ها در مقابل یزدان پایین بیاورد ………… بدون آنکه چهره اش را باز کند و یا سری سمت او بچرخاند ، از گوشه چشم نگاهی سمت او انداخت :

 

 

 

ـ چه جوری ؟

 

 

 

ـ اینجا یه استخر کوچیک داره ………….. می تونی اینجا با خیال راحت شنا کنی .

 

 

 

ـ من شنا بلد نیستم .

 

 

 

ـ مگه قراره تنهات بذارم ؟؟؟ من لحظه به لحظه کنارتم ……… فقط با خودت شلوارکی یا چیزی شبیه اون آوردی ؟

 

 

 

گندم از پیشنهاد یزدان ته دلش قیلی ویلی می رفت ……………. انتظار چنین پیشنهادی را از او نداشت . دستانش را جمع کرد و از روی تخت بلند شد و روبه رویش نشست .

 

 

 

ـ نه .

 

 

 

یزدان متفکرانه سری تکان داد و پشت چشمی نازک نمود . با فکری به ذهنش خطور کرد ، از مقابل گندم بلند شد و به سمت ساکش راه افتاد و بعد از گشتی نچندان طولانی ، همراه با شلوارکی سمت گندم برگشت و آن را سمتش گرفت .

 

 

 

ـ بیا برو تو رختکن این و جای شلوارت پات کن بیا .

 

 

 

گندم با هیجانی که داشت اندک اندک در جانش رسوخ می کرد ، از روی تخت بلند شد و شلوارک را گرفت و به سمت رختکن راه افتاد .

 

 

 

شلوار لی در پایش را به شلوارک در دستش تعویض نمود ……….. این شلوارک را چندباری در پای یزدان دیده بود . شلوارکی که انگار برای گندم با آن قد و جثه بیشتر شلوار به حساب می آمد تا شلوارک . یادش می آمد قد این شلوارک در پای یزدان تا زانوانش می رسید و برای خودش تا اواسط ساق پایش .

 

 

 

با دیدن کمر بسیار گشاد شلوارک ابروانش درهم فرو رفت …………… کمر شلوارک آنقدر برایش گشاد بود که اگر برای یک آن دستش را از کمر شلوارک جدا می کرد ، تمام حیثیت و شرفش بر باد می رفت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x