رمان گلاویژ پارت 125

0
(0)

 

جلوی خونشون به شدت زیادی زدم روی ترمز و جیغ لاستیک هام بلند شد..
حرف خودشو به خودش پس دادم؛
_هری!
_عماد؟

_گلاویژ میری پایین یا به کمک دست وپام بندازمت پایین؟
انگار متوجه شد که هیچ جوره نمیخوام تحملش کنم ودیگه مقاومت نکرد..

باحسرت سرشو پایین انداخت ودر روباز کرد..
واسم مهم نبود که چقدر ناراحتش کرده باشم.. اون لحظه اونقدر عصبی بودم که نه تنها ناراحتیش واسم مهم نبود بلکه به مرگش هم راضی بودم..

ازماشین پیاده شد واومد حرفی بزنه که بهش فرصت ندادم و پامو روی گاز گذاشتم و ازاونجا دور شدم..
خودمو به نزدیک ترین بیمارستان رسوندم و ازدستم دوباره عکس واسکن گرفتن..

جای شکستیم دوباره آسیب دیده بود اما اونقدر جدی نبود که بخاطرش دوباره عملی صورت بگیره و با تزریق مسکن های قوی حالم بهتر شد..

ساعت شش صبح به خونه رسیدم و ازترس اینکه عزیز بیدار نشه و متوجه حال وروزم نشه با بیصدا ترین حالت ممکن خودمو به اتاقم رسوندم..

لباس هامو عوض کردم وچون مسکن ها به بدنم قالب شده بود سرم به بالش نرسیده بود خوابم برد

گلاویژ:

باگریه به ماشین که ازم دور میشد نگاه کردم وباخودم گفتم:
_من چه غلطی کردم خدایا…؟!
ماشینش کاملا از کوچه دور شد و غیب شد..

باقدم های سست به طرف خونه رفتم وکلید رو به در انداختم..
پاهام جون نداشت ازپله ها بالا برم.. با اینکه طبقه ی اول بودیم از آسانسور کمک گرفتم و خودمو به واحدمون رسوندم..

کلید رو به در واحد انداختم اما هنوز کلید رو نچرخونده بودم که در بازشد وبا چهره ی داغون بهار رو به رو شدم..
اونقدر گریه کرده بود که چشم هاش به سختی باز میشد..

_گلاویژ؟؟؟ کجا بودی دختر؟ نصفه عمرم کردی!
باخجالت سرم رو پایین انداختم وگفتم:
_معذرت میخوام..
کشیده شدم توی بغلش وهمین کافی بود تا دوباره گریه رو از سر بگیرم..

_کجا بودی؟ چرا گوشیت خاموش بود؟ چرا این کارهارو بامن میکنی؟ مگه من چه گناهی کردم که تا این ساعت باید انتظار بکشم که یکی خبرمرگت رو واسم بیاره‌‌؟

چرا ملکه ی عذابم شدی گلاویژ‌؟ چرا عذابم میدی‌؟ چرا بامن کاری میکنی که باترس و وحشت انتظار مردنت رو بکشم‌؟ آخه مگه من چه گناهی کردم که اینجوری میکنی‌؟

_غلط کردم آجی.. غلط کردم.. بخدا نمیخواستم اینجوری بشه من فقط نمیخواستم حال خرابم رو ببینی و اذیتت کنم.. بخدا من هیچوقت نمیخواستم اشک چشم هاتو ببینم!

ازم فاصله گرفت وعصبی وباراخم های توی هم توی صورتم نگاه کرد و گفت:
_کجا بودی؟ تا این وقت شب بیرون چه غلطی میکردی؟ هان؟

بی خبر کدوم قبرستونی رفته بودی؟
واسه چی گوشیت رو خاموش کرده بودی؟ اون کی بود باهاش برگشتی؟
_من.. بخدا من…

_توچی؟ هان‌؟؟ چییی‌؟؟ کدوم گوری بودی حرف بزن!
_خواهش میکنم آروم باش.. بخدا شارژ باتریم تموم شده بود گوشیم ناخواسته خاموش شد!

_که شارژ باتریت تموم شده بود؟! تا این وقت شب کجا بودی گلاویژ‌؟
_حالم خوب نبود.. رفته بودم امامزاده صالح.. بخدا خیلی حالم بد بود متوجه گذر زمان نشدم!

_خرخودتی! امامزاده صالح تا این ساعت مگه بازه که تواونجا مونده باشی؟
باگریه گفتم:
_چرا توهم مثل عماد حرف میزنی بهار؟ مگه من چیکار کردم که دیگه باورم نداری وبهم شک داری؟

امشب دوشنبه بود ومراسم روضه بود تا حدود ساعت دو شب طول کشید.. اگه باورم نداری میتونم فردا ببرمت همونجا و از متواری های اونجا سوال کنی!

_آهان.. به فرض که اونجا بودی و تا اون ساعتم طول کشید..پس چرا عماد اومد اونجا تورو ندید وپیدات نکرد؟ چرا الان برگشتی؟ به ساعت نگاه کردی؟ ساعت چنده؟

_دید بخدا دید.. پیدام کرد.. توکه نمیذاری من حرف بزنم.. اونی که باهاش برگشتمم عماد بود.. باورنمیکنی زنگ بزن ازخودش سوال کن

باگریه ادامه دادم:
_اما ای کاش هیچوقت پیدام نمیکرد.. ای کاش منه احمق رو نمیدید بهار.. من باعث شد دعوا کنه و کتکش بزنن..

من خاک برسر باعث شدم کتک بخوره و بیهوشش کنن.. خدامنو مرگ بده که چیزی جز دردسر و عذاب واسه هیچکدومتون ندارم!
_یعنی چی؟ چی میگی تو؟

چرا دعواش شد؟ واسه چی بیهوش شد؟
_من.. باعث.. شدم.. عماد.. بااونا.. اونا.. دعواش.. بشه!

اونقدر گریه کرده بودم که به سکسکه افتاده بودم و بهار متوجه حال بدم شد..
دستمو گرفت و به طرف کاناپه کشوندم وگفت:

_خیلی خب آروم باش.. گریه نکن.. اینجوری نمیخوام حرف بزنی!
یه لیوان آب واسم ریخت، دستم داد و ادامه داد:
_یه کم آب بخور آروم بشی بعد تعریف کن!

به حرفش گوش دادم و یه کم آب خوردم اما گریه ام بند نمیومد..
نشستم همه ی ماجرا رو واسش تعریف کردم..

از جداشدنمون وخداحافظی همیشگمون جلوی عزیز تا وقتی که جلوی در پیاده ام کرد..
کلافه چنگی به موهاش زد وگفت:

_ببین با این احمق بازی و کار های بچه گونت چیکارا میکنی‌؟!
حالا عماد حالش چطور بود‌؟ وقتی رفت حالش بهتر شده بود؟

_خوب بود اما مطمئنم دستش دوباره یه چیزیش شده بود چون تموم مدت صورتش از درد جمع شده بود و نمیتونست دستش رو تکون بده.. کنار پیشونیش هم زخم بود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لمیا
لمیا
1 سال قبل

بابا چیه تو هر پارت باید نصفش گریه گلاویژ باشه!!!!!😶

Tamana
Tamana
1 سال قبل

ولی موقعیت خوبی بود واسه آشتی
چرا ریدع شد توش؟😐🤔👩🏻‍🦯

Sarina
Sarina
1 سال قبل

دیگه عمرا بخونمش واقعا شورشو در آورده😐👩🏻‍🦯

نیلو
نیلو
1 سال قبل

گلاویژ اول زیاد گریه میکرد ولی اینطوری نبود بجای ک عماد پشیمون بشه این گوزو خودشو با گریه و حال بد و متورم چشاش کشت حداقل هیجانش بیشتر بشه مثلا گلاویژ کور بشه😂بخاطر گریه بگو تو ک جنبه اینو نداری ولش کنی اون حرفای قلمبه سلمبه چی بود زدی ب عماد😂😂بخدا الان قشنگ نویسنده ها بازی میکنن با شخصیتای رمانا من هرچی فک میکنم نمیگنجه تو سرم بخاطر ی کتک ک عماد خورد گلاویژ اینقد تحقیر بشه اینم هی گریه کنه بگه گوه خوردم خیلی مسخره شده این رمان👎🏻😐

Hani
Hani
1 سال قبل

چند پارت دیگه مونده تا تموم بشه نویسنده رمان؟

یاس
یاس
1 سال قبل

از پارت 50 به بعدش مزخرفه

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

ای کاش اون اراذل عماد را به رب گوجه تبدیل کرده بودند

گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

اوایل جز رمان های محبوبم بود ک برای ساعتش که بیاد لحظه شماری میکردم ولی الان ترجیح میدم نخونمش اخه گلاویژ چرا بعد این همه توهینی ک بهش شده برای ی کتک خوردن ساده عماد اینطور میکنه اخه کمت نبود اون همه نسبتایی ک بهت چسبوند من جاش بودم کمک اون ارازل میزدمش 😅😑

Hadis
Hadis
1 سال قبل

پارت بعدی
تا یه هفته گلا افسره بود عمادم عزیزش حال خراب عمادو دید سرزنشش کرد و تمام …
تا پارت بعد فعلا

Hadis
Hadis
1 سال قبل

الان داره گوه رمانو در میاره
چرا یه حرکتی چیزی نمیزنی داری میرینی تو اصبامون اصکی میری رو مخمون

آنیسا
آنیسا
1 سال قبل

نمیخوان اینا اشتی کنن
بسه دیگه
بخوای اینطور پیش بری ک ۱۰ تا فصل میشع🚫🚫

hana
hana
1 سال قبل

لعنت چرا اینقدر طولانی شده این رمان چرت شد باید الان آشتی میکردن

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x