رمان گلاویژ پارت 135

5
(1)

 

گوشی روقطع کرد و روبه من گفت:
_به نظرت چیکارکنم؟ چه خاکی باید توسرم کنم؟ چطوری راضیش کنم به حرف هام گوش کنه؟

بی توجه به سوالش باصدایی که از ته چاه درمیومد گفتم:
_عماد بود؟
_اوهوم.. چطور؟
_ص.. صحرا… همون.. همون عشقش اونجاست؟

انگار خودشم تازه متوجه ‌شده بود که جلوی من حرف زده و یا بهتره بگم گند زده!
یه کم مکث کرد و با تعلل طولانی گفت:
_نه بابا.. صحراکجا بود؟ من گفتم صحرا؟

_رابطه ی من وعماد تموم شده! لازم نیست مخفی کنی! خودم شنیدم که صحرا اونجاست!
_ای بابا.. اصلا اونجاهم باشه.. چی میشه مگه؟

دختر عمه اشه.. قرار نیست بخاطر گذشته رابطه ها تا ابد قطع بشه که!
گذشته ها توی همون گذشته مونده وتموم شده! مهم اینه که اون خانوم شوهر داره انتخابش یکی دیگه بوده وتمام!

الانم شنیدن عماد تصادف کرده رفتن عیادت!
بدنم.. دست هام.. حتی صدام میلرزید.. از همشون باتموم وجودم متنفر بودم..
_هوم… خوبه.. موفق باشن.. بهتره بهشون فکرکنم!

_اره.. آفرین.. بهتره کلا یه مدت به عماد فکرنکنی.. واسه خودت وآرامشت خوبه! اما گلاویژ توروخدا کمکم کن من با بهار چیکارکنم؟ چطوری راضیش کنم باهام حرف بزنه

حالم خوب نبود.. زنگ عماد تموم وجودمو بهم ریخته بود..
درحالی که چشم هام سیاهی میرفت ازجام بلند شدم وگفتم؛
_نمیدونم.. واقعا نمیدونم…

_گلاویژ؟؟؟ نگو که میخوای اجازه بدی بهار به تصمیم مسخره اش ادامه بده!
رضا چی میگفت؟ چرا گوش هام سنگین شده وفقط چشمام لب زدن هاشو میدید…

اومد نزدیکم و باصدایی که شبیه به ناله بود گفت:
_تو باورم کردی؟ درکم میکنی مگه نه؟
_هان؟ من؟ آهان.. آره … آره .. باور کردم…

_پس ازت خواهش میکنم کمکم کن گلاویژ من در مقابل دیونه بازی های بهار خیلی ناتوان و تنهام…
نگاهم به صورت رضا بود اما توی ذهنم داشتم تصور میکردم…

الان صحرا اونجا داره چیکارمیکنه؟ یعنی الان تواتاق عماده؟ نکنه دوباره باهم باشن؟ خب چرا نباشن؟ هرچی باشه عماد یه پسر مجرده و صحرا هم یه زن مطلقه…

وای نه.. صحرا نه.. خدایا قلبم تیر میکشه!
باتکون خورد دست رضا جلوی صورتم پلک زدم و از فکر بیرون اومدم..
_کجایی؟ اصلا شنیدی چی گفتم؟

_اووممم.. آره شنیدم.. (دروغ گفتم.. هیچی نشنیده بودم) ببین میگم نظرت چیه من الان برم وفردا بیام راجع بهش حرف بزنیم؟ فردا یه کاریش میکنیم دیگه!

_حالت خوبه گلاویژ؟؟؟؟
خوب نبودم.. حتی داغون هم بودم…
_آره.. آره.. من خوبم.. فردا میام وباهم حرف میزنیم.. فعلا باید برم.. خداحافظ

باقدم های بلند به طرف در رفتم که رضا پرید جلوم و با تعجب گفت؛
_چت شد یه دفعه؟ نکنه بخاطر اون تلفن ناراحت شدی؟

بادیدن صورت متعجب رضا باخودم گفتم واقعا حدس زدن حالم اونقدر سخت وپچیده هست که این همه تعجب کنه؟؟؟
دلم میخواست اگه تو راجع به بهار

همچین چیزی بشنوی یا بفهمی عکس العملت چیه؟ همینقدر راحت و پر تعجب از کنارش رد میشی؟ اما زبون به دهن گرفتم وفقط گفتم:

_بعضی وقت ها اونقدر ازشما مردها تعجب میکنم که دلم میخواد قدرتش رو داشتم همتون رو یک شبه نیست نابود کنم! واقعا شماها به عشق وعلاقه اعتقادی دارید؟

_چرا اینجوری شدی تو؟ مگه من چی گفتم؟ گناه من چیه دخترعمه ی دوستم رفته خونشون؟ من این وسط چه گناهی دارم میشه بگی؟

_شما گناهی نداری و فقط این همه تعجب حرصم رو درآورد.. میشه از جلوی در بری کنار و اجازه بدی من برم؟
با ناراحتی وغم وصدایی که دلم براش سوخت گفت:

_فکرکردم اومدی تا کمکم کنی… فکرمیکردم میتونم روکمکت حساب کنم!
_هنوزم میتونی فکرکنی.. فردا میام باهم درباره اش حرف میزنیم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الی
الی
1 سال قبل

رمان گلاویژ خیلی خوبه و قسمت های عاشقانه‌ش خیلی ادم رو جذب میکنه و غمگینش ادمو تحت تاثیر قرار میده واین نشان از توانایی نویسنده است و واقعا تبریک میگم به این استعداد
ولی ای کاش یکم زیادتر میشد و هر پارت خیلی زود تموم میشه و شما هر روز یک پارت میزاری اینطوری خیییلی کمه و جذابیت رمان از دست داده میشه ای کاش بصورتpdfمیشد و اینطوری بهترتر میشد ولی به هر حال رمان جذاب باحالیه
دم نویسنده گرم

نینی
نینی
1 سال قبل

چرررررررررررررررت

بی تام
بی تام
1 سال قبل

چرند اندر چرند
مارو………… فرض کرده نویسنده

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

اون از گلاویژ بیچاره این هم از رضا ی بدبخت

به قول حشمت فردوس ای بپکی روزگار

Farzaneh
Farzaneh
1 سال قبل

چ سست عنصر😑😒

Ssss
Ssss
1 سال قبل

سلام،خدافظ….چقد کم☹️

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x