مردی که انگار راننده تاکسی داخل ترمینال بود و پشت یکی از بوته ها خوابیده بود و من خنگ متوجهش نشده بودم از جاش بلند شد و من هم که توی حال وهوای خودم بودم بادیدن یه دفعه ایش ترسیده تکونی خوردم و گفتم:
_وای.. معذرت میخوام آقا.. متوجه شما نشدم.. ببخشید مزاحم خوابتون شدم..
الان میرم یه جای دیگه .. بازم ببخشید..
ازجام بلند شدم و چمدونم رو برداشتم…
_خواب نبودم باباجان.. داشتم استراحت میکردم و ناخواسته حرف هاتو شنیدم!
باخجالت سرومو پایین انداختم وگفتم:
_بااجازتون… به ادامه ی استراحتتون برسید!
چندقدم برداشتم که صداشو شنیدم..
_صبرکن دختر.. گوشیت رو جاگذاشتی!
برگشتم و به گوشیم چنگ زدم و تشکری کردم…
با ترحم نگاهم کرد و گفت:
_اینجا غریبی بابا؟
سرمو به نشونه ی نفی تکون دادم و گفتم؛
_نه پدرجان.. اینجا زادگاه منه…
_از چیزی میترسی؟ کسی اذیتت میکنه؟ من هم جای بابات.. میتونی به این پیرمرد اعتماد کنی واگر کمکی ازم ساخته اس دریغ نمیکنم!
یه لحظه ازش ترسیدم.. سنش بالای ۷۰ بود اما گلاویژ ترسو همیشه دلیلی واسه ترسش داشت!
اما وقتی بلند شد و دیدم که برای راه رفتن از عصا کمک میگیره یه کم آروم شدم!
_شما راننده تاکسی اینجا هستید؟
_آره بابا… چه کنم برای مخارج دانشگاه دخترام باید کار کنم!
_خداحفظتون کنه! میشه خواهش کنم من رو به نزدیک ترین مسافر خونه برسونید؟
_اره دخترم.. برگشت و به طرف پراید زرد رنگ تاکسی اشاره کرد وگفت؛
_اون ماشین منه.. برو سوارشو بابا.. می برمت!
رفتم سوار شدم و خداروشکر ترسم بی دلیل بود و به مرد باخدایی برخورده بودم و منو به هتلی که به قول خودش قیمتش از مسافر خونه هم ارزون تر بود رسوند و شماره اش هم داد وگفت هروقت ماشین احتیاج داشتی در خدمتم!
خلاصه رفتم ازهمون هتل واسه یک هفته اتاق گرفتم و درهارو چند قفله کردم و بعداز عوض کردن لباس هام همین که روی تخت دراز کشیدم دوباره خوابم برد
باکابوس وحشتناک ازخواب پریدم.. به ساعت نگاه کردم.. چهار بعداز ظهر بود.. پیام هام واسه محسن ارسال شده بود و با فکراینکه گوشیشو روشن کرده بهش زنگ زدم اما بازم خاموش بود!
انگار چاره ای جز رفتن به اون محله و خونه ی نفرین شده نداشتم…
محسن موش وگربه بازیش گرفته بود و من برای نابودیش ثانیه هارو می شمردم و وقت برای بازی های کثیفش نداشتم..
پیام ها و تماس های بهار و رضا روی صفحه ی گوشیشم که تعدادشون به مثبت 99 رسیده بودن رو نادیده گرفتم و بلند شدم و آماده ی رفتن به اون خراب شده شدم!
فقط کیفمو برداشتم و باهمون لباس های صبحم راهی شدم…
در اتاق رو باز کردم و همین که پامو بیرون گذاشتم بایک نفر برخورد کردم و سینه به سینه شدم…
سرمو بلندکردم تا ازش معذرت خواهی کنم که با دیدن رضا درست روبه روم، روح از تنم پرکشید.
تموم بدنم سست شد و حتی مغزم گز گز میکرد..
ناباور به رضا نگاه کردم که بهارهم اومد و شوکه تر بهشون زل زدم…
این ها چطوری تونسته بودن منه خاک بر سر رو پیدا کنن!
_ش.. شما؟ ای.. اینجا؟ اینجا چیکار میکنید؟ چط.. چطور منو پیدام کردین؟
قبل از اینکه رضا حرفی بزنه با سیلی محکمی که بهار زیرگوشم خوابوند چشمام جرقه زد و یه لحظه گیج شدم…
دستمو روی جای سیلیش گذاشتم و ناباور بهش نگاه کردم…
_اینو زدم تا یادت نره خواهر بزرگ تر داری و حق نداری همینطوری سرتو بندازی پایین و هر گورستونی که دلت بخواد بری!
اومدم حرف بزنم که سیلی دوم هم محکم تر اونطرف صورتم، همونجایی که نوازش عماد زخمش کرده بود، کوبیده شد واین بار آخ ظریفی بین لب هام خارج شد…
_اینم زدم تا جایگاهتو به یاد بیاری و بفهمی تو خدانیستی واسه زندگی آدم ها تصمیم بگیری! حالا اون آدم میخواد مجرم باشه، خطاکار باشه و هر حرومزاده ای که میخواد باشه!
این خراب شده قانون داره و قانون خودش میدونه با آدم هایی مثل اون حرومزاده چیکار کنه و نیازی به کمک جنابعالی نداره که یاغی بشی و بیوفتی تواین شهرها دنبالش و نقشه قتل اون که نه!!! چون تو عرضه این غلط هارو نداری، بلکه نقشه قتل خودتو بکشی!
اومد سیلی سوم رو بزنه که رضا دستشو توهوا گرفت و با عصبانیت گفت:
_بسه بهار! داری چیکار میکنی؟ اون همه شهر رو به هم ریختی و تموم مدت بی وقفه گریه کردی تا پیداش کنی و بگیری کتکش بزنی؟ بکش دستتو بیینم به اندازه کافی صبرم لب ریز شده، دیگه از حد نگذرون!
باگریه گفتم؛
_بذار بزنه آقا رضا.. اگه اینطوری آروم میشه توروخدا جلوشو نگیر!
رضا بادلخوری نگاهم کرد و درجواب حرفم گفت:
_واسه آروم شدن که من هم الان جفتتون رو زیربار کتک میگیرفتم!
این چه کاری بود کردی دختر؟ اگه راننده آژانس آمارتو نمیداد و نمیفهمیدم میخوای چیکار کنی بابد پشت کدوم میله و کدوم زندون پیدات میکردیم؟
من فکرمیکردم بزرگ شدی، عاقل شدی! اما توهنوزم یه بچه ای که هیچوقت قصد بزرگ شدن نداره!
نا امیدم کردی… واقعا انتظار این کارهارو ازتو نداشتم!
بهار که انگار به غیرتش برخورده بود میون حرف رضا پرید وگفت؛
_خیلی خب بسه دیگه! میشه منو با گلاویژ تنها بذاری؟!
نگاه حرصی به بهار انداخت و با اشاره دست گفت بریم داخل اتاق و بدون حرف خودش راه خروجی رو پیش گرفت!
بهار عصبی کلید اتاق که هنوزم توی دستم بود رو از دستم کشید ودر رو باز کرد و به بازوم چنگ زد و دنبال خودش کشیدم توی اتاق!
_میدونی با من چیکار کردی؟ میدونی چقدر عذابم دادی نادون؟ میدونی تا پیدات کردم چندصدهزار دفعه مردم و زنده شدم؟ هان؟ میدونی من تواین مدت چی کشیدم؟ اندازه ده سال پیرم کردی دختره ی گاو!
اونجوری بر وبر به من نگاه نکن گلاویژ اونقدر عصبی هستم که جونتو ازت بگیرم!!
بی طاقت زدم زیر گریه و باگریه گفتم:
_گرفت آجی.. جونمو گرفت.. بخدا گلاویژ دیگه جون نداره!
_توبیجا کردی! بخاطر اون عماد بیشرف و پست فطرت میخوای جون نداشته باشی خب نداشته باش به درک! چون اون جون ارزشی هم واسه بودن نداره!
کسی که با دیدن چندتا دونه عکس گوه میزنه به هرچی عشق وعاشقی و رفاقت چندساله با داداشش رو نابود میکنه اصلا ارزشش رو داره که اومدی دستتو به خون آلوده کنی؟
_من بخاطر عماد این کارو نکردم بهار… بخاطر خودم.. بخاطر عذابی که تموم عمرم همراهم بود اومدم اینجا…
بهت نگفتم و یواشکی اومدم چون میدونستم مانعم میشی ونمیذاری به تموم کابوس هام خاتمه بدم! اون تاوقتی که زنده اس نمیذاره زندگی کتم
توجای من نیستی بهار… مشتمو روی قلبم کوبیدم وبا هق هق ادامه دادم؛
_تو توی این قلب بی صاحب نیستی بهار!
تو نمیتونی بفهمی بهارررر… قلبم داره میسوزه..
یه دفعه کشیده شدم توی بغلش و بلندتر ازمن به گریه افتاد…
_میفهمم خواهریم.. حال قلبتو با سلول به سلول تنم میفهمم عزیزدلم….
اما این راهش نیست.. بااین کار خودتم به کشتن میدی!
ازش جدا شدم و دست هامو دوطرف صورتش قاب کردم و با همون گریه گفتم:
_راضیم آجی من به من مرگم راضیم…. بعداز اون آبرو ریزی زندگی رو میخوام چیکار؟
_حرف بیخود نزن… کدوم آبرو ریزی؟ اگه بچه بازی هاتو کنار میذاشتی و این شوک رو به هممون نمیدادی همون دیروز میرفتیم اعاده حیثیت میکردیم وپدرشو درمیاوردن!
باغم روی تخت نشستم و قطره اشکم روی لباسم چکید…
_اعاده حیثیت میخوام واسه چی؟ وقتی تموم زندگیم رو ازم گرفت؟
عشقمو ازم گرفت… حیثیت میخوام واسه چی وقتی عشقم ازم متنفرشد؟
_اتفاقا حیثیت و ثابت کردن پاک بودنت از هرچیزی تواین دنیا مهمتره!
اولش اون حرومی به جرم جعل عکس و پخش کردن عکس های محرمانه رو میندازم زندون بعدش به اصلی ترین کاری ممکن میرسم…
خداروشکر علم اونقدر پیشرفت کرده که با مدرک و پزشکی قانونی ثابت کنه تو از گل هم پاک تری!
اونوقت میرم گل بودنت رو میکوبونم توصورت اون یارو عماد آشغال تا بدونه هرزه و خراب همه کس وکارشه!
کُره پارت بنه
کاش روزی دوتا پارت میذاشتین
شبا قبل خواب فکر پارت بعدی دیوونم میکنه😂
دستم به عماد برسه فقط
😂
رمان قشنگیه
فقط بعضی جا ها ارزش هارو پایین آورده
کجاهاش دقیقا؟
همین ک ارزش زن رو انقدر پایین اومده
گلاویژ اگه خودش یه شخصیت منسجم داشت باز اوضاع بهتر بود
به نظرم ارزشش خیلی بیشتر از اینه ک اولا دل به همچین مردی ببنده و دوما بره تو این روابط دوروزه ک تهش معلوم نیست چیه
وقتی تمام ملاک ها ظاهر یه مرد شده چیز دیگه ای نمیشه انتظار داشت و اینکه یه زن خیلی وجودش ارزشمند تر از این حرفاست🙂
اوووو😐
صحیح😑
سخت نگیر شما😂
بله حتما 😶………..
عجب👻
اینجا کشتارگاهه؟ 😂
یکی میخواد گلاویژ بکشه
یکی به خون محسن تشنس
یکی هم میخواد عمادو کلا از رو زمین محو کنه😂😂
اابته به جز القابی که به عماد ربط دادن😂😂 ایول دارین خدایی
وای خدا من جر خودم تا متنت رو خوندم😂🤣
منم میام برم کمک گلاویژ😂🤣
وای خدا این رمان یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم❤️🙃
واقعا عماد فازش چیه؟! خب آدم حسابی خودت به گلاویژ اون حرفارو زدی و بهش دلگرمی دادی بعد خودت گند زدی به همه چیز😐
خدایا به این جور پسرا عقلی اطا کن😂🤞
میشه بدونم نویسنده کی هست؟!🙂
من درد گلاویژ و میفهم،میفهم عشقت ازت متنفر بشه یعنی چی😭
اره خیلی خیلی بده امیدوارم هیچکس عشقش اینجوری نشه
آخی عزیزم💔
دار جالب میشه
حالاکه عماد با گلاویژ کات کردن سولومون برگشت عجیب نیست من فکر میکنم دستش با محسن تویه کاسه هست
😂😂😂😂
ماشالا نویسنده💪👍
اینا رو تو روقرآن ببین😂😂😂بابا کم حرصو جوش بخورررین
بعدم آخرش به عماد ثابت میشه و محسن گیر پلیسا میوفته و .. کم بپرین ب مردا گنا درن خودایی😂😂🤸🏻♀️
منم همش حرص و جوش میخورم مامانم اسمم رو گذاشته کتری 😐😂
اینجوری که تو پیشبینی کردی که میشه مثل فیلم ایرانی ها😂
من هر فیلمی که میبینم تا آخر میفهمم چه اتفاقی میوفته😂
اسم خوبی گذاشته روت😂😂😂🥲
عاره خو والا .همه رمانا عاشقونه همی تهشون میشع
دقیقا منم بخدا😂😂😂😂
ادمین چرا کامنتای من ثبت نمشه؟
نیست چیزی همه ثبت شدن
🥲
هیچکس تو این دنیا صاف و ساده نیست
همه خوب و بدشونو دارن آدمای بد هم ناراحت
و غمگین میشن دلشون میشکنن ✨💔آدمای خوب هم گاهی بد میشن هر کس واسه کاری ک انجام میدن ی دلیلی دارن هیچکس خالص نیست همه رنگ عوض میکنن🙃⚡️
.
.
#Bad_boy
درسته اما بعضی هاشون انگار زبون ندارن چون هیچی نمیگن و آدم مجبور به تصمیم گیری های اشتباهی میشه! اگر هم کسی کاری میکنه باید دلیلش رو بگه و من این مورد رو جزو واجبات میدونم در بین رابطه ها!
🤐👣
تف به این مردا که هر گوهی مبخوان میخورن ولی اگه بقیه کاری کردن اینطوری میخوان غیرتی بازی در بیارن
آره واقعا
وقتی یکی بهشون دلبسته میشه بهش ضربه میزنن و میذارن میرن
حتی مسیولیت گندکاری هاشونم قبول نمی کنن
خدا کنه تو این جمع ازین دسته افراد نباشه
نه دختری که ساده باشه
نه پسری که ضربه بزنه و بره
چرا همیشه مردا رو بد میبینیم من خودم داستان دارم با یه دختری دوست بودم اسمش ماندانا بود…
همش حرف از عشق و عاشقی میزدو…
من پسری نبودم که دنبال دخترا بیوفتم اون خودش بهم پیشنهاد دوستی داد منم قبول کردم
بعد ی مدتی یکی از رفیقام گف رلت با یکی دیگه رله منم هچی نگفتم بعد همون پسره ک باهاش دوست بودو دیدم اتفاقا ینی شانسمه دیگ گف من امروز با دوس دخترم قرار دارم تو فلان کافه و اینا….
منم همون ساعت رفتم کافه دیدم دختره اونجا نشسته بود با پسره حرف میزد همینجوری خنثی رفتم کنار میزشون بدون حرف به دختره نگاه کردم رنگش قشنگ سیاه شد بعد از چند لحظه رفتم …
خیانت میکرد
بعدش ی عالمه وویس و گریه و پیام ک منو ببخش….
درسته
دخترا ام خیلی وقتا به پسرا آسیب میزنن
اینا همش به خاطر اینه که هیچ وقت خودمونو جای طرف مقابل نمی ذاریم
همیشه حق به خودمون میدیم
آخه چقدر بد 💔😢
خیلی بده اینجوری ک یکی بازیت بده
من نمی دونم چند سالته ولی به تو می گم خودتو وارد این جور روابط نکن چون آسیب می بینی چون رابطه ها یه جورایی وابستگی ایجاد می کنه و اگر حالا به هر دلیلی رابطه تون خراب بشه و نتونی ببینیش آسیب می بینی در کل تا زمانی که مطمئن نشدی قلب تو وسط نذار هیچ وقت
خیلی بده خودم کشیدم
من که اصلا دوست پسر ندارم و خوشم هم از ضربه زدن و اذیت کردن کسی نمیاد
وای آره منم انقدر بدم میاد از این مردا 😒
آرزو میکنم از ریشه خشک بشن😂
به روز کار خودت بهشون میوفته
حداقل یه دو سه تا دور و برت نگه دار😂😂😂
بچه ها میدونم اینجا جای درددل نیست اما چون رمان یکم عاشقانه است گفتم از شما بپرسم :من یکی رو دوست دارم خیلی زیاد اما اون نه حالا هم فهمیدم دختر مثلا خوبی که مثلا دوستم بود رفته باهم ریختن رو هم و دوست شدن ولی دختره
اون پسر رو داره قربانی نامزدی بهم خورده خودش میکنه بنظرتون چیکار کنم ؟ نامرد حتی جواب تلفن ام رو هم نمیده که بهش بگم اون دختر داره بازیش میده . چیکار کنم من؟💔😭
وقتی حسی بت نداره چرا میری خودتو قاطی میکنی؟اون میدونه تو میخوایش؟باهاشچه نسبتی داری یعنی منظورم فامیلین یا….؟
برا همینه رل نمیزنم همه دخترا ریخته سرم:}
حالا انقد خودتو تحویل نگیر اونم اوایل بهم حس داشت خودم زدم تو پرش نسبت فامیلی هم نداریم داخل یه کلاس شعر هستیم سه نفرمون
ای بابا
تف تو این زندگی
بهش یه اشاره هایی بکن
ولی اگه خیلی خودتو به آب و آتیش بزنی فکر میکنن به خاطر خودته
دخالت کنی باوجود همه دلسوزی هات بازم کسی که آخر سر بد میشه تویی💔
اشاره ؟ من ازش خواستگاری کردم💔
اره راست میگی اگه بهش بگم آدم بده میشم ولی دلم نمیاد خم به ابروش بیاد😔
ای بابا
چی کشیدی تو…😢
با اینکه خیلی اذیت شدی ولی مطمین باش یکی بهتر از اون سر راهت قرار میگیره
یه روز خودش میفهمه که چقد بدون تو ضرر کرده
اگه بگی باور نمیکنه چون فک می کنه دروغ میگی ب درککککک بزار گولش بزنه😂
عاشق افکار تو هستما قشنگ میزنی نابود میکنی 😂
بنظرم کاریش نداشت باشه آدمی ک لیاقت خوبی کردن نداره بزار آتیشی ک بقیه براش درست میکنن بسوزه توش
من این جور موقع ها فال حافظ می گیرم یا استخاره با قرآن بکن یا از معصومین فال حافظ هم اگه از ته دل باشه جواب میده مخصوصاً اگه طرف نماز صبح باشه
همین جوری هم که بقیه گفتند شاید بهتر باشه خودتو درگیر نکنی چون بعضی آدم ها باید بخوره تو پرشون درس عبرت بگیرند فقط کاش. بیش تر توضیح می دادید که اون دختر وپسر چه کاره شما هستند یا فکر می کنید چرا اون پسر نباید جواب تلفن شما را بگه کاش بهتر توضیح می دادید
🥺🥺🥺
در واقع عماد به خاطر تجربه تلخ قبلی اش به خاطر شکست عشقی که قبلاً خورده نتونست به گلاویژ اعتماد کنه به حرف هاش گوش کنه از طرفی مشخص نیست که اون محسن چی به عماد گفته که این طور به هم ریخته خدا می دونه محسن چی کرده هر چند که عماد نباید زود قضاوت می کرد راستی اگه گلاویژ واقعا بهش تجاوز شد بود چی بیچاره قربانی های تجاوز خیلی دلم می سوزد براشون
من کساییو تو زندگیم داشتم که یه ثانیه فکر نبودنشون اشکمو در میاورد همون آدما الان واسم فرقی با یه غریبه ندارن فقط میدونم که یه زمانی میشناختمشون؛🖤🙃؛؛واقعی دوسشون داشتم و کلی خاطره باهاشون داشتم ولی دیگه واسم هیچ اهمیتی نداره که کجان و پیش کین و چیکار میکنن و باید اعتراف کنم که دیگه دوسشون ندارم و نیازی هم به بودنشون ندارم؛؛؛؛🙂🤘
#Bad_boy
آخی😢
کاملا باهات موافقم
اونا لیاقتت رو نداشتن💔