برگشتیم خونه و بهار به زور منو فرستاد حموم و توی اون فاصله لباس هامو ازچمدون درآورده و توی کمدم چیده بود…
مادرانه موهامو سشوار کشید و قرص آرام بخش بهم داد تا استراحت کنم..
دلم نمیخواست بخوابم اما قرص ها قوی تراز مقاومت من بودن و نفهمیدم کی خوابم برد.. وقتی چشم هامو باز کردم ساعت 9شب بود..
اومدم از اتاق برم بیرون که باشنیدن صدای رضا سرجام خشکم زد..
_من باورکردم اما باور من وتو افتضاح به بار اومده رو درست نمیکنه بهار جان.. عماد هیچ جوره حاضر نیست حتی اسم گلاویژ رو بشنونه.. حتی اگر واقعی نبودن عکس ها رو ثابت کنیم بازهم چیزی عوض نمیشه وعماد سکوت ودروغی که گفتین از ذهنش پاک نمیشه!
گذشته ی عماد رو که میدونی.. میدونی بخاطر دروغ وپنهان کاری چه ضربه ای خورده و چه روزهای سختی رو گذرونده…! ای کاش ازهمون اول حقیقت رو بهش میگفتین!
بهار_ به درک میخوام صدسال سیاه باور نکنه.. من دیگه جنازه ی گلاویژ رو هم روی دوش عماد نمیندازم..
مرتیکه پوفیوز توی چشمام نگاه کردو بدترین حرف هارو به گلاویژ زد.. والا بخدا شمر هم اگر بود اون انگ هارو به دختر پاکی مثل گلاویژ نمی چسبوند!
همه وجودم میلرزید.. سرم گنگ بود ودست وپاهام سست شده بود.. همونجا کنار در روی زمین نشستم و بیصدا اشک ریختم…
عماد اون عکس هارو باور کرده بود..
دیگه هیچوقت منو نمیخواد..
خدایا بدون عماد.. بدون دوست داشتنش چطوری زندگی کنم.. خدایا کمکم کن.. من بدون اون نامرد میمیرم ای خداااا…
داشتم گریه میکردم که در اتاقم بازشد وبهار متوجهم شد…
_گلاویژ؟ بیدار شدی؟ اینجا چیکار میکنی عزیزم؟ حالت خوبه؟
برق رو روشن کرد و دیدن صورت خیس از اشکم شوکه شد..
کنارم نشست و با نگرانی پرسید:
_چی شده قربونت برم؟ چرا گریه میکنی؟ بازم خواب بد دیدی؟ دِ حرف بزن جون به سرم کردی دختر…
با هق هق گفتم:
_من عماد چیکار کنم؟ بدون اون چطوری زندگی کنم بهار چطوری؟
_آروم باش گلا.. توهنوز جوونی خیلی راه مونده تا عشق واقعی رو تجربه کنی و به خوشبختی برسی.. اون عوضی ارزش اشک هاتو داره آخه؟
_نمیخوام من خوشبختی رو بدون عماد نمیخوامممم بهار…
_خیلی خب آروم باش… درست میشه عزیزم.. بسپر دست زمان، یه کم زمان بگذره هم عماد آروم میشه هم تو خودتو ثابت میکنی..
باگریه که چیزی درست نمیشه اخه عزیزمن.. اینجوری فقط خودتو ازبین می بری و توانی واست نمیمونه.. توباید قوی باشی تابتونی عمادو متوجه اشتباهش کنی..
تقه اس به دز اتاق خورد و پشت بندش صدای نگران رضا از پشت در شنیده شد..
_چیزی شده دخترا؟ مشکلی پیش اومده..
اشک هامو پس زدم و پاهام رو توسینه جمع کردم و سعی کردم خودمو جمع کنم.
_برو بیرون بهار نذار رضا تواین حال منو ببینه.. بعدا حرف میزنیم..
بهار همزمان که نگاهش به من بود، صداشو یه کوچولو بلند کرد و خطاب به رضا گفت:
_چیزی نیست عزیزم صبرکن الان میام..
و پشت بندش من رو مخاطب قرار داد وادامه داد:
_پاشو خودتو جمع کن.. اصلا دلم نمیخواد واسه یه آدم بی لیاقت اینجوری خودتو هلاک کنی!
ازجاش بلندشد و رفت بیرون..
یه کم دیگه گریه کردم و برگشتم تو رتخوابم.. انگار تنها راه نجات از فکر وخیال فقط وفقط قرص های خواب آور بود وبس…
اومدم قرص خواب رو از کشوی پاتختی بردارم که بهار دوباره برگشت توی اتاق و بادیدن جعبه ی قرص توی دستم، فکراشتباه کرد…
_چیکار داری میکنی؟ هان؟ دیونه شدی؟
من هم چون انتظار اومدن و صدای بلند وترسیده بهار رو نداشتم، ترسیده تکونی خوردم و باچشم های گرد شده نگاهش کردم…
اومد نزدیکم و بلندتر ادامه داد:
_داشتی چه غلطی میکردی؟
هنگ کرده پرسیدم:
_چته؟ آروم باش الان رضا میشنوه فکر اشتباه میکنه!
_میخوای بخاطر اون مرتیکه بی همه چیز خودتو بکشی ومنو بدبخت کنی آره؟ گلاویژ منو دیونه نکنا.. یه کاری نکن برم اون عوضی رو زنده زنده دفن کنم…
با حرف ها وحرکت های بهار بی اراده خنده ام گرفت…
بادیدن لب های به خنده کش اومده ی من چشم های درشتش گرد ترشد و میون عصبانیت گفت:
_بفرما همینم مونده بود دختره دیونه شد!
باصدای بلند زدم زیرخنده و میون خنده گفتم:
_بخدا که عاشق همین دیونه بازی هاتم..
_درد بی درمون.. به چی میخندی؟ هان؟
باهمون خنده گفتم:
_هیس بابا آبرومو جلو شوهرت بردی دیونه!
_شوهرکجا بود؟ رضا رفته.. میخواستی چیکارکنی؟ هان؟
_هیچی بخدا میخواستم یه دونه قرص بردارم بخوابم..
_الکی؟ پس چرا منو میترسونی وهیچی نمیگی؟ هان؟
_خب اگه یه ذره بین حرفات نفس میکشیدی و مهلت میدادی منم حرف بزنم، میخواستم بگم!
عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد و یه دونه زد توسرم وگفت:
_زهرمار.. خنده نداره…
باهمون خنده بغلش کردم وگفتم:
_تونبودی من باید چیکار میکردم؟ دیونه بازی های کی میخواست بدترین لحظاتمو شیرین کنه!
_خودت دیونه ای… ترسیدم خب..
ازش جداشدم.. باحسرت آهی کشیدم وگفتم:
_خیلی دوستت دارم.. هیچوقت تنهام نذار..
لبخندی زد و گفت:
_منم دوستت دارم فسقلی.. دیگه نبینم بدون اطلاع من از قرص های آرام بخش استفاده کنی ها! هروقت هرچی خواستی میای ازخودم میگیری! باشه؟
پلک هامو به نشونه ی مثبت روی هم گذاشتم…
_واقعا اون کار رو میکردی؟
_کدوم کار؟
_زنده زنده عماد رو دفنش کنی؟
شماتت بار نگاهم کرد و جواب داد:
_معلومه که میکردم..
سرمو روی شونه اش گذاشتم.. به روبه رو خیره شدم و آهسته لب زدم:
_کاش من هم میتونستم این کار روبکنم.. کاش اونقدر قوی و قدرتمند بودم که نذارم هیچکس اذیتم بکنه!
_حالا من یه حرفی زدم.. والا من هنوز به گردپای شجاعت و دلگنده بودن تو نرسیدم ونخواهم رسید…
صدسال دیگه هم به ذهنم نمیرسه توصورت کسی اسید بریزم و نقشه کشتنش رو بکشم!
بادلخوری نگاهش کردم که خندید وادامه داد:
_خودتو دست کم نگیر پهلوون.. جسارتت قابل ستایشه..
_اون لایق زندگی نیست بهار.. اون همه زندگیمو ازم گرفته و حقش نیست به همین راحتی زندگی کنه!
_البته که نمیکنه.. یعنی نمیذارم که حتی یک روز آب خوش از گلوش پایین بره.. وکیلم واسه پس فردا وقت پزشک قانونی گرفته.. بعداز گرفتن جوابش میتونیم حکم جلب سیار اون مرتیکه رو بگیریم!
_اگه پیداش نکنن چی؟ اگه بفهمه ازش شکایت کردیم و بیاد سروقتمون چی؟ بهار محسن دیونه اس.. اگه زبونم لال بخاطر من به توآسیبی برسونه چی؟ من میمیرم بهار.. بخدا میمیرم..
_اولا مملکت قانون داره دوما فردا که دنبال کارهای قانونیش میوفتیم، از همون دادگاه درخواست کمک و نگهبانی ۲۴ساعته میکنیم.. اونجوری تا پیدابشه توی امنیت کامل هستیم ..
الان بشینید منتظر گند زدن مامان رضا به رابطه رضا و بهار بشید☹️
هعیییی بیچاره رضا
شما از کجا میدونید؟
آخه عزیزم رضا ،😭😭😭پیر خوبیه دلم به حالش می سوزه ،😭😭😭🥺🥺🥺🥺
الحق ک پیر خوبیه🤣🤣🤣
خدایا یعنی نه این عماد عقل داره نه گلا به خاطر ی عوضی عشق قشنگشون به کجا کشیده شد آخه آدم اینقدر منفی باب نویسنده جان
﮼طُ تنها تكرارىكہ، خصتہ كنندہ نيصت.
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😅❤
پسر
ببخشید بچه ها
من چون تازه واردم زیاد چت توی این سایت بلد نیستم
جایی نداره که بشه درست و حسابی چت کرد؟
نه فک نکنم
آها
ممنون🙏
وای الاهی عماد رو سرطان بگیره
امین الله هم صله الله محمد و آله محمد
البته با غلط املایی
😂❤
آمین 🤲
خدا نکنه بدبخت چرا سرطان بگیره
خدا هدایتش کنه ب راه راست ک ب گوه خوردن بیوفته
ادمین جان خووودت فردا عکس عمادم بزار میمیرم تا وقتی خودش بیاد فردا بزاااااااار
واقعا خیلی ناراحت کنندس ک پارتا اینقد کوتاه هستن ما این شکایت رو پیش کی ببریم😭💔
همچنان منتظر پارت بعد😐🤌🏻
گااااد کی فکرشو میکرد عماااااد با اون حرفاش…. این کاراش
هعی زندگی
هعیـ
هعی تر
همچنان هعی
خیلی خودشو دست بالا گرفته پسره… 😐
عوض اینکه چون خودش دروغ شنیده و تنهایی کشیده از گلاویژ حمایت کنه اینکارارو میکنه😏
نمیدونم چرا وقتی بعضی آدما ضربه روحی میبینن بجای اینکه ب کسی صدمه نزنن بدتر میشن
مثل عماد درسته قبلا دروغ شنیده و از دروغ متنفره ولی گلاویژ بهش دورغ نگفته فقط حرفاشو سانسور کرد اونم چون حق داشت فک کنم عماد دلش میخاست عکسارو بیاره بهش نشون بده ک بیا ببین محسن با من چیکار کرده
ماجرا خوب داره پیش میره
ولی خیلی کمه پارت ها
جون به لب میشیم تا پارت بعدی بیاد
آره جدیدن همه رمانا پارتاش کمه نمیدونم چرا اینجوری میکنن
عکس عماد کوووو مگ نگفتی میزاری فاطی
آره گفتم خود عمادم بیاد بعد بزارم
بچه ها میگم چرا از Bad boy هیچ خبری نیس این چن روز
کسی ازش خبری نداره؟؟؟؟
آره
چند وقته نیستش
🤔🤔🤔🤔
اه گندش بزنن این عماد رو 😐
حالا کجاشو دیدی😬
نگو که میخواد بیشتر ازین پسرا رو رو سفید کنه😬
افتخار داره؟
منظورم اینه که میخواد بیشتر ازین آبرو شونو ببره😂
کنایه بود
عالی😍
ولی کم 😐
😉