"پنج پر" پارت 16 - رمان دونی

 

 

اومدم حرف بزنم که آرمین سریع شروع به بوسیدنم کرد

 

هر چقدر هلش میدادم ازم جدا نمیشد

حس میکردم الانه که لبام کنده بشه

وای خدا این با چه اجازه ای داره منو میبوسه

ولی این حس خاصو دوست داشتم میخواستم همراهیش کنم ولی یه چیزی مانع ام میشد

مجبور شدم با تمام زورم هلش بدم

ازم جدا شد

چشماش مثل یه کاسه خون شده بود

 

+  چرا منو بوسیدی؟!با چه اجازه ای؟!

الان اگه عرفان ببینه چه فکری میکنه؟!

پارسا وای خدای من

 

آرمین: گور بابای دوتاشون اگه یه دفعه دیگه اسم اون پسره عرفان بیاری دیگه ضمانت نمیکنم زنده بمونه

 

+  ب ت چ مگه تو چیکاره من هستی هی بهم دستور میدی؟! ربطی به تو نداره

دیگه ام حق نداری بهم دست بزنی یا منو ببوسی

 

آرمین:  توام دیگه این عطر رو به خودت نمیزنی هر وقت من گفتم باید بزنی

 

+  برو گمشو به تو ربطی نداره

من گیر چه آدمایی افتادم

 

آرمین:  الانم میری میگی میخوای با من خونه میای تو ماشین میشینی

 

+  بیا برو ببینم خدا روزی تو جای دیگه حواله کنه

من با تو جایی نمیرم الانم عرفان میرسونم بیمارستان

بعدش میرم خونه

توام با اون دشمنت میری خونه

 

 

آرمین: گفتم که بهت!

مثل اینکه حرف حالیت نمیشه

 

+  بیا برو نمیری من برم

 

آرمین: کوجا میری؟!

 

+  میرم سرویس بهداشتی زنونه

نکنه توام میخوای بیایی؟!

 

خدا لعنتش کنه لبامو الان چیکار کنم، ضایع اس همه میفهمن

از کوجا رژ بیارم

 

باید از بقیه بگیرم

 

 

از یه خانمی رژ گرفتم جاش رفته ولی رژ پاک شه معلوم میشه

 

وحشی ببین چیکار کرده

 

هر جور بود رفتم سر میز دیدم هیچ کی سر میز نبود

 

وا بقیه کوجا بودن؟!

وای نمیتونستم نگاه آرمین کنم من که اینقدر پرو ام ازش خجالت میکشیدم

جرئت نمیکردم ازش سوال بپرسم

خاک بر سرم کارم کوجا کشیده

 

+  اوم چیزه عرفان و پارسا کوجا رفتن؟!

 

آرمین: به تو چه

 

+  جان؟!

 

آرمین: از خودت یاد گرفتم حالا زیاد نپرس برو تو ماشین بشین من بیام

 

+  برو ببینم هی دستور میده میگم من با عرفان اومدم با عرفانم میرم

 

آرمین:   بیا برو تو ماشین الان میام دهن منو وا نکن

 

+ کلیدو بده اژدر

 

 

آرمین:  چی گفتی؟!

 

+   عمه تو بگیر نیفتی

 

کلیدو ازش گرفتم رفتم تو ماشین نشستم

 

پنج دقیقه بعد اونم اومد

 

+  خوب بگو ببینم عرفان کوجاست؟!

 

ماشین روشن کرد یه نگاه بعدی بهم کرد

 

آرمین:   خیلی سنگ آقا عرفان به سینه میزنی شهید نشی

به پارسا پیام دادم برسونتش بیمارستان

 

+   چرا زشت بود نه خداحافظی نه هیچی به هیچی

 

آرمین:  فردام نمیخواد بهش سر بزنی خودم با پارسا میرم

دکترش گفته حالش خیلی بهتر شده

 

+  منم فردا میام الانم منو برسون خونم

4 تا کوچه بالاتر از دانشگاهه

 

آرمین:  تو چرا هی لج میکنی؟!

فردا نمیای بیمارستان من دارم بهت میگم

 

+  تو کی هستی به من دستور میدی؟! هان؟! جواب کار تو رستورانتو میدی

 

یه نیشخند زد گفت تا باشه از این جوابا خیلی خوب بود

 

بهم کارد میزدن خون که چیه همون جای کارد سوراخ نمیشد

چقدر این بنی بشر پروئه

نمیزارم این کارش بی حساب بمونه

دیگه هیچی تو ماشین نگفتیم

فکر کنم آهنگم نداره اصن این اژدر آهنگ گوش میکنه

خوب ما رسیدیم …

 

دیگه اصن حوصله خداحافظی ام نداشتم درو بستم و اومدم بیرون حتی نگاشم نکردم

 

دیدم صدای sms گوشیم اومد نوشته بود…

 

دفعه دیگه خداحافظی و تشکر یادت میدم

فردا میام دنبالت…

 

شماره آرمین بود

تا اومدم پشت مو نگاه کنم گاز داد رفت

این بشر کلاً رد داده…

 

“آرمین”

 

دختره زبون دراز ….

من خودم آخر زبونشو کوتاه میکنم…

حس میکنم دنبال یه چیزیه ولی همش تو فکره…

 

چرا همش تو ذهنمه…‌؟!

چرا؟!

بیخیال زنگ سامان و بچه ها بزنم

برم پیش اونا شاید حواسم پرت شد

 

_کوجایی سامان؟!

باشه آدرس بده

تو راهم…

 

نیم ساعت تو راه بودم

ویلای داریوش جمع شده بودن

 

با بوق ماشین نگهبان درو واسم باز کرد

 

نگاه بدون من عنترا چه دور هم جمع شدن…

 

بزار آروم آروم برم یه پس گردنی مهمون این سامان موش کنم

 

آماده …. دستمو بردم بالا زدم پشت گردن سامان

 

سامان: آخ

کدوم بی پ…

 

+  کی؟!

 

سامان: تو زدی ؟!خیلی دیو…

 

+ داداش بدون مت داشتی حال میکردی…

خوش میگذره؟!

 

ادا دهنمو در آورد که زدیم زیر خنده

 

سامان: هر هر به عمت بخند

 

+  حاجی حالم جا اومد شبمو ساختی …

 

دیدم اون سه تام دارن میان

 

قصه آشنایی ما عجیبه …

دیدن مدرسه بدترین دشمنت میشه بهترین رفیقت

 

حالا ما پنج تا بقدری از هم متنفر بودیم که هیچ مدرسه ای مارو قبول نمیکرد

 

سال آخر تو جشن فارغ تحصیلی

سامان  باید کیک درست می‌کرد

داریوش و امیر تو کار تزئینات

منو راشا تو بخش پذیرایی

 

هیچ کدوممون از کار هم خبر نداشتیم…

 

همه چی داشت خوب پیش میرفت همه شاد و خندون بودن

مدیر بنده خدا شک کرده بود

هی میومد بالا سرمون میگفت

بچه ها چیزی که نشده ؟!کاری کردین؟!

ته کلاس یکی از بچه ها دل درد شد رفت سرویس

دیدم سامان بغل دستمه

میگفت این از اولیش

نفر بعدی کیه؟!

 

+  چیکار کردی؟!

 

سامان: فکر کن کاری نکردم

 

با شک نگاش کردم دستاشو حالت تسلیم وار بالا اورد

سامان:  کیک شکر کم داشت منم از آزمایشگاه رفتم شکر ور داشتم یکم ریختم تو ظرف کیک

 

+ شکر؟! اونم آزمایشگاه

بعد خودت مزه اش کردی؟!

 

سامان: به جون خودم نه به جون دختر همسایه مون که خاطره خواهته  سفید بود منم گفتم شکره استفاده اش کردم

 

+ نگاه حیدری داره مثل مار به خودش میپیچه

اصن خودت دیدی فهمیدی چی اضافه کردی؟!

 

سامان:  داداش به امیر گفتم بندازم گفت بنداز شاید قوی شدن

 

+ نگاه کلاس داره خالی میشه

برو اون سه تا رو صدا کن بریم بیرون…

 

سامان: حاجی بزار یه شربت بخورم یکم نگاه این جماعت کنیم فیض ببریم …

عه خودشون اومدن

 

+خوب چیکار کردین؟!

 

امیر: هیچ من بادکنکارو باد کردم

اونم چه بادی..‌. روز آخری چه خاطره ای بشه

 

داریوش: مگر نه مجبوریم ادا مریضا رو در بیاریم

 

راشا: راست میگه بیاین بریم آخرش میفهنن کار کیه؟!

 

کیفامونو یواش برداشتیم از پشت دیوار پریدم ریلکس از مدرسه اومدیم بیرون

 

یکی محکم زد تو کمرم که پشتم سوخت از فکر در اومدم

 

دیدم کار امیره…

 

امیر: ستون کمتر فکر کن ؛ کوجایی هر چی صدات میزنیم نمیشنویی؟!

 

سامان: الهی دعام مستجاب شد امیر تو عشق منی …

 

امیر: برو ببینم عاشق راشا شو من هنوز جووونم

 

راشا:  من ؟!چرا ؟!من نمیخوام…

 

سامان صداشو نازک کرد

عشقم من فقط عشقم آرمینه

نفس بیا بریم این دیونه ان…

 

+ از جونم سیر شدم بیام

 

سامان: لیاقت ندارین عنترااا

 

دور آتیش تو آلاچیق میخندیم

 

+ داریوش برو گیتارتو بیار بخون واسمون

 

داریوش: داداش تو خودتم میخونی تازه تو که بهتر گیتار میزنی…

 

+  نمیگفتی نمیدونستم

میخوام تو بخونی من حس و حالشو ندارم

 

امیر: آقا سنگ کاغذ قیچی میکنیم

هر کی باخت میخونه

 

+  مگه بچه ایم اصن نمیخوام نه بخونم نه بخونی

 

سامان: نه دیگه باید بازی کنی

 

راشا: پاشو ببینم یه بازیه

 

امیر: خوبه نگفتیم برو دختر مخ کن

 

داریوش: خوب سر چند دور؟!

 

سامان: سه دور بسه

باز سامان صداشو نازک کرد

 

عشقم دلم برا صدات لک زده  میدونم تو فقط برا من میخونی

 

+ مارمولک دستم بهت برسه …

 

امیر: خوب بیاین جلو …

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x